لبخند به مرگ
چند رباعی از دو نسل
رباعی از جذابترین و در عین حال عمیقترین قالبهای شعر فارسی است. قالبی که میتواند عمیقترین اندیشهها و نابترین عواطف را در موجزترین عبارات و با کمترین تعداد کلمات جلوهگر کند. از همینروست که حکمای شاعر در طول تاریخ شعر فارسی همواره عنایتی خاص به این قالب داشتهاند. امروزه نیز در این سرعت سرسامآور زندگی و در بحران «وقت» که زندگی انسان امروز را در خود فراگرفته، رباعی با همین ایجاز استثنائی توانسته در انتقال عواطف و اندیشههای شاعران به مخاطبان عام نقشی درخور ایفا کند.
رباعی نیز همچون مثنوی از قالبهایی بود که میرفت تحت سیطره شعر نو و شاعران نوپرداز بر شعر فارسی، به فراموشی سپرده شود، تا اینکه رستاخیز شعر انقلاب، این قالب را هم از محاق بیرون آورد و اتفاقاً آن را به یکی از قالبهای موفق شعر انقلاب تبدیل کرد. رباعی فینفسه و به علت کوتاهی، قابلیت بر سر زبان افتادن را دارد و همین قابلیت موجب شد تا شاعران انقلاب که برخلاف شاعران برج عاج نشین جبهه روشنفکری توجه بسیاری به مخاطبه با مردم داشتند، از این قالب استفادههای بسیاری کنند. و شاید کمتر کسی بداند که بسیاری از دوبیتیها و رباعیهایی که سنگهای مزار شهدا را زینت میبخشیدند، سروده شاعرانی چون «سیدحسن حسینی» و «قیصر امینپور» و «محمدرضا سهرابینژاد» و دیگر شاعران انقلاب باشد.
در اینجا، ده رباعی از دو شاعر نسل اول انقلاب و دوازده رباعی از سه شاعر از نسلهای بعدی انتخاب کردهایم. سیدحسن حسینی و قیصر امین پور شاعران نسل اولی هستند که آشناتر از آناند که نیازی به معرفی داشته باشند. «بیژن ارژن»، «هادی فردوسی» و «میلاد عرفانپور» هم شاعرانی از نسل دوم و سوم هستند. بیژن ارژن، کرمانشاهی است و جزو شاعرانی است که همّ خود را بر رباعیسرایی متمرکز کرده است. ارژن شکل و فرمی نو برای رباعیسرایی برگزیده و یکی از کسانی است که رباعی را از لحاظ شکلی دگرگون کردهاند. هادی فردوسی و میلاد عرفانپور نیز که پیش از این هم شعرهایشان را در امتداد خوانده بودید، دو جوان شیرازی هستند. عرفانپور اهل خود شیراز است و فردوسی اهل یکی از روستاهای سروستان. و هر دو با قوت و قدرت رباعی میسرایند. فردوسی زبان محکمتری دارد و انگار از موضع مطمئنتر و با یقین بیشتری هم حرف می زند. رباعی هایش کوبندهاند و صریح و بیرودربایستی. اما عرفانپور در انتخاب مضامین و چینش واژهها دقیقتر است. رباعیهای عرفانپور طنطنه و شکوه کارهای فردوسی را ندارد، اما در عوض از تصاویر دقیقتر و شفافتری بهره میبرد.
مقایسه اشعار شاعران این دو نسل میتواند مختصات دقیقتری از پدیدهای به نام «شعر انقلاب» را به دست ما بدهد. مشترکاتی که در اشعار شاعران نسلهای گوناگونی که در اعتقاد با هم شریکاند وجود دارد، لابد به آرمانهایی لازمان و لامکان مربوط میشود. یعنی آن آرمانهایی که با گذشت زمان کهنه نمیشوند و تا دنیا دنیاست و تا حق و باطل رودرروی هم صف کشیدهاند، در جریان است. توجه به این مشترکات، راهگشای آینده شعر انقلاب هم خواهد بود.
قیصر امینپور:
1
آنسان که نسیم برگ را میبوسد
یا حادثه زین و برگ را میبوسد
وقتی لبِ پلکِ خستهاش را میبست
گفتی که لبان مرگ را میبوسد
2
کس رازِ حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
هرچند میان خون خود خفت ولی
سوگند که خون او نخواهد خفتن
3
موسیقی شهر بانگ رودارود است
خنیاگری آتش و رقص دود است
بر خاک خرابهها بخوان قصه جنگ
از چشم عروسکی که خونآلود است
4
آهنگ و سرود لبتان سوختن است
اندیشه روز و شبتان سوختن است
این چیست میان تو و پروانه و شمع؟
کز روز ازل مذهبتان سوختن است
5
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
سیدحسن حسینی:
1
ما حادثهای به زخم آراستهایم
کز تیرگی قدیم شب کاستهایم
صبحیم که صادقانه از خواب گران
با یک نفس عمیق برخاستهایم
2
آنان که زبان عشق را میدانند
لب بسته سرود عاشقی میخوانند
با رفتنشان ترنم آمدن است
خورشید غروب کرده را میمانند
3
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت
حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
4
ای کاش سخن آینه جانم بود
جان عرصه تُرکتاز جانانم بود
دل تنگ شد از نفاق دیرین، ای کاش
یک ذره صداقت شهیدانم بود
5
گامی به تولّا زده بودیم ای کاش
جامی ز می لا زده بودیم ای کاش
آن شب که قراولان توفان رفتند
چون موج به دریا زده بودیم ای کاش
بیژن ارژن:
1
آنسان که درخت برگ را زیستهاید
در عریانی تگرگ را زیستهاید
بیچاره به ما که زندگی را مردیم
خوشبخت شما که مرگ را زیستهاید
2
چشمی هستی همیشه در خون مانده
زلفی هستی به راه مجنون مانده
پایی هستم به خاکریز افتاده
دستی هستم ز خاک بیرون مانده
3
شادی میرفت، جای آن غم میماند
باران و شب و چهره درهم میماند
با رفتن آن بزرگ از خانه ما
شهنامه من بدون رستم میماند
4
افتاد به خاک، آسمان غمگین شد
تنپوش بی آستین به خون آذین شد
هر قطره خون تو سپیداری سرخ
هر برگ شبیه پنجهای خونین شد
هادی فردوسی:
1
ما گرد مداری از خطر میگردیم
تا صبح به دنبال سحر میگردیم
سوگند به لالهها، که همچون خورشید
زرد آمدهایم و سرخ بر میگردیم
2
پیراهنی از ستاره بر تن کردند
دل را به امید کوچ روشن کردند
آنجا که شب از رود خروشان تر بود
محدوده صبح را معین کردند
3
از زخم، شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند، ولی ادامه دارند هنوز
4
مانند غروب زخمی دریا سرخ
مانند بهار در شقایقها سرخ
یک روز شبیه غنچه در بارش نور
میرویم و سبز میشوم اما سرخ
میلاد عرفان پور:
1
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است... هرچند که نیست
2
برگی شدم و به دست بادم دادند
تا فصل حضور امتدادم دادند
آیینه نبودهام و لیکن بودن
درسی است که هشت سال یادم دادند
3
در خواب و خیال هم نرفتیم به جنگ
بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ
ما نسل سپیدبخت سوم بودیم
از راه شمال هم نرفتیم به جنگ
4
آن روز در آن معرکه مجنون رقصید
بیخود شد و در کنار کارون رقصید
خورشید فرو رفت به اعماق زمین
از شرم برادرم که در خون رقصید
بخش ادبیات تبیان
منبع: آیات غمزه- امید مهدی نژاد