تبیان، دستیار زندگی
چند روز به مسابقه مانده بود. انار مشغول پاک کردن پوستش بود و گفت حتماً برنده می شوم، آخر من با پوست و دانه هایم خیلی مهربان هستم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هدیه‌ی ذرّت
هدیه‌ی ذرّت

چند روز به مسابقه  مانده بود. انار مشغول پاک کردن پوستش بود و گفت: «حتماً برنده می شوم، آخر من با پوست و دانه هایم خیلی مهربان هستم.»

خیار هم در حالی که کاکل زردش را شانه می کرد، گفت: «من حتماً برنده می شوم، آخر تا حالا کسی صورتی به این مهربانی نداشته است.»

ذرّت هم داشت فکر می کرد چه کار کند که چشمش به مورچه افتاد. مورچه دنبال غذا می گشت. ذرّت از دانه هایش به مورچه داد و گفت: «این ها را بگیر.»

مورچه با خوشحالی دانه ها را گرفت و با خودش برد. روز مسابقه تمام میوه ها کنار هم ایستاده بودند، بوته ی ذرّت هم بود. امّا چند دانه کم داشت. وقتی اسم برنده را گفتند همه تعجّب کردند، آخر برنده همان بوته ای بود که دانه هایش را به مورچه داده بود.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:سروش کودکان- منیره حسنی نسب

مطالب مرتبط:

 مینا کوچولو و عروسکش

سینا کوچولو و خواهر مهربون

ماجرای سارا کوچولو

علی کوچولوی بازیگوش

من داداش بزرگترم

دندونم درد می‌کنه!

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.