استوار؛ چون کوه
"
فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل... ."(احقاف/35)خدای تعالی پیامبر خود را به پایداری و استقامت امر می کند: پایداری و استقامتی که پیامبران صاحب عزم و اراده و ثابت قدم دارا هستند، رسول خدا فرمان خدا را از جان پذیرفت و اطاعت کرد و مثل اعلا و نمونه کاملی از ثبات و استقامت گردید، تاریخ زندگانی آن حضرت سراسر، از پایداری و ثبات، حکایت می کند. هر ورقی برگرفته شود، شاهدی کافی و گواهی محکم برای این سخن خواهد بود و اگر کسی بخواهد به طور کامل از استقامت آن وجود مقدس بحث کند، باید تاریخ حیات آن حضرت را از آغاز تا انجام بیان کند، زیرا هر ورقش دفتری از ثبات و استقامت می باشد. دراین مقاله قصد داریم در کلاس درس استقامت و استواری نبی مکرم اسلام که در مقابل شدائد، همانند کوه، استوار بود، زانوی ادب زده واز این اسوه استقامت و مقاومت،استواری و ثبات را بیاموزیم.
تکلیف انحصاری
امام صادق (ع) می فرماید:" خداوند تعالی پیامبر خود را به تکلیفی مکلف ساخت که هیچیک از بندگانش را قبل از آن حضرت به چنین تکلیفی مکلف نفرمود. پیامبر اسلام را مامور فرمود با تمام مشرکان جهان به جهاد بپردازد و اگر یاوری نیافت به تنهایی به نبرد با کافران قیام کند."
آن گاه امام صادق(ع) این آیه شریفه را تلاوت کرد:"
فقاتل فی سبیل الله (ص) لا تکلف الا نفسک..."(نساء/84)؛ پس در راه خدا پیکار کن؛ جز عهده دار شخص خود نیستی.آن حضرت را به چنین فرمانی عظیم و سهمناک فرمان دادن کشف از شایستگی فوق العاده لیاقت بزرگی می نماید و می رساند که آن وجود مقدس، لایق ترین و قوی الاراده ترین افراد بشر بوده است، چون تا خداوند عالم توانایی اطاعت امر را در کس نبیند، او را بدان فرمان نمی دهد. رسول اکرم فرمان حضرت حق را به کار بست و استقامتی نمود که نظیر آن دیده نشد.
ثروت حضرت خدیجه
رسول خدا محترم ترین فرد قریش از لحاظ خانوادگی و موقعیت شخصی به شمار می رفت ولی دستش از ثروت خالی بود، تهی دستان هنگامی که به مال و منال می رسند چون مزه تهی دستی را چشیده اند آن را سخت نگه داری می کنند و بسیار عزیزش می دارند و آن را به آسانی از کف نمی دهند. هنگامی که حضرت خدیجه اموال خود را در اختیار آن وجود مقدس گذاشت، آن حضرت تمام آن را در راه خدا و تبلیغ رسالت الهی صرف نمود؛ مال نزد همه کس عزیز است، ولی در نظر آن حضرت، دین خدا عزیزتر بود و راه خدا را بر هوای نفسانی خود مقدم داشت و پای بر آن چه خود می خواست گذارد و آن چه خدا فرموده و خواسته بود، آن را انجام داد.مبارزه با خویشان
از موارد استقامت آن حضرت که بسیار بسیار ناگوار و مشکل بود، بلکه نزد مردمان آن عصر محال شمرده می شد مبارزه با خویشان و نزدیکان است. قرابت و خویشاوندی در نظر عرب خیلی اهمیت دارد و در عصر جاهلیت به حد اعلای از اهمیت رسیده بود، چه بسا برای آن که یک تن از عشیره کشته شده بود، دودمان عشیره قاتل بر باد می رفت، جنگ" بسوس" که چهل سال در عرب دوام یافت، از روی عرق و حمیت و رگ خویشاوندی برخاسته بود. رسول خدا خویشتن پرستی را کنار گذاشت و جز خداپرستی راه دیگری نپیمود. با منتهای علاقه و محبتی که به خویشان خود داشت و از کوچک ترین آزاری که به آن ها می رسید، آزرده خاطر می گشت، ولی هر کدام که از خداپرستی منحرف بودند، نزد آن حضرت ارزشی نداشتند. در جنگ بدر هنگامی که عباس عموی آن حضرت اسیر شد و او را در بند کردند، صبحگاهان معلوم شد که آن حضرت از شدت تاثر برای شنیدن ناله های عباس شب را به خواب نرفته بود، ولی در عین حال از گناه عباس درنگذشت و او را با اسیران دیگر یک سان دید .ابولهب عموی دیگر آن حضرت چون اسلام نیاورده بود و در اذیت و آزار مسلمانان می کوشید، مورد نفرت آن حضرت قرار داشت چند آیه قرآن نیز در نکوهش او نازل شد، ولی فرزندان او عتبه و معتب را- که دختران آن حضرت را روی دشمنی با اسلام طلاق داده بودند- هنگامی که در فتح مکه اسلام آوردند، نوازش فرمود و آن ها از بس با آن حضرت بد کرده بودند، از آن وجود مقدس حیا می کردند، ابوسفیان بن حارث، پسرعموی آن حضرت تا اسلام نیاورده بود، مورد لطف آن حضرت واقع نشد، ولی هنگامی که مسلمان شد، مورد عنایت واقع گردید.
