رساله توحید مفضل
«توحید مفضل» حاوى مطالب سودمندى در مورد خلقت انسان و جهان و اثبات وجود خداى متعال و علم و قدرت و حكمت اوست كه امام صادق علیه السلام در چهار جلسه براى مفضل بیان فرمودند و مفضل با اجازه امام مىنوشت.
این رساله پر ارج كه توسط علامه مجلسى و برخى دیگر از دانشمندان ترجمه (1) و چاپ شده براى همگان مفید و سودمند، و مطالعه آن براى همه علاقمندان به مسائل توحید و متفكران در آیات عظمت الهى لازم است.
«سید بن طاوس» در«كشف المحجه» به فرزند خود توصیه مىكند كه این رساله را مطالعه نماید (2) ، و در جاى دیگر نیز مىفرماید: كسى كه به سفر مىرود از كتابهایى كه باید همراه داشته باشد یكى توحید مفضل است. (3) اینك به اختصار به معرفى این رساله مىپردازیم و براى تبرك، ترجمه فرازهایى از آن را ذكر مىكنیم:
مفضل، خود در مقدمه رساله مىگوید:
«روزى به هنگام غروب در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودم، و در عظمت پیامبر و آنچه خداوند بدان بزرگوار از شرف و فضیلت عطا كرده مىاندیشیدم... ناگاه «ابن ابى العوجاء» كه یكى از لامذهبان آن زمان بود وارد شد، و در جائى نشست كه من سخن او را مىشنیدم، چون قرار گرفت مردى از دوستانش نیز در رسید و نزدیك او نشست،ابن ابى العوجاء و دوستش به ترتیب درباره پیامبر(ص) مطالبى بیان داشتند.
پس از این گفتگو سخن از آفریدگار جهان به میان آوردند، و حرف را بدانجا رساندند كه جهان را خالقى و مدبرى نیست، و همه چیز بدون خالق و مدبر از طبیعت پدید مىشود، و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود!
چون این سخنان واهى از آن بدور مانده از رحمت حق شنیدم،از شدت خشم خود دارى نتوانستم و گفتم:اى دشمن خدا، زندیق و بى دین شدى و پروردگارى كه ترا به بهترین تركیب و صورتى آفریده و ترا از حالات گوناگونى گذرانده تا به این حدت رسانده است انكار كردى، اگر در خود اندیشه كنى و به حس و دریافت خود رجوع نمائى بىتردید دلایل پروردگار و آثار آفرینش خداى متعال در تو مستقر و شواهد وجود خدا و قدرت او، و برهان علم و حكمتش در تو آشكار و روشن است.
ابن ابى العوجاء گفت:«اى مرد! اگر تو از متكلمانى (كسانی كه از بحث عقاید آگاهى داشتند و در بحث و جدل ورزیده بودند) با تو به روش آنان سخن بگویم، و در آن صورت اگر ما را مجاب سازى ما از تو پیروى كنیم، و اگر از آنان نیستى سخن گفتن با تو سودى ندارد. و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستى،او خود چنین با ما سخن نمىگوید، و به این طریق با ما مجادله نمىكند،او گفتار ما را بیش از آنچه تو شنیدى بارها شنیده و دشناممان نداده ودر پاسخ ما از اندازه بیرون نرفته است،او آرام و بردبار و خردمند و متین است، و هرگز خشم و سفاهتبر او چیره نمىشود و از جاى بدر نمىرود، سخنان و دلایل ما را مىشنود آنچه در خاطر داریم بر زبان مىآوریم و گمان مىكنیم بر او پیروز شدهایم، آنگاه با كمترین سخن دلایل ما را باطل مىسازد و با كوتاهترین كلام حجت را بر ما تمام مىكند چنان كه نمىتوانیم به پاسخ بر آئیم. اینك تو اگر از اصحاب اویى چنان كه شایسته اوست با ما سخن بگو.»
