امام حسن علیه السلام در دوران پدر
مقدمه
نمایندگی سیاسی ونظامینمایندگی مذهبی
نمایندگی قضاییمقدمه
امام حسن(ع) سى و هفت سال در كنار پدر زیست و در طی این مدت نه تنها فـرزندى مطیع و امام شـناس بـود، بـلكه بـازویى نیرومند، یاورى صدیق، مسئولى امین و مجرب و سربـازى عاشق و فداكار براى امیرمومنان بـه شمار مىآمد. وى بـا شناخت كاملى كه از پدر داشت ، خود را وقف خدمت به امیرالمومنین كرده بود.روزى بازوى نظامى پدر شده ، بـه فرمانش بـه طرف كوفه روانه مى گردد تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى داده ، آنان را برای مقابله بـا پیمان شكنان و ناكثین بـسیج كند. روزی دیگر به عنوان بـازوى سیاسى امام در جریانات سیاسى دوران عثـمان وارد صحنه شده ، او را نسبـت بـه وضع ناهنجار خلافتش و كثـرت انحرافات آگاه مى سازد و یا در مسئله حكمیت بـه دستـور آن حضرت و با بـیانات شیوا ، به تبیین مسائل می پردازد.و یا با تکیه بر کرسی قضاوت و پذیرش مسوولیت ها بـه كمك و یارى پـدر مى شتابـد.
این نوشـتـار كوتـاه اگر چـه بـیان كننده بـخـشـى از مسوولیت ها و ماموریتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى باشد، اما باید اعتراف كرد كه بدون شك در این سى و هفت سال خدمات آن حضرت بیش از اینها بوده ولى ما بـرآن ها دسـت نیافتـه ایم. اما مسوولیت هاى ثبت شده در تاریخ به قرار زیر است:
نمایندگی سیاسی ونظامی
نماینده امام على(ع) به سوى عثمانانحرافات و كج روىهاى آشكار كارگزاران عثمان عرصه را بـر تمام مسلمانان بـه ویژه صحابـه رسول الله(ص) تنگ كرده بود. ابن عبد ربه اندلسى مى نویسد: در زمان خلافت عثـمان كارهاى خلاف زیاد صورت مى گرفت، بـدین جهت هرگاه فرد یا افرادى بـه حضور على(ع) مىآمدند و از كارهاى عثمان شكایت مى نمودند على(ع) پـسرش حسن(ع) را نزد عثمان مى فرستاد تا شكایت مردم را به او گوشزد كند. این موضوع بـسیار تكرار شد، تا این كه روزى عثمان بـه حـسن(ع) گفت: پـدرت تـصور مى كند كه احـدى آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى دهیم آگاه هستیم. بنابراین از ما دست بـردار. پـس از این گفتگو دیگر حضرت على(ع) پـسرش امام حسن(ع) را نزد عثمان نفرستاد.
بسیج مردم كوفه
امام حسن(ع) از طرف امام على(ع) مامور شد تـا جهت آگاه ساختـن مردم كوفه از تـوطئه هاى شـوم دشـمنان و بـسـیج مردم بـراى یارى على(ع) به همراه عماربن یاسر و قیس به كوفه برود.امام حسن(ع) در كوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبـت دهید و بـه كمك برادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حركت كنید... سوگند بـه خـدا، خـردمندان او را یارى نمایند و درس عبـرتـى بـراى آیندگان نزدیك و دور خواهند شد. عاقبت نیكى خواهید داشت. پس بـه دعوت ما پاسخ دهید و ما را برآن چه ما و شما بـدان مبـتلا و دچار گشته ایم یارى نمائید. همانا امیرمومنان(ع) فرمود: من به سوى ناكثین حركت كردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارج نیست، من یا ظالم و ستـمگرم و یا مظلوم و و ستـمدیده. مردم ، از خدا مى خواهم مردى را برساند كه جویاى حقیقت باشد وحق خدا را در نظر بگیرد، چنان چه من مظلوم و ستـمدیده هستـم یارىام كند و اگر ستـم مى كنم، ممانعت و جـلوگیرى نمایید. سوگند بـه خدا! طلحـه و زبـیر از اولین كسـانى بـودندكه بـا من بـیعت كردند و از اولین افرادى بودند كه پیمان شكستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المال چیزى را به خود اختصاص داده ام و یا حكمى را دگرگون كرده ام؟! پس حركت كنید بـه سوى آنان و امر بـه معروف و نهى از منكر نمایید.