ابوسفیان به واسطه آزار بسیاری که در زمان کفرش به آن حضرت رسانیده بود، تا آخر عمر از شرم به روی آن حضرت نگاه نکرد. در جنگ بدر قسمتی از سپاه کفار را بنی هاشم تشکیل می دادند، حتی پرچم هم داشتند، آن حضرت آنان را مانند دشمن انگاشت و با آن ها از در جنگ درآمد، با آن که فرمود: قریش آن ها را به زور و فشار و بر خلاف میل، به جنگ آورده اند.
بیگانگان نزدیک
هنگامی که بیگانگان ایمان می آوردند، مورد مهر آن حضرت بودند و از خویشان و نزدیکان بی ایمان عزیزتر بودند، هر کس ایمان نمی آورد از آن حضرت دور بود، اگر چه نزدیک ترین کسانش بود و هر کس ایمان می آورد نزدیک بود، هر چند دورترین بیگانگان بود.وحشی حبشی، قاتل خیانت کار عموی عزیز آن حضرت هنگامی که اسلام آورد از خون او درگذشت و از انتقام خون عمویش حمزه صرف نظر کرد.
جنازه سعد بن معاذ
رفتاری که آن حضرت با جنازه سعد بن معاذ نمود، رفتاری است که شخصی، با عزیزترین خویشانش می کند، بدون ردا و با پای برهنه جنازه سعد را تشییع فرمود و پیوسته چپ و راست جنازه را می گرفت، برگرد آن می گشت، پیش از آن که جنازه را وارد قبر کنند آن حضرت وارد قبر شد و سعد را وارد قبر کرد، آن گاه او را لحد نمود و خشت بر لحد او چید و درزهای خشت را گرفت، سپس خاک بر آن ریخت، این نبود جز آن که سعد ایمان کامل داشت و گرنه فامیلی میان سعد- که سید قبیله اوس در مدینه بود- و میان آن حضرت- که سید قبیله بنی هاشم در مکه بود- وجود نداشت، خویشان آن حضرت که اسلام می آوردند از دو جهت مورد مهر بودند، ولی همگی آن ها در حقوق سهم غنایم و خطرات در مهالک، با دیگر یاران آن حضرت، یک سان بودند و ابدا ترجیحی بر دیگران نداشتند.(1)رد تقاضای فاطمه عزیز
عایشه می گوید:" نزد فاطمه ، عزیزترین شخص نزد پیامبر، خدوت رسول خدا(ص) شرفیاب شد، در حالی که دست های مبارکش از کثرت کار آبله زده بود، تقاضا کرد که یکی از اسیران را برای خدمت کاری به او مرحمت کند آن حضرت نپذیرفت و فرمود:" آن ها را می فروشم و صرف مسلمانان فقیر می کنم".
