بع بعی چاق و چله
یكی بود یكی نبود. توی یك دهكده كوچك چند تا گوسفند كوچولو با یك چوپان مهربان زندگی میكردند. بین آنها یك گوسفند كوچكی بود به نام بع بعی. بع بعی كوچولو عاشق غذا بود و تنها كاری كه در دنیا دوست داشت غذا خوردن بود و آنقدر غذا خورده بود كه حسابی چاق و چله شده بود كه حتی راه رفتن هم برایش سخت شده بود. یك روز چوپان از پنجره خانهاش به گوسفندهایش نگاه میكرد و دید گوسفند مورد علاقهاش نمیتواند راه برود. اول فكر كرد موهای گوسفند بلند شده كه نمیتواند راه برود، برای همین تصمیم گرفت پشمهایش را كوتاه كند.
فردای آن روز چوپان قیچیاش را برداشت و به سمت طویله رفت. بع بعی با دیدن قیچی پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد، اما نتوانست خودش را كنترل كند و روی دهانه چاه افتاد و همانجا گیر كرد. چوپان كه این صحنه را دید به سمت بع بعی دوید. بع بعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود.
چوپان مهربان نزدیك بع بعی رفت و برخلاف فكر گوسفند كوچولو او را نوازش كرد و گفت: آخه كوچولو چرا فرار كردی؟ و بعد بع بعی را بغل كرد و به سمت طویله برد. در میان گوسفندها یك گوسفند پیری بود كه همه از او حرف شنوی داشتند. نزدیك بع بعی آمد و گفت: پسرم تو با این كارت داشتی خودت را از بین میبردی. چرا تو اینقدر زود قضاوت میكنی و زود تصمیم میگیری اگر یك اتفاقی میافتاد، همه ما ناراحت میشدیم.
گوسفندها باید همیشه پشمشان كوتاه باشد تا بدنشان نفس بكشد. چوپان مهربان هم به خاطر ما این كار را میكند، وقتی پشمهایمان كوتاه باشد راحتتر میتوانیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم را تحمل كنیم.
چند روز بعد چوپان دوباره به طویله آمد تا پشم گوسفندهایش را كوتاه كند. گوسفندها همه به ترتیب ایستادند تا پشمهایشان را كوتاه كنند، اما بع بعی دوباره داشت میلرزید و میترسید. بالاخره نوبت به بع بعی رسید چوپان مهربان به آرامی او را گرفت و پشمهایش را كوتاه كرد.
بعد از اینكه كارش تمام شد، تمام پشمها را بستهبندی كرد و گوشهای گذاشت. بع بعی كه خیلی تعجب كرده بود از دوستانش پرسید: پشمها را به كجا میبرند؟
گوسفند پیر گفت: پشمهای ما را میبرند تا برای مردم لباس تهیه كنند تا در زمستان بتوانند با آنها خودشان را گرم نگه دارند.
چند روز بعد آقایی آمد و از چوپان یك گوسفند چاق و چله خواست و بعد بع بعی را انتخاب كرد. پول زیادی هم بابتش داد و او را با خودش برد و گوسفندهای دیگر با هم گفتند: این هم یك درس دیگر كه زیاد نخوریم و چاق و چله نشویم.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:جام جم