كارشكنى هاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حـسـن(ع) تـوانسـت حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان كوفه را جهت پیوستن بـه سپاه على(ع) به سوى بصره گسیل دارد.
تبیین سیاست امام على(ع) درباره حكمیت
پس از پایان گرفتن جریان حكمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبـن عاص، و خیانت آشكار آنها بـه اسلام و مسلمانان، بـسیارى از مردم لب به اعتراض گشودند كه چرا امام على(ع) بعضى از بـستگان خود را برای مذاكره مامور نكرد؟با این كه مردم كوفه بـر خلاف نظر امام على(ع) ، ابـوموسى اشعرى را جهت مذاكره و حكمیت پیشنهاد كرده و بر این امر اصرار ورزیده بـودند، حـضرت على(ع) بـراى پـایان دادن بـه اختـلافات، بـه امام حسن(ع) دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گوید.
اندلسى مى نویسد:
روزى على(ع) در مسجد كوفه بالاى منبـر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن(ع) شد و به او فرمود: برخیز و دربـاره این دو نفر سخن بـگو. امام حسن(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاكره كردید(و بـه تـوافق رسیدید.) و ما آنها را بـه مجـلس مذاكره فرستادیم. براین اساس كه مطابـق قرآن ، نه مطابـق هوس هاى نفسـانى داورى كنند ولى آنها مطابـق هوس هاى نفسـانى ، و نه مطابـق قرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره این گونه باشد، حاكم نخواهد بـود. بـلكه محـكوم است. ابـوموسى در آنجـا كه حـكمیت را بـراى عبدالله بن عمر قرار داد، بـه خطا رفت. ابـوموسى از سه جهت خطا كرد:
1ـ عبـدالله بـا پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را بـراى خلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2ـ عبدالله رهبرى و حاكمیت را براى خود طلب نكرد.
3ـ مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكیل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حكمیت(وكالت دادن به شخصى براى داورى) رسول اكرم(ص) در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمود تا دربـاره آنها داورى كند و او نیز حكمى كرد كه خداوند بـه آن راضى شد و شكى در این جهت نیست، زیرا اگر حكم كردن سعد بن معاذ خلاف بود، پیامبر(ص) به آن راضى نمى شد.
فرماندهى گروه ده هزارنفرى
در پـى خیانت آشكار معاویه و هوادارانش پـس از ماجراى حكمیت، امیرمومنان(ع) در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بـامعاویه را از سر بـگیرد. بـدین جـهت بـا بـسیج كردن مجـدد نیروهاى رزمنده، امام حـسن(ع) را بـه فرماندهى ده هزار نفرمنصوب كرد تـا آنها بـه سوى جبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه بـه این سپـاه پـیوستند. صدهزار شمشیر جمع شد و آماده حركت شدند. در این هنگام بود كه ابن ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع) ضربت زد و آن ضربت به شهادت آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى كه چوپان خود را از دست داده باشداز هم گسیخت.نمایندگی مذهبی
پاسخ به سوالات مذهبى مردماز دیگر مسوولیت هاى مهم امام حسن(ع) در زمان پدر، پاسخگویى به پـرسشهاى مهم مردم بـود. حضرت امیرمومنان(ع) بـارها پـاسخ بـدین پـرسشها را بـه امام حسن(ع) ارجـاع داده بـود. گاهى مردم پـس از دریافت پـاسخ از امام حسن(ع) بـه نزد امام على(ع) مى رفتـند و از حضرت پـاسخ همان سوال را مى خواستـند كه حضرت بـه آنان مى فرمود: اگر از من هم مى پـرسیدید بـیش از این جـوابـى دریافت نمى كردید.