علی(ع) به فدای دین
علی (ع) را که عزیزترین مردان نزد او بود، در تمام خطرات و مهالک جلو می فرستاد و در طول حیات آن حضرت، موردی یافت نمی شود که محبتش چیره شده باشد و علی را از جنگ بازدارد. هنگامی که در جنگ خندق خواست کسی به جنگ عمرو بفرستد و دو بار علی(ع) برای رفتن به جنگ تن به تن عمرو، داوطلب شد پیامبر از آن جلوگیری فرمود از آن نظر بود که مردانگی علی(ع) و از جان گذشتگی و فداکاری او را به یاران خود بنماید و معلوم سازد که در میان آن ها کسی به فضیلت و شرافت علی(ع) نیست. وقتی که در هر سه بار جز علی(ع) کسی ندای پیامبر را پاسخ نگفت و هیچ کس آماده دفاع از هجوم پهلوان نامی عرب نبود، علی را به نبرد او فرستاد.جنگ بدر
در جنگ بدر که نخستین جنگ مهم اسلام است، عزیزترین کسانش؛ یعنی علی، حمزه عمویش و عبیده(پسرعمویش) را از اول وارد نبرد کرد و هیچ به خاطر شریفش راه نیافت که این ها عزیزان من هستند و شاید در جنگ کشته شوند، خوب است که از مهاجران دیگر بفرستم.سوره برائت
موقعی که علی(ع) را یکه و تنها برای قرائت سوره برائت به مکه فرستاد، نیندیشید که این جوان در مکه دشمنان بسیاری دارد، اهل مکه با او دشمن خونی و منتظر روز انتقام هستند، برای علی(ع) که نور دو چشم من است، این سفر خطر دارد، خوب است شخص بی طرفی را بفرستم تا علی از این مهلکه نجات یابد آری، هر چند علی(ع) نزد او عزیز و گرامی بود، ولی فرمان خدا عزیزتر و گرامی تر بود، دیگران شایستگی این سفر را نداشتند و علی(ع) باید این پیام را ببرد، هرچند کشته شود.هجرت از مکه
دیگر از سختی هایی که آن وجود مقدس دید و استقامت کرد،آوارگی و هجرت از وطن اصلی خود بود. هر کس بر حسب انس فطری و طبیعت خود وطن خود را دوست می دارد و تا مجبور نشود، از آن هجرت نمی کند، چون که از وقت به دنیا آمدن با آن آب و خاک انس گرفته و با آن آب و هوا پرورش یافته است و جدایی از آن جا برای او سخت و ناگوار خواهد بود. کسانی که از وطن دورند، هنگامی که باز می گردند، نشاط و فرح بی پایانی در خود احساس می کنند، هیچ کس به خودی خود بدون اجبار و اکراه از وطن خویش هجرت نمی کند و تا علتی از قبیل: طلب مال، جاه، آسایش بیش تر، فرار از دشمن یا مرض و بیماری رخ ندهد، وطن رسول خدا قطع نظر از آن که زادگاه و پرورش گاه آن حضرت بود، از جهت آن که زمین مقدسی نیز بود و خانه خدا در آن قرار داشت، بسیار مورد علاقه آن وجود مقدس بود. پنجاه و سه سال نیز با آن آب و خاک انس گرفته بود؛ لذا هجرت از مکه بر آن حضرت بسیار ناگوار آمد. سیزده سال در برابر آزار و اذیت های اهل مکه مقاومت فرمود و چون اهل مکه شایسته چنین رسالتی نبودند و با تمام قوا مانع از پیش رفت اسلام می شدند و آن چه از ایشان ساخته بود، در آزار آن حضرت و مسلمانان دریغ نمی کردند، دیگر طاقت و توانایی برای مسلمانان نمانده بود؛ لذا با شدت علاقه ای که به مکه داشت از آن جا هجرت کرد. عبدالله حمراء می گوید:" در موقعی که آن حضرت از مکه خارج می شد، بعد از سوار شدن به مرکب خویش، مکه را مخاطب قرار داد و چنین گفت: به خدا سوگند بهترین و محبوب ترین زمین ها نزد خدا هستی و اگر من به ناچار رانده نشده بودم، هر آینه از تو بیرون نمی آمدم و تو را ترک نمی کردم."
