نمی از دریای جود و کرم امام مجتبی علیه السلام
سخاوت از جمله صفاتی است که هر کسی نمی تواند به آن متخلق شود. چرا که دل کندن از مال دنیا سخت و دشوار است؛ و تنها کسانی می توانند از مال دنیا بگذرند که به دنیا دلبستگی نداشته باشند. آن زمان است که فرد همه را در مال خود شریک دانسته و حتی از شراکت پا فراتر نهاده و به قدر رفع نیاز برای خود صرف کرده و مابقی را در بین نیازمندان بذل می نماید.اهل بیت علیهم السلام کمال این صفت را دارا بوده و در بذل کرم به جایی رسیده بودند که درخواست هیچ نیازمندی را بی پاسخ نمی گذارده و حتی گرسنگی و شدائد را تحمل می کردند و حق خود را به نیازمندان بذل می نمودند. حضرت علی علیه السلام به عنوان پدر ائمه علیهم السلام و خانواده محترم ایشان حد کرم و سخاوت را به درجه ای رسانیدند که در مقامشان سوره دهر نازل گردید.سخاوت امام حسن علیه السلام به عنوان فرزند بزرگ این خانواده عزیز؛ نیز زبانزد خاص و عام است تا بدانجا که به کریم اهل بیت معروف گردیده است. در این مقاله قصد داریم شمه ای از کرم این امام همام را ارائه دهیم.
در حدیثى آمده كه امام حسن (ع) هیچ گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هیچ گاه سائلى را رد نمىكنید؟ پاسخ داد: «انى لله سائل و فیه راغب و انا استحیى ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان یفیض نعمه على، و عودته ان افیض نعمة على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة»؛من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمتهاى خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شدهام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.
امامحسن علیه السلام به دنبال این گفتار این دو بیت شعر را نیز انشاء فرمود:
«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا | |
بمن فضله فرض على معجل | |
و من فضله فضل على كل فاضل | |
و افضل ایام الفتى حین یسئل» (1) |
"هنگامى كه سائلى نزد من آید به او گویم: خوش آمدى اى كسى كه فضیلت او بر من فرضى است عاجل. و كسى كه فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزى درخواست شود."
کرم از کجا تا کجا
ابن كثیر از علماى اهلتسنن در البدایة والنهایة روایت كرده كه امام (ع) غلام سیاهى را دید كه گرده نانى پیش روی خود نهاده و خودش لقمهاى از آن مىخورد و لقمه دیگرى را به سگى كه آنجا بود مىدهد.امام (ع) كه آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این كار چیست؟
پاسخ داد: «انى استحیى منه ان آكل ولا اطعمه.»؛من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!
امام (ع) به او فرمود: از جاى خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مىكرد از وى خریدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نیز به او بخشید!(2)
نامه پر بركت
ابراهیم بیهقى، یكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى (3)روایت كرده كه مردى نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نیازى كرد، امام (ع) به او فرمود:
«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الینا نقضیها لك.»؛برو و حاجت خود را در نامهاى بنویس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمىآوریم!
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامهاى نوشته براى امام (ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه راکهخواسته بود به او عنایت فرمود. شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:
«ما كان اعظم بركة الرقعة علیه یا بن رسول الله!»؛براستى چه پر بركت بود این نامه براى این مرد اى پسر رسول خدا!
امام (ع) فرمود:«بركتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما كان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لك من وجهه.»؛بركت او زیادتر بود كه ما را شایسته این كار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگرنمی دانی كه بخشش و خیر واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست بدهى، آن را در برابر آبرویش پرداختهاى!
شاخه گل پر بركت
زمخشرى در كتاب ربیع الابرار از انس بن مالك روایت كرده كه گوید: من در خدمت حسن بن على علیهماالسلام بودم كه كنیزكى بیامد و شاخه گلى را به آن حضرت هدیه كرد.
حسن بن علىعلیهماالسلام فرمود:« انت حرة لوجه الله»؛ تو در راه خدا آزادى!
من كه آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض كردم: كنیزكى شاخه گل بىارزشى به شما هدیه كرد و تو او را آزاد كردى؟
در پاسخ فرمود:«هكذا ادبنا الله تعالى-اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها- و كان احسن منها اعتاقها.»(4)؛اینگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود:- وقتى تحیهاى به شما دادند، تحیتى بهتر دهید- و بهتر از آن آزادى اوست.
دفع دشمنى خطرناك
از كتاب العدد روایت شده كه گفتهاند مردى در حضور امام حسن (ع) ایستاده، گفت:
«یا بن امیرالمؤمنین بالذى انعم علیك بهذه النعمة التى ما تلیها منه بشفیع منك الیه بل انعاما منه علیك، الا ما انصفتنى من خصمى فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الكبیر ولا یرحم الطفل الصغیر!»؛اى فرزند امیرمؤمنان سوگند به آن كه این نعمت را به تو داده كه واسطهاى براى آن قرار نداده، بلكه از روى انعامى كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمكارم بگیرى كه نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!
امام (ع) كه تكیهداده بود، برخاست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو كیست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟
عرض كرد: فقر و ندارى!
امام (ع) سر خود را به زیر انداخت و لختى فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود :«احضر ما عندك من موجود.»؛هر چه موجودى دارى حاضر كن!
خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد.
امام (ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وى فرمود:« بحق هذه الاقسام التى اقسمت بها على متى اتاك خصمك جائرا الا ما اتیتنى منه متظلما.»(7)؛ به حق همین سوگندهایى كه مرا بدانها سوگند دادى كه هرگاه این دشمنت براى زورگویى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد منبیا.