یك اعرابى نزد ابوبكر آمد و گفت: من در حال احرام حج بـه تـخم شتـر مرغ دست یافتـم و آن را خوردم. چـه كفاره اى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را بـه نزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بـود، اعرابـى را به نزد عبـدالرحمن بـن عوف راهنمایى كرد. عبـدالرحمن نیز كه در مانده شد، به اعرابى گفت كه نزد على(ع) بـرود. مرد اعرابـى نزد على(ع) آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره كرد و فرمود:
مسئله خود را از هركدام از این دو كودك مى خواهى بـپرس. اعرابـى سوال خود را مطرح كرد و امام حـسن(ع) در محـضر امیرمومنان بـدان پاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع) در "رحبه" بـودند كه مردى بـه حضور ایشان آمد و عرضه داشت: من از رعایاى شما هستـم. حـضرت فرمود: خیر. هرگز از رعایاى من نیستى ، بـلكه تـو پـیك پـادشاه روم هستـى ، از معاویه سوالاتـى كرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بـدین جهت تـو را جهت دریافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یكى از دو فرزندم بـپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى پـرسم. امام حـسن(ع) رو بـه او كرد و فرمود: آمده اى كه بـپرسى فاصله بـین حق و بـاطل چه مقدار است؟ همچنین آمده اى كه بپرسى: چقدر فاصله است بـین آسمان و زمین؟ میان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ كدام چشمه و چـاه است كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستـند؟ ارواح مومنان در كجـا جمع مى شوند؟ خـنثـى كیست؟ كدام ده چـیز است كه هریك سخـت تـر از دیگرى است؟
عرض كرد: یابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همین است كه بـیان داشتید. سپس امام حسن(ع) به یك یك پرسش هاى او پـاسخ داد. مرد شامى بـه امام حـسن(ع) گفت: گواهى مى دهم كه تـو فرزند رسـول خـدایى و همانا عـلى بـن ابـى طالب(ع) بـراى خـلافت و جانشینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است...
خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان(ع)
گروهى نزد على(ع) آمده ، از كمبود بـاران شكایت كردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن(ع) را فراخواند و به وى فرمود: خداى را از بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع) به دنبال فرمان پدر، دست بـه دعا برداشته، فرمود: " اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بـماء عباب" خدایا! ابرها را به حركت درآور و بـا بـازكردن درهاى آسمان، آب و باران فراوانى بر ما فرست.سپـس امام حسن(ع) دعاى استـسقا را جهت آمدن بـاران قرائت كرد. امام حسین(ع) نیز بـه دستـور پـدر بـه دعاى استـسقاء پـرداخت: " اللهم معطى الخیرات. .." خدایا! اى كسى كه خیرات و بـركات را به بندگان عطا مى كنى.
هنوز دعا پایان نگرفته بـود كه بـاران تندى شروع بـه بـاریدن كرد.
به سلمان گفتند: اى ابـاعبـدالله! این دعا بـه آن ها یاد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى بـرشما! مگر نشنیده اید حدیث رسول خدا را كه مى فرماید: خداوند مصالح حكمت را بر زبـان اهل بـیت من جارى ساخته است.
عهده دارى امامت جمعه
یكى دیگر از مسئولیت هاى مهم امام حسن(ع) كه در زمان پدر به وى واگذار شده بـود، اقامه نماز جمعه بـود. مسعودى مى نویسد: آنگاه كه عذرى مانند بـیمارى بـراى امیرمومنان پیش مىآمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدكوفه حضور یابد، فرزند برومندش را به این امر مهم مى گمارد.امام حسن(ع) در یكى از خطبه هاى نماز جـمعه درمسجـد كوفه, چنین فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبـرى را مگر این كه بعـد از او، خـلیفه و جـانشـینى را تـعـیین كرد و یا گروه و یا خاندانى را. پس قسم به آن كس كه محمد(ص)را به پیامبرى بـرگزید، هیچ كس در حق مااهل بـیت كوتـاهى نخواهد كرد، مگر این كه خداوند سـبـحـان اعمال او را ناقص خـواهدگذاشت و هیچ دولتـى بـر ضد ما حاكمیت پـیدانخواهد كرد، مگر آن كه عاقبـت از آن ما خواهد شد و متجاوزان بـه حق ما پـس از چند صبـاحى ، سزاى عمل خود را خواهند دید و به مكافات آن خواهند رسید.