سخت گیری اهل مکه
اهل مکه در دشمنی با آن حضرت کوتاهی نمی کردند، در کوچه و بازار و مسجد از استهزا و سنگ پرانی و نظایر این ها کوتاهی نمی کردند، هر جا مسلمانی را پیدا می کردند، حتی الامکان از شکنجه او دریغ نداشتند، هنگامی که آن حضرت و بنی هاشم در شعب ابوطالب محصور بودند، کفار مکه تصمیم گرفتند مقاومت منفی را بر مبارزات مثبت دیگر خود بیفزایند، خرید و فروش و سایر معاملات را با بنی هاشم ممنوع کردند، همه گونه ارتباطات را با بنی هاشم قطع نمودند، روزها می گذشت که آن وجود مقدس و سایر بنی هاشم غذایی به دستشان نمی رسید، از گرسنگی برخود می پیچیدند، اگر کمک های شبانه بعضی از یاران و نزدیکان نبود، اگر کوشش های کودکی که هنوز پانزده سال نداشت، نبود که شب ها در میان خار و خاشاک به مکه می آمد و مخفیانه غذا برای محصوران می آورد و گاهی غذا بر دوش داشتن او توام با زد و خورد و جراحت برداشتن از کفاری بود که مانع از بردن غذا بودند. اگر استقامت رسول خدا و تقویت روحی محصوران از طرف آن حضرت و لطف خدا نسبت به آن ها نبود، همگی می مردند و این سختی ها در برابر دریای استقامت آن وجود مقدس ناچیز بود.همه می گویند: شکم گرسنه دین نمی فهمد، خردمندان گفته اند که: نخست باید گرسنه را سیر کرد، آن گاه با او سخن گفت، چون گرسنه چیزی نمی فهمد.
پرکاری آن حضرت
استقامتی که آن حضرت در برابر کار و کثرت مشغله از خود نشان داده است، موجب حیرت و تعجب خردمندان می باشد، اگر بخواهیم برای روح خستگی ناپذیر، یک مصداق حقیقی پیدا کنیم، جز آن وجود مقدس مصداقی ندارد. اگر کاری که مردان پرکار انجام می دهند، را با کارهایی که آن حضرت انجام می داد مقایسه کنیم نسبتی میان آن ها نیست؛ هنگامی که آن حضرت به مدینه هجرت فرمود بیش تر اوقات آن حضرت در جنگ می گذشت، مشغول تهیه مقدمات جنگ بود و در عین حال به تعلیم مسلمانان می پرداخت، مشغول تنظیم تشکیلات اسلام بود، به امور قضایی مسلمانان نیز رسیدگی می کرد، رفع حوایج مسلمانان می نمود، کسانی را به این سو و آن سو برای تبلیغ اسلام و احکام الهی اعزام می داشت، سپاهیانی به جنگ کفار گسیل می کرد که عدد دفعات آن به هفتاد رسید، وحی بر آن حضرت نازل می شد، فقرا و بیچارگان را دست گیری می فرمود، سفیرانی به اطراف می فرستاد و سفیران خارجیان را می پذیرفت، جواب سؤالات دینی و اجتماعی و فلسفی مسلمانان و کفار را می داد.و به عبارت دیگر: آن حضرت، هم قوه مقننه بود، هم قوه قضائیه و هم قوه مجریه؛ هم فرماندهی کل قوا را داشت، هم استاد و معلم مردم بود. هم عابد و زاهد بود، هم مرد جنگ و نبرد. هم در پنج وقت امام جماعت بود، هم واعظ و خطیب، و علاوه بر تمامی این کارها- که به جز جنگ همه را در مکه نیز داشت، زخم زبان و استهزا و سخریه دشمنان و جاهلان را نیز تحمل می فرمود. و تک تک این کارها را نیز به طوری، خوب انجام می داد که گویی هیچ کار دیگری ندارد و تمام افکار خود را صرف آن کار کرده است تا آن را به طوری منظم و صحیح انجام دهد که هیچ گونه خلل و نقصی نداشته باشد.
مبارزه همه جانبه
مبارزه دامنه دار و شدیدی که آن حضرت شروع کرده بود و لحظه ای از آن دست بردار نبود. یکی از چیزهایی است که عقول را متحیر کرده است و موجب می شود همگی سر تسلیم در برابر این نیروی بزرگ و این اراده آهنین فرود آورند این است که: آن حضرت مبارزه همه جانبه ای داشت؛ با یهودی، با نصرانی، باگبر و مجوس مبارزه می کرد، با بت پرست، با ستاره پرست، هم با سفید پوست، هم با سیاه پوست در نبرد بود؛ هم با ارباب مخالف بود، هم با نوکر؛ هم با زن مخالفت داشت، هم با مرد؛ هم با پیر در جنگ بود، هم با جوان؛ هم با اعتقادات قلبی و باطنی مردم مخالف بود، هم با رفتار خارجی؛ به طور کلی آن حضرت یک تنه با تمام حرکات و سکنات خلاف و ضد توحیدی افراد مخالف بود، زنده باد چنین حمیت عالی و چنین عزم راسخی که کوه های آهن و فولاد در برابرش خرد می شوند.عبادت آن حضرت
گفته شد آن حضرت با آن کار و کثرت مشغله، عابد و زاهد بود اگر کسی به عبادات آن حضرت بنگرد از تعجب انگشت به دندان خواهد گزید زیرا عبادات آن حضرت به حدی است که اگر کسی بگوید بیش تر اوقات عمر آن حضرت به عبادت خدا گذشته، گزافه نگفته است. از آن طرف اگر کارهای دیگر آن حضرت را بنگریم می بینیم که 24 ساعت برای ایشان کم بود و وقت فارغی برای عبادت نداشته است. عبادات آن حضرت عباداتی بسیار سنگین بود که دیگران از آن گونه عبادت عاجز بودند. ده سال بر روی پا، خدا را عبادت نمود، به حدی که پاهای مبارکش ورم کرد و رنگ چهره نازنینش زرد شد، تا آن که از طرف خدای تعالی این آیه شریفه نازل شد:" طه. ما انزلنا علیک القرآن لتشقی.(طه/1و2)؛ ما قرآن را بر تو نفرستادیم که در عبادت ما به سختی بیفتی.
