اپیدمی کرگدن شدن
نمایشنامهی کرگدن در جستجوی یافتن پاسخ به مسائلی همانند همنوایی و پیروی از سایرین، فرهنگ و اخلاقیات در جامعه ای است که بر اثر جنگ جهانی دوم به گونه ای فلج شده است.
یونسکو، اوژن. کرگدن. ترجمهی: پری صابری- تهران: نشر قطره 1384. 245 ص. قیمت: 55000ریال اوژن یونسکو نمایشنامه ی کرگدن را در سال 1959 به رشته ی تحریر در آورد. این اثر در دستهی تئاتر آبزورد یا پوچی قرار می گیرد. اصول تئاتر کهنه به دست یونسکو و چند نمایشنامه نویس دیگر به صورت کامل بر هم خورد. این نمایشنامه نویسها پیکرهی نوظهوری از تئاتر را خلق کردند که منتقد فرانسوی، مارتین اسلین، آن را تئاتر آبزورد می خواند. نمایشنامهی کرگدن در جستجوی یافتن پاسخ به مسائلی همانند همنوایی و پیروی از سایرین، فرهنگ و اخلاقیات در جامعه ای است که بر اثر جنگ جهانی دوم به گونه ای فلج شده است.
نمایش از آنجایی آغاز می شود که ژان و برانژه دو دوست قدیمی در کافه ای که نزدیک میدان کوچکی واقع شده یکدیگر را ملاقات می کنند. ژان به صورت مکرر دوستش را نصیحت میکند که باید برای زندگیش بیشتر از این انگیزه داشته باشد. برانژه اما در مقابل از یک نواختی زندگی گله میکند از اینکه از وجود داشتن تکراریش خسته شده.
«برانژه – (به ژان) تنهایی خیلی بهم سنگینی می کنه. اجتماع هم همین طور.
ژان – تو ضد و نقیض میگی. این تنهاییه که بهت سنگینی میکنه یا اجتماع؟ خودتو یه آدم متفکر میدونی، اما هیچ منطقی نداری...
برانژه – (به ژان) زندگی کردن یه چیز غیر طبیعیه.
ژان – بر عکس، خیلی هم طبیعیه. دلیلش این که همهی مردم زندگی میکنن.
برانژه – مرده ها خیلی بیشتر از زندهها هستند. تعدادشون هم روز به روز زیادتر می شه. زنده ها کمند.
ژان – حقیقت امر اینه که مرده ها اصلاً وجود ندارن. هاه...هاه... ( می خندد) مردهها رو تو سنگینی میکنن چه طور ممکنه چیزی که اصلاً وجود نداره روی آدم سنگینی کنه؟
برانژه – من اصلاً از خودم میپرسم اصلاً من وجود دارم؟
ژان – تو وجود نداری دوست عزیز. چون فکر نمیکنی. فکر بکن، اون وقت وجود خواهی داشت.»{1}
در میانه ی گفتگوی آنها، دو کرگدن با فاصلهی زمانی همراه با پراکندن گرد و غبار زیاد از کنار آن دو گذر میکنند. ظهور این دو کرگدن در پردهی آغازین نمایش شروعی برای متحول شدن شخصیت های داستان است.
در پرده ی دوم، محل کار برانژه نمایش داده میشود. او که طبق معمول دیر به سر کار میرسد، زمانی وارد صحنه می شود که بحثی داغ بر سر وجود داشتن یا خیالی بودن این کرگدنها میان کارمندان شکل گرفته است. بوتار، یکی از کارمندان، اظهار می کند که تا زمانی که این کرگدن ها را نبیند باور نمی کند که حضورشان واقعی باشد. در میانه ی بحث همسر آقای گاب وارد صحنه میشود و پریشان حال اظهار میکند که همسرش این چند روز را به مسافرت رفته و نمیتواند سر کار بیاید. از پله های پایین صدای خرخر کرگدن شنیده میشود. همسر آقای گاب نگاهی به پایین پله ها میاندازد و نعره میزند که این کرگدن، همسر من است.
برانژه در پی مشاجرهی تند دیروزش با ژان تصمیم میگیرد که برای عذر خواهی روانهی خانه ی او شود. ژان، در حالی که بیمار مینماید روی تختش افتاده است. برانژه از همان آغاز از او بابت رفتارش معذرت خواهی می کند و پس از کمی گفتگو متوجه می شود که صدای ژان تغییر کرده و هر لحظه کلفتتر می شود. روی پیشانی ژان برآمدگی عجیبی را تشخیص میدهد و از تغییر رنگ پوست او حیرت زده میشود. در این میان ژان از اینکه دلش میخواهد کرگردانوار زندگی کند برای برانژه صحبت میکند.
