تبیان، دستیار زندگی
ی کوچک و بزرگ شکسته آنند پیشانی ات معبدی است که عابدان مشرقی قبله را در آن به جستجویند در معبد پیشانی ات شبانی ساده دل میان پیراهن من به نیایش نشسته است همراه با کبوترانی که از نامت دانه و گل بر می چینند حنجره ات- افشان در آف...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جستجو


طلوع نامت

رازیست سترگ

که هنوز بتهای کوچک و بزرگ شکسته آنند

پیشانی ات

معبدی است

که عابدان مشرقی

قبله را در آن به جستجویند

در معبد پیشانی ات

شبانی ساده دل میان پیراهن من

به نیایش نشسته است

همراه با کبوترانی

که از نامت دانه و گل بر می چینند

حنجره ات- افشان در آفتاب و مهتاب-

روشن می کند دقایقم را

وقتی در قایقی مه پوشان

دلتنگی ام را

به آبهای سرگردان می سپارم

خسته ام؛ خسته و دلتنگ

از فانوسهای آویزان بر درگاه گورستانها

و از مردگانی که پرنده ای نمی نشیند بر قبرشان

خسته ام؛ خسته و دلتنگ

از روزگار بعد از تو

که صدایت را به شلاق بستند

و ردّ پایت را به زنجیر

از شحنه گانی که شمشیر آختند

بر پرندگان

و شاعرکانی که زبان برگشادند به هجو باران

آه ای گلوی بارانی

آشفته ام کن

لبریزم کن از کبوتران رها در معبد پیشانی ات

از پرواز

و از آوازی فصیح

تا در امتداد آن به شکوفه نشینند

تمام نی لبکها

"سید محمد ضیاء قاسمی"

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.