ساعت خوش آن حضرت ساعتی بود که در برابر پروردگار می ایستاد و عبادت و پرستش می نمود.
امام جعفر صادق(ع) می فرماید:
" آن حضرت در آغاز بعثت به قدری روزه می گرفت که گفته می شد: او روزه است و افطار ندارد و سپس آن قدر مفطر بود، به حدی که گفته می شد: روزه نمی گیرد، سپس از این روش دست برداشت و یک روز در میان، روزه می گرفت، پس از آن، این روش را تبدیل به روش دیگری کرد."(2)
و در عین حال با تمام این گرفتاری ها، شوهر و همسرخوبی برای زنانش بود، به طوری که هیچ یک از حقوق آن ها را پایمال نمی کرد، پیوسته زبانش در ذکر خدا بود، در هر نشست و برخاستی چندین مرتبه تسبیح و تهلیل خدا را می نمود و در عین حال، به منزل یارانش می رفت و از بیماران عیادت می کرد؛ عجب آن است که زراعت هم می نمود و درخت خرما می کاشت. استقامتی که آن وجود مقدس در برابر صدمات و اذیت هایی که به پیکر شریفش وارد می آمد، یکی از دشوارترین استقامت هاست؛ آن حضرت آسودگی واستراحت را از خود سلب کرده بود و در برابر انجام دادن فرمان خدا آن ها را چیزی نمی شمرد.
ثبات در جنگ
در تمام مهلکه ها، ثابت قدم ترین سپاهیان خود بود، در هیچ نقطه ای از نقاط حساس جنگ دیده نشد که آن حضرت قدمی به عقب بردارد. هر نقطه ای که جنگ خطرناک تر و خونین تر بود جایگاه آن حضرت آن جا بود . امیر مؤمنان علی(ع) با آن که به دلیری و شجاعت بی مثل است می فرماید:" وقتی آتش جنگ بسیار افروخته می شد و کار بر ما سخت می گردید، به رسول خدا پناه می بردیم."
ثبات آن وجود مقدس بهترین تقویت روحی برای یارانش بود. کسانی که از میدان جنگ می گریختند، بر اثر استقامت آن حضرت بار دیگر به میدان باز می گشتند. هنگامی که کفار با سنگ، دندان آن حضرت را شکستند، از شدت درد بی هوش شد، ولی در اراده خلل ناپذیرش تاثیری نکرد، ثبات قدمش بیش تر و پایداری اش فزون تر گردید. در موارد مختلف، از جراحات وارده بر تن مبارکش خم به ابرو نمی آورد، وقتی که آن حضرت را سنگ باران کردند، از پاهای مبارکش خون روان شد.
از آغاز بعثت ساعت خوش نداشت و روی استراحت و آسایش را ندید؛ پیوسته در شکنجه و عذاب به سر می برد، اگر اندکی در روش خود تخفیف می داد، این مشقت ها و سختی ها را نمی دید، کفار بارها خواستند که حضرت اندکی در تبلیغ اسلام تخفیف دهد، تا آن ها دست از اذیت و آزار بردارند، ولی آن وجود مقدس بالاتر از آن بود که به خاطر آسایش و استراحت، در اقدام خود سستی کند، ناراحتی ها و شکنجه ها را تحمل می نمود و با جدیت به روش خود ادامه می داد.