من اندوهناك از مسجد بیرون آمدم و در آنچه اسلام و مسلمانان به كفر این ملحدان و شبهات ایشان در انكار آفریدگار مبتلا شدهاند فكر مىكردم، پس به خدمت سرورم امام صادق علیه السلام رفتم، امام چون مرا افسرده و اندوهگین دید، پرسید: ترا چه مىشود؟
من سخنان آن دهریان را به عرض رساندم، فرمود:
«براى تو از حكمت آفریدگار در آفرینش جهان و حیوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جاندارى از انسان و چهارپایان و گیاهان و درختان میوه دار و بى میوه و گیاهان خوردنى و غیر خوردنى بیان خواهم كرد چنانكه عبرت گیرندگان از آن عبرت گیرند و بر معرفت مؤمنان افزوده شود، و ملحدان و كافران در آن حیران بمانند، بامداد فردا نیز نزد ما بیا.»
از این توفیق نایاب سخت شاد شدم و به خانه آمدم، و درانتظار آن وعده جانبخش شب بر من دراز شد.
مجلس اول
بامداد به خدمت امام شتافتم، و رخصت طلبیده در آمدم و ایستادم، پس به حجرهاى دیگر داخل شدم و امام مرا به خلوت خویش طلبید، چون نشستم فرمود:«مفضل، گویا شب بر تو در انتظار وعده ما طولانى شد؟»
عرض كردم: آرى سرور من.
و امام آغاز كرد:
«اى مفضل! خدا بود و هیچ چیز پیش از او نبود. و او باقى است و بودنش را نهایت نیست، حمد و ستایش سزاوار اوست كه به ما الهام فرمود، و شكر و سپاس ویژه او كه برترین مراتب علوم و رفیع ترین قلههاى سرافرازى را به ما عطا كرد، و ما را بر همه آفریدگان به علم خویش برگزید، و به حكمت خود ما را بر آنان گواه ساخت» مفضل مىگوید: اجازت خواستم تا آنچه را امام مىفرماید بنویسم امام موافقت كرد و فرمود:
«اى مفضل! آنان كه در وجود آفریدگار جهان تردید مىكنند، به عجایب خلقت جهان جاهلند، و فهمشان از درك حكمتهاى خداى متعال در مخلوقات دریا و كوه و دشت كوتاه و قاصر است.
بنابراین به سبب كوتاهى فكر و دانششان به راه انكار رفتهاند، و به جهت ناتوانى بصیرتشان به لجاجت و تكذیب پرداختهاند، تا آنجا كه منكر شده و مىگویند موجودات را خالقى نیست و ادعا مىكنند كه جهان مدبرى ندارد، و آنچه وقوع مىیابد بنابر حساب و اندازه و حكمت و تدبیرى نیست!
خداى متعال برتر از آنست كه وصف مىكنند، و خدا ایشان را از رحمت به دور دارد كه از حق روشن و آشكار به كدام سوى مىروند؟!
آنان در گمراهى و كورى و حیرت خود چون گروهى نابینایند كه در عمارتى استوار و آراسته در آیند و در آن فاخرترین فرشها گسترده باشد، و انواع خوردنى و نوشیدنى و پوشیدنى و آنچه آدمى بدان نیازمند است آماده، و هر چیز با تدبیر و اندازه اى درست، در جاى خود قرار گرفته باشد، پس آن كوران بهر سوى عمارت رفت و آمد كنند، و در اطاقها وارد شوند، در حالیكه نه بنا را مىبینند و نه آنچه در آن مهیا شده است، و گاه باشد كه پایشان به ظرفى یا اثاثى كه درست در جاى خود قرار دارد برخورد، و آنان نیازى به آن نمىبینند و نیز نمىدانند كه آن را چرا و براى چه كار در آنجا نهادهاند، و از نادانى خشمگین شوند و بر بنا و بنا كننده ناسزا گویند!
دقیقا حال گروهى كه حسن تقدیر معبود جهان و كمال تدبیر در عالم هستى را انكار مىكنند، چون آن كوران است، زیرا اذهان این منكران اسباب و علل و فواید اشیاء را در نیافته است، و در این جهان حیران و نادان پرسه مىزنند، و آنچه از درستى نظام و استحكام آفرینش و زیبائى ساخت در این سرا به كار رفته نمىفهمند، و چون چیزى ببینند كه سببش را ندانند و عقلشان به حكمت آن نرسد، به بدگوئى و انكار مىپردازند و آن را به خطا و بىتدبیرى نسبت مىدهند.»
