متن های ادبی در سوگ خورشید
دستها بالا میرود؛ بالاتر از تمام اندیشههای انسانى. گویی افق را میکاود تا سپیده روشن امید را از فراسوی تاریک یأس در پهنه آسمان دل بگسترد. هنوز «خورشید» باقی است، در حاشیه آسمان، کناره گرفته؛ چون کشتی نجات به ساحل افق لنگر انداخته. هنوز وقت آن نیست که از حرکت بازایستد و رها کند سرزمینهای امیدوار را.
زلال قلم ،سوگ خورشید
طیبه محمدى:
دستها بالا میرود؛ بالاتر از تمام اندیشههای انسانى. گویی افق را میکاود تا سپیده روشن امید را از فراسوی تاریک یأس در پهنه آسمان دل بگسترد. هنوز «خورشید» باقی است، در حاشیه آسمان، کناره گرفته؛ چون کشتی نجات به ساحل افق لنگر انداخته. هنوز وقت آن نیست که از حرکت بازایستد و رها کند سرزمینهای امیدوار را.
دستها بالا میرود، لبها لرزان، چشمها گریان، دلها سرگشته و حیران، چنگ بر دامان «امّن یجیب» میزنند تا شاید خدا رحمش بیاید و باران را از کویر دلهای عطشناک نگیرد.
آن سوتر، دستی نیمه جان به آسمان بالا میرود؛ صدایی ضعیف و لرزان، سکوت آسمان را میدرد. خورشید زرد و نیمه جان، رنگ پریده، از قاب دلتنگى،دلش خیره بر افق، قلبش با هر تپش، بیقرارتر؛ انگار دیگر، طاقت ماندن ندارد. عمری باغبان جوانههای یک دشت امید و آرزو بود و اکنون دلتنگ باغبان خویش، سرود رفتن زمزمه میکند تا داغ دلتنگی بر دل تک تک جوانههای آمده و نیامده دشت بگذارد.
دستها بالا میرود؛ پایین میآید. پلکها باز و بسته میشود. لبها از هم میگریزد و به هم میرسد. نفس در سینه نمیماند، بالا نمیآید و صدا انگار صدای شکستن بغضی در سینه است. آسمان تاریک، خاک تاریک، آب تاریک، خورشید رفته است مگر از این عالم؟
گوش کن! هیچ صدایی تو را به سوگ خورشید دعوت نمیکند، بل انگار خورشید در رگهایت جاری است و تو اکنون خونت را، جانت را از دست دادهاى؛ قلبت با قلبش گره خورده و حالا یک سوی این اتصال، دیگر نیست. راستى، خورشید را مگر خاک تاب پذیرش دارد؟
گریه میکنى، ولی سیلاب اشک خیال بند آمدن ندارد، ضجّه میزنی و آتش دلت شعلهورتر میشود. بر سر و سینه میزنی و شیشه حباب دلتنگیات، ضخیمتر از آن است که ترک بردارد و بشکند. این حال تو خواهد بود تا ابد، تا روزی که دوباره بویش را استشمام کنی و تلألؤ وجودش گرمابخش دل سرد و مأیوست باشد.
جانسوز
فاطمه کارشناس:
بسیارند انسانهایی که رفتهاند. اصلاً رفتن و نماندن یک اصل و سنت الهی است؛ و «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله»، ولی به قول حاف1 تفاوت در بار امانت کشیدن است.
بعضی رفتنها، نام رحلت میگیرند، بعضی نام درگذشت. بعضی هم میگویند، رفتنی بود، عمرش به دنیا نبود. بعضی رحلتها جانسوزند، بعضی رحلتها غمبارند و بعضی حسرتآور. بزرگان و نواندیشانِ شجاعِ دنیا، رفتنشان جور دیگری است، شاید از همان رحلتهای غمبار یا حسرتآور باشد. یا به قول بچههای لبنان، هم جانسوز، هم غمبار، هم حسرتآور، مثل رحلت خمینى.
پرسیدم از کجا میدانى؟ گفت: همان «تُعِزّ مَنْ تَشَاء وَتُذِلّ مَنْ تَشَاء» است. خدا او را در دنیا عزیز و کبیر کرد و رهبر و مرشد قرار داد تا او را ببینیم و راه را بیابیم. هر چه داریم از او داریم. بعد با چشمانی مؤدب و نگاهی معنادار زمزمه کرد.
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
سالها میگذرد، حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
اندوه
سید محمدصادق میرقیصرى:
«هیچ روزی چون چهاردهم خرداد نبود که در آن توفان مصیبت و عزا، بر این مردم تازیانه غم و اندوه فرود آورد. ایران یکدل شد و آن دل در حسرتی گدازنده سوخت و یک چشم شد و آن چشم در مصیبتی عظیم گریست.
در آن روز خورشیدی غروب کرد که با طلوع آن هزار چشمه نور در زندگی ملت ایران جوشیده بود. روحی عروج کرد که با نَفَس روح الهیاش پیکر ملت را جان بخشیده بود. حنجرهای خاموش شد که نَفَس گرمش، سردی و افسردگی از جهان اسلام زدوده بود. لبانی بسته شد که آیات الهی عزت و کرامت را بر مسلمین فروخوانده و افسوس و ذلت را در روح آنان باطل ساخته بود».[1]
خرداد همیشه بار غم بر دوش ما نهاده است.
ای روح پر کشیده به بهشت!
در سالگرد عروج ملکوتیات، باز همه غم، چنگ بر دلهایمان میزند.
سوگ ارتحال تو، مدینه ایران را به غم و ماتم نشاند و چشمههای اشک را از دیدگان خونبارِ امّت عاشق، جاری ساخت.
آنچه رفت، پیکر پاک و جسد مطهرت بود.
آنچه ماند، فکر ناب و اندیشه روشن و خط ماندگارت بود.
اماما! روح تو به آسمانها پر کشید،
اما راه تو، ای روح خدا! در زمین و میان عاشقان تداوم یافت.
پرچمی که برافراشتهاى، اکنون بر دوش علمداری رشید از نسل حسین فاطمه(س) است.
ای امام! ای نگین ِافتاده از انگشتر امت، ای جان ِرفته از پیکر ایران،
ای گوهرِ در خاک نهفته، ای پدر فرزندان شهدا، ای سالار بسیجیان عاشق!
چگونه مرگ تو باور کردنی است، ای حیاتبخش اسلام و ایران؟
حسینیه جماران از تو خالی است، اما سینه هر یک از ما حسینیهای است پر از شیون عزا و لبریز از سوگ غم.
اکنون گرچه صدای تو خاموش است، دلهای ما محشری پر غوغا از کلام عطرآگین توست. و گوش تاریخ از پیامهای سنگین تو سرشار است.
امام رفت و بار غم برای همیشه بر دلمان نهاده، اما... راهش ادامه یافت».[2]
پی نوشت ها:
[1]. ویژهنامه نوزدهمین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) (ضمیمه روزنامه اطلاعات)، 13/3/1387، ص 2، بخشی از پیام مقام معظم رهبرى در اولین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) رضوان الله علىه.
[2]. جواد محدّثى، قطعات (مجموعه نشر ادبی)، قم، بوستان کتاب، 1386، ص 14، با اندکی تصرف.
بخش ادبیات تبیان
منبع: حوزه هنری استان قم