سرپرستى موقوفات و صدقات
از دیگر مسـوولـیت هاى امام حـسـن(ع) ، تـولـیت موقـوفـات امام على(ع) بود. امام على(ع) در اواخر عمر خویش طى حكمى همه موقوفات خویش را به امام حسن(ع) واگذار كرد.این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع) بـودند از قبـیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى كه امیرمومنان آنها را احـداث و وقف کرده بـود؛ بـرخـى همان موقوفات پـیامبـر(ص) و فاطمه(س) بود كه تولیتش بـه عهده حضرت على(ع) بـود.
امام على(ع) در فرمانى بـه امام حسن(ع) بـه وى چـنین مى فرماید:
" این است آنچـه را كه بـنده خـدا، على بـن ابـى طالب، پـیشواى مومنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى بـه دست آوردن رضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا بـه بـهشت داخل نماید و بـر اثر آن ، آسودگى آخرت را بـه من عطا فرماید... و پـس از من, حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است (تا ) از مال و داراییم به طور شایسته صرف کرده ، بـه مستـحقین و سزاواران ببـخشد و اگر براى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن ، اوست و سـفارشم را مانند او انجـام مى دهد.... و شرط مى كند بـا آن كه تصدى این مال را بـه او داده ، این كه این مال را بـه همان طورى كه هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته و رهنمود شـده اسـت ، صرف نماید و شـرط مى كند كه نهالى از زاده هاى درخت خرماى این روستاها را نفروشد..."
ایراد سخن به دستور پدر
روزى امام على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: برخیز و سخنرانى كن تا گفتارت را بـشنوم. امام حسن(ع) عرض كرد: پـدرجان! چگونه سخنرانى كنم با این كه رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.پـس امام(ع) خـود را مخـفى نمود بـه طورى كه صداى حـسـن(ع) را مى شنید. امام حسن(ع) بـرخاست و خطابـه خود را شروع كرد و پس از حمد و ثـناى الهى فرمود: "اما بـعد فان علیاً بـاب من دخله كان مومنا و من خـرج منه كان كافرا اقولى قولى هذا و اسـتـغـفرالله العظیم لى و لكم" بـدون شـك على ، درى(از علم و كمال) اسـت كه اگر كسى وارد آن در شود، مومن است و كسـى كه از آن خـارج گردد، كافر است. من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم)و از بـراى خود و شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى كنم.
در این هنگام امام على(ع) برخاست و بین دو چشم حسن(ع) را بوسید و سپـس فرمود: " ذریه بـعضها من بـعض والله سـمیع علیم" آنها فرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.
نمایندگی قضایی
دستیارى امیرمومنان(ع) در قضاوتحـضرت على(ع) در بـرخى رویدادها از امام حـسن(ع) مى خواست قضاوت كند. امیرمومنان(ع) از فرزندش خواست تا در باره مردى كه چاقو در دست داشت و در خرابه اى كنار كشته اى دستگیرش كرده بـودند، قضاوت كند، اینك تمام ماجرا:
امام صادق(ع) فرمود: در دوران حـاكمیت امیرالمومنین(ع) مردى را جـهت دادخواهى بـه محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابـه اى یافته بودند در حالى كه چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سر مقتول ـ كه در خون خویش مى غلتید.ـ ایستاده بود. حضرت پرسید: اى مرد! در این مورد چه مى گویى؟
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مى پذیرم. على(ع) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در این هنگام مردى بـا عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را بـاز گردانید، بـه خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتـلم!
امیرمومنان از متهم پـرسید: چه چیز تو را وادار كرد كه اتهام قتل را بپذیرى و حال آن كه او را نكشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعیت به گونه اى بود كه نمى تـوانستـم كمتـرین دفاعى از خود كنم، من در كنار خرابـه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربـریدم نیاز بـه قضاى حاجت پیدا كردم. از این رو، درحالى كه كارد خونین در دست داشتم داخل خـرابـه شدم كه ناگهان دیدم مردى در خـون خود مى غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود در دستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع) ببـرند و داستان را بـراى او بـیان كنند و حـكم الهى را بـپـرسـند. آنان را نزد امام مجتبى(ع) بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت نمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و بـا این كارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: " و من احیاها فكانما احیاالناس جـمیعا" هركس انسانى را از مرگ رهایى بـخـشـد چـنان اسـت كه گویى همه مردم را زنده كرده اسـت. بـنابـراین آن دو را آزاد كنید و دیه مقـتـول را از بـیت المال پرداخت نمایید.