امام علیه السلام در دنباله سخنان خود در مجلس اول، به تفصیل خلقت انسان و حكمتهاى گوناگون آن و نعمتهاى الهى را توضیح دادهاند، و براى رعایت اختصار به همین اندك اكتفا مىكنیم، و فرازهایى از بیانات امام را در سه جلسه بعدى نقل مىكنیم:
مجلس دوم:
«...اى مفضل... در تدبیر خداى حكیم و توانا بیندیش، در خلقت حیوانات درنده و شكارى، كه چگونه براى آنها دندانهاى تیز و برنده و چنگالهاى سخت و محكم و دهانهاى بزرگ آفریده است تا با عالم ایشان مناسبت داشته باشد و... همچنین مرغان شكارى گوشتخوار منقارها و چنگالهایى موافق با كارشان دارند،اگر خداوند به حیوانات علفخوار چنگال مىداد چیزى را كه محتاجش نیستند به آنها داده بود، زیرا شكار نمىكنند و گوشت نمىخورند، و اگر به درندگان سم مىداد، چیزى كه نیازمندش نبودند به آنها بخشیده و چیزى را كه به آن نیازمندند یعنى حربه و اسلحهاى كه با آن غذاى خود را شكار كنند، از آنها دریغ كرده بود. آیا نمىبینى كه خداى متعال بهر یك از این دو صنف حیوان آنچه را مناسب آنهاست و براى بقاء و صلاح كار آنها لازماست، عطا كرده است.اكنون بچه چهار پایان را بنگر كه پس از تولد چگونه از پى مادران خود مىروند، و به برداشتن و پرورشى كه فرزند آدمى نیازمند است نیازى ندارند، چرا كه آنچه مادران آدمى از مدارا و آگاهى به پرورش طفل و توانائى بر این كارها كه با كفهاى گشاده و انگشتان كشیده ممكن است، دارا مىباشند مادران چهار پایان ندارند، به همین جهت خداى متعال مقارن با ولادت به بچه چهار پا، بدون مربى و پرستار توانائى آن داده كه بر پاى خویش بایستد و راه برود، تا تلف نشود و بدون پرورش مربى طریق رشد و صلاح خویش را بپیماید و به كمال خود برسد، و نیز جوجه بسیارى از پرندگان چون ماكیان (مرغ خانگى) و تیهو و دراج و كبك در همان ساعتى كه از تخم بیرون مىآیند راه مىروند و دانه بر مىچینند، و خداى متعال براى جوجه برخى دیگر از پرندگان كه ضعیفند و توانائى پرواز ندارند مانند جوجه كبوتر و پرندگان دیگر از این قبیل در مادران آنها مهربانى بیشترى قرار داده كه دانه را در چینهدان خود انباشته و در دهان جوجه مىریزند، تا آنگاه كه جوجه به پرواز درآید، و به همین جهت به این پرندگان مانند غیرشان از ماكیان و نظایر آن جوجه بسیار نداده تا مادر بتواند به جوجهها رسیدگى نماید، و آنها تلف نشوند، پس مىبینى كه هر یك بهرهاى مناسب خویش از تدبیر خداى حكیم آگاه یافتهاند.»
