تبیان، دستیار زندگی
شیخ انصاری صورتش را به ضریح مطهر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده می گرید و با زبان دزفولی خطاب به مولا می گوید: آقای من! ای اباالحسن! یا امیرالمؤمنین! این مسئولیتی که اینک بر دوشم آمده بسیار خطیر و مهم است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گریه های تکان دهنده شیخ انصاری

شیخ انصاری

مرجعیت یکی از بزرگترین افتخاراتی که است که یک طلبه می تواند در تمام زندگی طلبگی خود به آن دست بیابد. به تعبیر صحیح تر باید گفت که مرجعیت مسلمانان یک نوع توفیق الهی است که در طول مسیر طلبگی از جانب خدای متعال به فرد اعطا می شود.

این مسئولیت سنگین مساله ای نیست که به سادگی بتوان از کنار آن گذشت و یا تصور کرد که رسیدن به این مقام به سادگی امکان پذیر است.

اگر کاری به القاب و عناوین نداشته باشیم و آن را (که جزء بزرگرترین آفات به شمار می رود) کنار بگذاریم به خوبی خواهیم فهمید که طلبه برای رسیدن به این مقصد شریف و بزرگ باید زحمات زیادی را متقبل شود.

خودسازی و اخلاق لازمه کار یک طلبه است.  این لازم وقتی پررنگ تر و برجسته تر می شود که موقعیت اجتماعی او نیز برجسته شود. هرچه طلبه در جامعه پررنگ تر شود و سمت بزرگ تر و مهمتری کسب کند به این خودسازی و اخلاق احتیاج چند برابری پیدا می کند.

مهم طرز نگاه ما به مرجعیت است. بزرگان ما با این پدیده به گونه دیگری برخود می کردند که شاید امروز برای ما عجیب و کمی نامقبول باشد که چطور آنها از مقام افتا فرار می کردند. در این نوشتار به یکی از داستانهای عجیب در این مورد اشاره خواهیم کرد.

مرحوم آیه الله  محمد حسن نجفی مشهور به صاحب جواهر در روزهای آخر زندگیش دستور داد مجلسی تشکیل شود و همه علمای طراز اول نجف اشرف در آن شرکت کنند. مجلس مزبور در محضر صاحب جواهر تشکیل گردید.

ولی شیخ انصاری در آن حضور نداشت.

صاحب جواهر فرمود: شیخ مرتضی انصاری را نیز حاضر کنید.

پس از جستجوی زیاد دیدند شیخ در گوشه ای از حرم امیرالمؤمنین علیه السلام رو به قبله ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا می کند و از پروردگار می خواهد تا او از این مرض عافیت یابد.

بعد از اتمام دعا شیخ را به مجلس بردند.

صاحب جواهر شیخ را بر بالین خود نشاند, دستش را گرفته و بر روی قلب خود نهاد و گفت: آلان طاب لی الموت ( اکنون مرگ برای من گواراست). سپس به حاضرین فرمود:

هذا مرجعکم من بعدی ( این مرد مرجع شما پس از من است). بعد رو به شیخ انصاری نموده و گفتند: قلل من احتیاطک فأن الشریعه سمحه سهله ( از احتیاطات خود بکاه. پس همانا دین اسلام دینی سهل و آسان است)

آن مجلس پایان یافت و طولی نکشید که صاحب جواهر به دیار قدس پر کشید و نوبت شیخ انصاری رسید که زعامت امت را بر عهده گیرد.

اما او با اینکه چهارصد مجتهد مسلم اعلمیتش را تصدیق کردند از صدور فتوی و قبول مرجعیت خودداری ورزید و به سید العلماء مازندرانی که در ایران به سر می برد و شیخ با او در کربلا همدرس بود نامه ای به این مضمون نوشت: هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر درس شریف العلماء استفاده می بردیم استفاده و فهم شما از من بیشتر بود. اینک سزاوار است به نجف آمده و این امر را عهده دار شوید.

سیدالعلماء در جواب نوشت: آری! لیکن شما در این مدت در حوزه مشغول به تدریس و مباحثه بوده اید ولی من در اینجا گرفتار امور مردم هستم. شما در این مقام از من سزاوارترید.

شیخ انصاری پس از دریافت پاسخ نامه اش به حرم مطهر مولا علی علیه السلام مشرف شده و از روح مطهر آن امام در این امر خطیر استمداد طلبید.

یکی از خدام حرم می گوید:

طبق معمول ساعتی قبل از طلوع فجر برای روشن کردن چراغها به حرم رفتم. ناگهان از طرف پایین پای حضرت امیر علیه السلام صدای گریه و ناله سوزناکی به گوشم رسید, شگفت زده شدم خدایا! این صدا از کیست؟

آخر این وقت شب زائری به حرم نمی آید. در همین فکرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببینم جریان از چه قرار است ناگهان دیدم شیخ انصاری صورتش را به ضریح مطهر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده می گرید و با زبان دزفولی خطاب به مولا می گوید: آقای من! ای اباالحسن! یا امیرالمؤمنین! این مسئولیتی که اینکه بر دوشم آمده بسیار خطیر و مهم است.

از تو می خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تکلیف مصون و محفوظ داری و در طوفانهای حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشی والا از زیر بار این مسؤلیت فرار کرده و نخواهم پذیرفت.


منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر

تهیه و فرآوری: محمد حسین امین حوزه علمیه تبیان