« ژان – بهت گفتم آنقدر ها هم که فکر میکنی بد نیست. هر چه باشه کرگدنها هم مخلوقاتی هستن نظیر ما...
برانژه – اگه درست فهمیده باشم تو میخوای به جای ملاکهای اخلاقی قوانین جنگلو رواج بدی...
ژان – ما باید شالودهی زندگی مونو از نو بریزیم. باید برگردیم به همون خلوص اولیه. من هیچ با تو موافق نیستم...
برانژه – ژان تعجب می کنم که همچی حرفی رو از تو میشنوم. نکنه عقلتو از دست دادی؟ نکنه دلت می خواد کرگدن بشی؟
ژان – چرا که نه؟ من که مثل تو پیشداوری نمیکنم.»{2}
پس از گفتگو ژان به یک کرگدن تغییر شکل می دهد و برانژه نعره زنان از خانه ی او می گریزد.
در پرده ی سوم گویا همه ی شهروندان شهر به کرگدن تغییر شکل داده اند. در صحنه مدام صدای حرکت سیل عظیم کرگدن ها شنیده می شود. در این میان برانژه با عذاب وجدان وحشتناکی که بر سر مسخ شدن دوست عزیزش و ناتوانی او در قانع کردن او، احساس میکند هذیان گویان روی مبل راحتی خوابیده است. دودار، یکی از همکارانش، برای عیادت او به خانهاش می آید. او مرتباً برانژه را موعظه می کند که به بقیه و تصمیمشان مبنی بر کرگدن شدن کاری نداشته باشد. دودار از اختیار و ارداه صحبت میکند و از او میخواهد کمتر دل سوزی دیگران را بکند. در این میان دیزی که ماشین نویس دفتر بوده با سبدی از غذا وارد صحنه میشود. به نظر میرسد این سه تنها شهروندانی باشند که کرگدن شدن را نپذیرفتهاند. اندکی پس از حضور دیزی، دودار قصد خارج شدن می کند.
« دودار- وظیفه ام حکم میکنه که اونها (کرگدن ها) رو قال نگذارم. باید به وظیفهام گوش بدم.
برانژه- برعکس وظیفه ی تو اینه که...باهاشون مخالفت کنی. با آگاهی و با شدت.
دودار- من آگاهی خودم رو حفظ میکنم دربست و کامل. اگر جایی برای انتقاد باشه بهتره از داخل انتقاد کنم تا از خارج. من اونها رو قال نمی ذارم. نمی ذارم.»{3}
حالا دیزی و برانژه تنها در یک خانه به دور از غوغای بیرون از کنار هم بودن صحبت میکنند. دیزی پس از مدتی از تنهایی و در انزوا بودن شکایت میکند. مدام میگوید دلش میخواهد هم چون بقیه باشد و اینگونه تمایز با سایرین در نظرش آزار دهنده است. برانژه هر چه سعی میکند از رفتن او جلو گیری کند موفق نمیشود. دیزی میرود و برانژه را در کابوس تنها بودن رها میکند. برانژه سرش را از پنجره بیرون میکند و خطاب به همهی کرگدنها میگوید: «... من دنباله روی شما نمیشم.من حرف شما رو نمی فهمم. من همونی که هستم باقی میمونم. من آدمم. آدم... در مقابل همه از خودم دفاع میکنم. در مقابل همه. من آخرین آدمم. و تا آخر هم آدم میمونم. من تسلیم نمیشم.»{4} این همان جملهی پایانی نمایشنامه است و پس از آن پرده ها بسته می شوند.
اوژن یونسکو این نمایشنامه را در جهت نقد اوضاع نا به سامان پس از جنگ جهانی دوم مینویسد. صعود ناگهانی تعداد مردمی که به گروههای نازیسم، فاشیسم و کمونیسم پیوستند واقعاً سرسام آور بود. یونسکو هم در واکنش به پیوستگی مردم به این گروهها تنها برای تقلید از سایرین، آنها را کرگدن میخواند. به عبارت دیگر اپیدمی کرگدن شدن همان تکاپوی مردم برای پیروی از ایده ی فراگیر میان عموم یا دنباله روی کورکورانه از سایرین است.
پی نوشت:
{1}- صفحهی 80
{2}- صفحات 151-149
{3}- صفحهی 188
{4}- صفحات 209-205
مریم سمیعی بخش کتاب و کتابخوانی تبیان