مجلس سوم:
«... صداها اثرى است كه از اصطكاك اجسام در هوا پدید مىشود، و هوا آن را به شنوائى ما مىرساند، و مردم در تمام روز و برخى از شب در امور و نیازمندیهاى خود سخن مىگویند، اگر این سخن و اصوات در هوا مىماند جهان از صدا پر و كار بر مردم دشوار مىشد، و آنگاه بیشتر از تجدید كاغذ نیازمند بودند كه هوا را عوض كنند زیرا كلام و كلمات كه القاء مىشود به مراتب بیشتر از نوشتهها است... آفریدگار حكیم این هوا را چون كاغذ لطیف پنهانى گردانیده كه حامل سخن و صدا مىشود و دو باره آثار سخن در آن محو مىگردد و صاف و خالص مىماند براى سخن و صداى دیگر، و فرسوده و ضایع نمىشود. و همین هوا اگر در مصلحت آن بیندیشى براى عبرت تو كافى است، چرا كه موجب حیات بدن است، كه در داخل بدن تنفس و فرو بردن هوا سبب زنده ماندن است، و در خارج مباشرتش بدن را به اصلاح مىآورد، و صداها را از راههاى دور حمل مىكند، و بوهاى خوش به مشام مىرساند، نمىبینى كه از هر طرف كه باد مىآید بوى خوش و صدا از آن سو بیشتر مىرسد، و نیز حامل سرما و گرما كه هر یك در نظام و صلاح امور جهان مؤثرند،هواست...»«... در تدبیرهاى گوناگون خداى داناى توانا در آفرینش اصناف درختان بیندیش. چنان است كه سالى یكبار درخت مىمیرد، و حرارت غریزی اش در درون پنهان مىشود، و مواد میوهها در آن متولد و آماده مىگردد و در بهار دیگر دو باره زنده شده به حركت مىآید، و انواع میوهها را براى تو حاضر مىسازد، هر میوهاى در وقت خود،همانطور كه در مهمانیها هر لحظه شیرینى مطبوع و غذاى گوارائى پیش تو مىنهند.
اگر دقت كنى مىبینى درختان باردار دستهاى خود را با تحفههاى گوناگونى به سوى تو دراز كردهاند، و در صحن باغ شاخههاى گل و دستههاى ریحان و نسرین و یاسمن به پیش تو داشتهاند كه هر یك را مىخواهى بگیر! اگر خردمندى چرا میزبان خود را نمىشناسى، و اگر هوشیارى چرا گونهگونى این لطایف را نمىفهمى و سپاس ولی نعمت خود نمىگزارى؟ این همه غذاها و میوهها و سبزیها و گلهاى رنگ رنگ گوناگون در باغ و بستان و كوه و هامون براى تو آماده و مهیا كرده است و تو منكر احسان و عاصى فرمان اوئى، و به جاى شكر ناسپاسى و در برابر نعمت عصیان مىورزى!!
عبرت بگیر از آفرینش انار و آنچه در آن از قدرت خداى عطا بخش پوزش پذیر آشكار است. در میان آن تپههایى از پیه تعبیه كرده، در همه سوى آن تپهها دانههاى انار را نصب و به یكدیگر چسبانده است، چنانكه گویى با دست كنار هم چیدهاند، و دانهها را به چند قسمت تقسیم و هر قسمت را با پردهاى پوشانده است، و آن پرده چنان لطیف است كه عقل حیران مىماند، و آنگاه مجموع آنها را در میان پوست محكمى جا داده است. تدبیر در این آفرینش دقیق چنین است كه اگر درون انار پر از دانه بود، دانهها براى جذب غذا راهى نداشتند، پس آن پیه را در میان دانهها قرار داده و ته دانهها را در آن كاشته است كه بدین وسیله غذا به هر دانه برسد و آن پردهها را براى حفظ دانههاى لطیف بر روى آنها كشیده تا ضایع و فاسد نشوند و پوست محكم را بر روى همه قرار داده تا دانههایى چنان با طراوت از سرما و گرما و آفتهاى دیگر محفوظ بمانند، و اینها كه گفتیم همه اندكى از حكمتهاى بسیار آفرینش انار است...»
