تبیان، دستیار زندگی
در زمان های نه خیلی دور دختری پاک و مومنی بود که با مادرش تنها در شهری زندگی می کردند. آنها خیلی فقیر بودند و چیزی برای خوردن نداشتند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قابلمه ی جادویی

قابلمه ی جادویی
در زمان های نه خیلی دور دختری پاک و مومنی بود که با مادرش تنها در شهری زندگی می کردند. آنها خیلی فقیر بودند و چیزی برای خوردن نداشتند. روزی دختر برای پیدا کردن غذا از خانه بیرون رفت و واردجنگل شد. در جنگل به پیرزنی رسید. پیرزن مشکل دختر را می دانست و خواست کمکی به او بکند به همین خاطر قابلمه ی کوچکی به او داد و گفت:«هروقت به قابلمه بگویی "قابلمه بپز"،قابلمه پوره ی خوب وشیرینی برایت می پزد و وقتی بگویی "قابلمه نپز" دیگر نمی پزد.»

دختر قابلمه را به خانه برد و ماجرا را برای مادرش تعریف کرد.از آن روز به بعد ،آنها هروقت می خواستند پوره ی شیرین می خوردند و دیگر از گرسنگی رنج نمی بردند.

روزی دختر در خانه نبود.مادرش قابلمه را برداشت و گفت:«قابلمه بپز.»

قابلمه شروع به پختن کرد و مادر یک شکم سیر پوره خورد. بعد از قابلمه خواست که دیگر نپزد.اما آن جمله ی مخصوص را فراموش کرده بود. قابلمه هم پخت و پخت. پوره از سر قابلمه سر رفت ، کف آشپزخانه و تمام خانه را پر کرد.

بعد به خانه ی همسایه رفت و آن وقت وارد کوچه شد. انگار می خواست تمام مردم دنیا را سیر کند.کسی نمی دانست چطور باید جلوی کار قابلمه را بگیرد. عاقبت وقتی که دیگر هیچ گرسنه ای در آن شهر نماند، دختر به خانه آمد و گفت :«قابلمه نپز!» و قابلمه از پختن باز ایستاد.

از آن پس به بعد، دیگر کسی در آن شهر گرسنگی نکشید. و خداوند به خاطر آن دختر پاک همه شهر را مورد رحمت خود قرار داد.

ترجمه:مهدیه زمردکار

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: سایت literaturecollection

مطالب مرتبط:

کفش‌های نو

یه خونه‌ی خوراکی

چاله‌ی بیکار

لوكوموتیو قرمز

گلدان‌های مادربزرگ

پپه چپه در مدرسه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.