مقاومت در برابر اهانت
پایداری و استقامتی که آن حضرت در برابر بی احترامی ها و جسارت ها نمود نظیر و مانند ندارد، کوچک ترین بی احترامی، مردان بزرگ و با اراده را از هدف باز می دارد، بسیاری از مردم، به احترام و حیثیت خود بیش تر از جان خود علاقه دارند، دست از جان خود می کشند، مبادا به آن ها بی احترامی شود، ولی پیامبراکرم از این مردمان نبود، در راه هدف مقدسش، از همه احترامات و جاه و جلال، چشم پوشید و در برابر همه بی احترامی ها و استهزاها پایداری کرد، این خارهای مغیلان که بر تنش می رفت، در عزم او تاثیری نداشت، قریشیان هر جا که می رسیدند، آن حضرت را استهزا می نمودند، کودکان عرب در پی آن حضرت، هیاهو می کردند و بی احترامی به آن حضرت به جایی رسید که شکمبه خون آلود گوسفندی را بر سر آن بزرگوار افکندند که صورت مبارکش رنگین شد. پیراهن های خود را تاب می دادند و به گردن آن حضرت می انداختند و آن وجود مقدس را از این سو به آن سو می کشیدند. تمام این رنج ها را بر خود هموار می نمود. و کم ترین خللی، در عزم راسخش روی نمی داد.از ستم کفار قریش، به عشیره ثقیف پناه برد، پناهش ندادند، به بنی عامر پناه برد، پناهش ندادند، به ربیعة الفرس پناه برد، پناهش ندادند. من نمی دانم چه می گذشت بر آن حضرت هنگامی که به آن دونان پست فطرت پناه می برد و آن بدصفتان به چنین وجود مقدسی، پناه نمی دادند. ای کاش به همین پناه ندادن اکتفا می کردند و آن مهمان عالی قدر را سنگ باران نمی کردند تا از شدت درد و تابش آفتاب بر زخم هایی که سنگ ها بر بدن مبارکش وارد آورده بود، به سایه دیوار باغی پناه برد، نه کسی بود که بر زخم های او مرهم نهد، نه دوستی که درد دل خود را به او گوید، نه یاوری که آن اراذل و اوباش را از او دور کند، ولی خدای توانا بزرگ ترین پناه او بود، او دوست و یاوری و هدف و مقصودی جز خدا نداشت، طبیب و پرستار و آرزویی جز خدا نداشت.
فرمایش امام سجادعلیه السلام
امام سجاد(ع) در بیان استقامت آن حضرت چنین می فرماید:بارالها! برمحمد، امین وحیت و برگزیده از آفریدگانت و پسندیده از بندگانت، درود فرست که پیشوای رحمت و قافله سالار خیر و کلید برکت است، هم چنان که او برای انجام فرمان تو جان خویش را به مشقت انداخت و تن خود را در معرض شکنجه و آزار قرار داد و در راه دعوت به تو، با کسان خود درافتاد و برای خشنودی تو، با ایل و تبارش جنگید و در راه زنده کردن دین تو، از خویشانش برید و چون آن ها دین تو را انکار کردند نزدیک ترین بستگانش را از خود دور کرد و دورترین مردم را، برای تسلیم بودنشان به فرمان تو، به خود نزدیک ساخت و به خاطر تو، با بیگانگان، از در دوستی درآمد و با نزدیکان و خویشاوندان از در دشمنی، و جان خود را برای رسانیدن پیام تو، فرسود و برای دعوت به آیین تو خسته نمود و به خیرخواهی حق پرستان، مشغول داشت.
و از زادگاه و محل آسایش خود، دست کشیده و به دیار غربت، هجرت نمود؛ برای آن که دین تو را ، عزیز گرداند و به یاری تو، بر کافران حمله آورد تا آن چه، برای دشمنانت خواسته بود، به وقوع پیوست و آن چه برای دوستانت در نظر گرفته بود، انجام شد، پس در حالی که از تو کمک گرفته و ناتوانی خود را به یاری تو، نیرومند کرده بود، بر آنان بتاخت و با آن ها تا آسایشگاه خانه هاشان جنگید و تا نقطه استراحتشان، لشگر کشید تا دین تو آشکار و سخنت بلند مرتبه گردید، گرچه مشرکان را خوش نیامد و بر آنان ناگوار بود."(3)
پی نوشت ها:
1. ابن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 433، ط دار بیروت.
2. بحارالانوار، ج16، ص 270.
3. صحیفه سجادیه، دعای دوم.