مجلس چهارم:
«... اینك براى تو از آفتها و بلاها سخن مىگویم كه گاهى پدید مىآید، و گروهى از جاهلان آن را وسیله ساختهاند كه خداى متعال و آفرینش او و تدبیر و تقدیرش را انكار نمایند، و وقوع آنها را در جهان بر خلاف حكمت مىپندارند... مانند وبا و طاعون، و انواع بیماریها و تگرگ و ملخ كه كشتزارها و میوهها را ضایع مىسازد...در پاسخ ایشان مىگوییم اگر خالق و مدبرى در جهان نمىبود مىبایست بیش از این فتنه و فساد و آفت و بلا در دنیا پدید آید، و مثلا نظام آسمان و زمین گسسته شود و كواكب بر زمین فرو افتند، یا زمین به آب فرو رود، یا آفتاب دیگر طلوع نكند، یا رودها و چشمهها خشك شوند چنانكه آب نایاب گردد، یا هوا از حركت باز بماند و هیچ باد نوزد، یا همه چیزها فاسد شوند، یا آب دریا بر خشكى طغیان كند و همه جانداران را غرق سازد!! و همین آفتها از قبیل طاعون و ملخ هم چرا دیر نمىپاید و دائمى نیست تا همه را بیچاره و نابود سازد، و فقط گاهى بروز مىكند و زود برطرف مىشود؟
نمىبینى كه جهان از آن بلاهاى بزرگ كه مىتواند همه اهل جهان را نابود سازد محفوظ است، و فقط گاهى مردمان را با آفتها و بلاهاى كوچكى مىگزد و مىترساند تا تادیب شوند و باز بزودى آن بلا را زایل مىسازد تا وقوع آفت و بلا پندى براى آنان باشد و بر طرف كردنش رحمت و نعمتى بر آنان.
بى دینان در باره مصیبتها و ناخوشایندهایى كه براى مردم رخ مىدهد مىگویند اگر جهان آفریدگار مهربانى دارد چرا این گرفتاریها پیدا مىشود؟! گوینده چنین سخنى گمان مىكند كه عیش و زندگى آدمى در جهان باید از هر رنج و كدورتى صاف و خالى باشد! اگر چنین مىبود آنقدر شر و فساد و طغیان در مردم پدیدار مىشد كه نه به صلاح دنیاشان بود و نه به كار آخرتشان مىآمد، چنانكه مىبینى برخى را كه به ناز و نعمت بر آمدهاند، و به امنیت و رفاه و توانگرى پرورش یافتهاند، در طغیان و كفران بدانجا مىرسند كه گویى فراموش كردهاند از جنس بشر و مخلوق پروردگارند، و فراموش كردهاند كه ممكن است به آنان هم زیانى برسد، و یا به گرفتارى و رنجى مبتلا شوند! و به ذهنشان هم خطور نمىكند كه بر ناتوانى ترحم كنند یا از مستمندى دستگیرى نمایند، یا بر مبتلائى رقت آورند و یا بر بیچارهاى مهربانى نمایند، یا بر بلا دیدهاى عاطفه نشان دهند اما اگر رنجى انسانها را بگزد، و سختى مصیبتى یا دردى ایشان را فرو گیرد، بسیارى از آنان كه جاهل و غافلند در مىیابند و از فساد و گناهان بسیار كه مرتكب مىشدند تائب و منزجر مىشوند.
آنان كه این رنجها و آزارها را در جهان نمىپسندند در واقع به كودكان شبیهند كه از دواهاى تلخ ناگوار بدگویى مىكنند، و ممنوع شدن از خوردنیهاى لذیذى كه برایشان زیانمند است موجب خشمشان مىشود، و آموختن و تحصیل علوم بر آنان ناگوار است، و دوست دارند كه پیوسته به بازى و بطالت بگذرانند، و هر خوردنى و نوشیدنى كه مایل هستند بخورند و بیاشامند، و درك نمىكنند كه به بازى و بطالت گذراندن چه زیانهایى براى دین و دنیایشان دارد و غذاهاى لذیذ زیانمند آنان را به چه بیماریهایى مبتلا مىسازد، و نمىفهمند كه تحصیل علم و ادب نتایج نیكویى برایشان در پى دارد، و خوردن داروهاى تلخ موجب بهبودى آنهاست.
بسا رنجها كه آسودگیها در پى دارد، و بسا تلخیها كه شیرینها ببار مىآورد...» (4)
پی نوشت ها:
1- از جمله تلخیص و ترجمه آقاى على اصغر فقیهى است كه مكرر چاپ شده است.2- كشف المحجه، ص 9.
3- امان الاخطار، ص 78.
4- كتاب توحید مفضل، ترجمه علامه محمد باقر مجلسى رحمة الله علیه با اندكی تصرف در عبارات.