دو نمونه از بزرگوارىهاى امام (ع)
محمد بن یوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم دررالسمطین روایت كرده كه مردى نامهاى به دست امام حسن(ع) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود.
امام (ع) بدون آن كه نامه را بخواند به او فرمود:«حاجتك مقضیة.»؛حاجتت رواست!
شخصى عرض كرد:اى فرزند رسول خدا خوب بود نامهاش را مىخواندى و مىدیدى حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مىدادى؟
امام (ع) پاسخى عجیب و خواندنى داد و فرمود:«اخشى ان یسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته.» (6)؛بیم آن را دارم كه خداى تعالى تا بدین مقدار كه من نامهاش را مىخوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.
على بن عیسى اربلى در كشف الغمة و غزالى در كتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابوالحسن مدائنى و دیگران روایت كردهاند (7)كه امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر(8)شوهر حضرت زینب (ع) به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شدیدى شدند و در این خلال به خیمه پیرزنى برخوردند و از او نوشیدنى خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنى در خیمه نیست، ولى در كنار خیمه گوسفندى است كه مىتوانید از شیر آن گوسفند استفاده كنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!
آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراكى خواستند.
زن گفت: جزهمین گوسفند مالك چیزى نیستم و چیز دیگرى نزد من یافت نمىشود، یكى از شما آن را ذبح كنید تا من براى شما غذایى تهیه كنم؟
در این وقت یكى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبخ نموده و آن زن نیز برخاسته براى ایشان غذایى تهیه كرد و آنها خوردند و لختى بیاسودند تا وقتى كه گرماى هوا شكسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمى الینا لنكافئك على هذا الصنع الجمیل.»؛اى زن! ما افرادى از قریش هستیم كه اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت:« ویحك تذبحین شاتى لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش»؟ !؛واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمانى كه نمىشناسى سر مىبرى، آنگاه به من مىگویى: افرادى از قریش بودند؟ !
این جریان گذشت و پس از مدتى، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه كشانید و چون سرمایه و كسب و كارى نداشتند به جمعآورى سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش كرده و زندگى خود را مىگذراندند.
در یكى از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن (ع) افتاد و در حالى كه امام (ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولى پیرزن امام را نشناخت. در این وقت امام حسن (ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وى بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (ع) به او فرمود: آیا مرا مىشناسى؟ گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند براى او خریدارى كردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وى را به نزد برادرش حسین(ع) فرستاد.
امام حسین (ع) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بهتو داد؟
عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین (ع) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پیرزن پرسید: حسن و حسین (ع) چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!
عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند!
و در كشف الغمه اربلى آمده كه گوید: این قصه در كتابها و داستانهاى ائمه اطهار (ع) مشهور است، و در روایت دیگرى كه از طریقى دیگر نقل شده اینگونه است كه مرد دیگرى نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبدالله بن جعفر رفت و عبدالله به او گفت: «ابدئى بسیدى الحسن و الحسین»؛به آقایان من حسن و حسین آغاز كن!
و چون به نزد امام حسن(ع) رفت آن حضرت یك صد شتر به او داد و امام حسین(ع) نیز یك هزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبدالله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبدالله به او گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خیال مرا از این بابت آسوده كردند) و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت كردند...! در اینجا پیرزن به نزد آن مردى كه از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى بدان زن گفت:«انا لا اجارى اولئك الاجواد فى مدى، ولا ابلغ عشر عشیرهم فى الندى، ولكن اعطیك شیئا من دقیق و زبیب...»؛من هرگز به پاى این سخاوتمندان بى بدل در جود نمىرسم و به یك دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولى مختصرى آرد و كشمش به تو مىدهم!
و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (9)
چه كسى همانند این جوانمردان است؟
از كتاب خصال شیخ صدوق (ره) روایت شده كه مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او ـ كه بر درب مسجد نشسته بود ـ درخواست بخششى كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: این مقدار دردى را از من دوا نمىكند، پس مرا به شخصى راهنمایى كن كه حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشهاى از مسجد كه امام حسن و امام حسینعلیهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت:« دونك هؤلاء الفتیة.»؛به نزد این جوانمردان برو!
آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!
حسنین (ع) به آن مرد رو كرده گفتند:«ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففى ایها تسئل.»؛سؤال جز در یكى از سه چیز جایز نیست: خونى فاجعه آمیز، یا بدهكارى دردآور و جانسوز، یا فقرى كه انسان را خاكسترنشین كند، اكنون بگو: تو در كدامیك از این سه مورد سؤال مىكنى؟
پاسخ داد: در یكى از همین سه مورد است!
در اینجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه كردى؟ و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگوارى حسنین(ع) و عبدالله بن جعفر را براى او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتى شده بود گفت:«من لك بمثل هولاء الفتیة؟ ! اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر والحكمة.» (10)؛چه كسى همانند این جوانمردان است، اینان ازسینه علم و دانش شیر خورده و خیر و حكمت را نزد خود گرد آوردهاند.
پىنوشتها:
1-نقل از كنز المدفون سیوطى،(چاپ بولاق)، ص 234 و نورالابصار شبلنجى، ص 111.2-البدایة والنهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.
3-المحاسن والمساوى، (چاپ بیروت)، ص 55.
4-ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.
5-بحارالانوار، ج 43، ص 350.
6-ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
7-بحارالانوار، ج 43، صص 348 ـ 341/ حیاة الامام الحسن (ع)، ج 1، صص 321 ـ 319.
8-عبدالله بن جعفر ابن ابیطالب یكى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب مىشد.
9-بحارالانوار،ج 43، ص 349.
10-خصال صدوق، باب الثلاثة .