تبیان، دستیار زندگی
انسان، بطور کلی، از دو نوع ادراک، برخوردار است: یک نوع، ادراکی که نیازمند به اندامهای حسّی است، و نوع دیگری که نیازی به آنها ندارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجرّد روح

روح جدایی


مسأله ی معاد، مبتنی بر مسأله ی روح است. یعنی هنگامی می توان گفت:«کسی که بعد از مرگ، زنده می شود همان شخص سابق است» که روح او بعد از متلاشی شدن بدن، باقی بماند، و به دیگر سخن: هر انسانی غیر از بدن مادّی، دارای یک جوهر غیرمادّی و قابل استقلال از بدن می باشد، در غیر این صورت، فرض حیات مجدد برای همان شخص، فرض معقولی نخواهد بود.

پس، قبل از پرداختن به اثبات معاد و بیان معاد و بیان مسائل مربوط به آن، باید این مطلب به اثبات برسد. از این رو، این بحث را اختصاص به همین موضوع می دهیم و برای اثبات آن از دو راه، استدلال می کنیم: یکی از راه عقل، و دیگری از راه وحی.(1)


دلایل عقلی بر تجرّد روح

از دیرباز، فلاسفه و اندیشمندان درباره ی روح (که در اصطلاح فلسفی «نفس» نامیده می شود)(2) بحثهای فراوانی کرده اند و مخصوصاً حکمای اسلامی اهتمام فراوانی به این موضوع، مبذول داشته اند و علاوه بر این که بخش مهمی از کتابهای فلسفی خودشان را به بحث پیرامون آن، اختصاص داده اند رساله ها و کتابهای مستقلی نیز در این زمینه نوشته اند و آرای کسانی که روح را عَرَضی از اعراض بدن یا صورتی مادّی (منطبع در ماده ی بدن) می پنداشته اند را با دلایل زیادی رد کرده اند.

روشن است که بحث گسترده پیرامون چنین موضوعی متناسب با این نوشتار نیست از این رو، به بحث کوتاهی بسنده می کنیم و می کوشیم در این باب ، بیان روشن و در عین حال متقنی را ارائه دهیم. این بیان را که مشتمل بر چند برهان عقلی است با این مقدمه، آغاز می کنیم:

ما رنگ پوست و شکل بدن خودمان را با چشم می بینیم و زبری و نرمی اندامهای آن را با حسّ لامسه، تشخیص می دهیم و از اندرون بدنمان تنها بطور غیرمستقیم می توانیم اطلاع پیدا کنیم. اما ترس و مهر و خشم و اراده و اندیشه ی خودمان را بدون نیاز به اندامهای حسّی درک می کنیم و هم چنین از «من»ی که دارای این احساسات و عواطف و حالات روانی است بدون بکارگیری اندامهای حسّی، آگاه هستیم.

ملاک هویت انسان، همان روح اوست که بوسیله ی فرشته ی مرگ، گرفته می شود و محفوظ می ماند نه اجزای بدن که متلاشی می شود و در زمین، پراکنده می گردد

پس انسان، بطور کلی، از دو نوع ادراک، برخوردار است: یک نوع، ادراکی که نیازمند به اندامهای حسّی است، و نوع دیگری که نیازی به آنها ندارد.

نکته ی دیگر آنکه: با توجه به انواع خطاهایی که در ادارکات حسّی، روی می دهد ممکن است احتمال خطا در نوع اول از ادراکات، راه بیابد به خلاف نوع دوم که به هیچ وجه جای خطا و اشتباه و شکّ و تردید ندارد. مثلاً ممکن است کسی شک کند که آیا رنگ پوستش در واقع، همانگونه است که حس می کند یا نه. .ولی هیچ کس نمی تواند شک کند که آیا اندیشه ای دارد یا نه؛ آیا تصمیمی گرفته است یا نه؛ و آیا شکی دارد یا ندارد!

این، همان مطلبی است که در فلسفه با این تعبیر، بیان می شود: علم حضوری مستقیماً به خود واقعیت، تعلق می گیرد و از این جهت، قابل خطا نیست ولی علم حصولی چون با وساطت صورت ادارکی حاصل می شود ذاتاً قابل شک و تردید است. (3)

یعنی یقینی ترین علوم و آگاهیهای انسان، علوم حضوری و دریافتهای شهودی است که شامل علم به نفس و احساسات و عواطف و سایر حالات روانی می شود. بنابراین وجود «من» درک کننده و اندیشنده و تصمیم گیرنده به هیچ وجه قابل شک و تردید نیست چنان که وجود ترس و مهر و خشم و اندیشه و اراده هم تردید ناپذیر است.

اکنون سوال این است که آیا این «من» همان بدن مادی و محسوس است و این حالات روانی هم از اعراض بدن می باشد یا وجود آنها غیر از وجود بدن است هر چند «من» رابطه ی نزدیک و تنگاتنگی با بدن دارد و بسیاری از کارهای خود را به وسیله ی بدن، انجام می دهد و هم در آن، اثر می گذارد و هم از آن اثر می پذیرد؟

با توجه به مقدمه ی مزبور، پاسخ این سوال به آسانی بدست می آید، زیرا:

اولاً «من» را با علم حضوری می یابیم ولی بدن را باید به کمک اندامهای حسّی بشناسیم، پس من (=نفس و روح) غیر از بدن است.

حس

ثانیاً «من» موجودی است که در طول دهها سال با وصف وحدت و شخصیت حقیقی، باقی می ماند و این وحدت و شخصیت را با علم حضوری خطاناپذیر می یابیم در صورتی که اجزای بدن، بارها عوض می شود و هیچ نوع ملاک حقیقی برای وحدت و «این همانی» اجزای سابق ولاحق، وجود ندارد.

ثالثاً «من» موجودی بسیط و تجزیه ناپذیر است و فی المثل نمی توان آن را به «نیمه من» تقسیم کرد در صورتی که اندامهای بدن، متعدد و تجزیه پذیر است.

رابعاً هیچ یک از حالات روانی مانند احساس و اراده و ... خاصیت اصلی مادّیات یعنی امتداد و قسمت پذیری را ندارد و چنین امور غیرمادی را نمی توان از اعراض ماده (بدن) بشمار آورد. پس موضوع این اعراض، جوهری غیرمادی(مجرد) می‌باشد.(4)

از جمله دلایل اطمینان بخش و دل نشین بر وجود روح و استقلال و بقای آن بعد از مرگ رؤیاهای صادقه ای است که اشخاصی بعد از مرگ، اطلاعات صحیحی را در اختیار خواب بیننده قرار داده اند و نیز از کرامات اولیای خدا و حتی از بعضی از کارهای مرتاضان هم می توان برای اثبات روح و تجرّد آن، استفاده کرد .

شواهد قرآنی

وجود روح انسانی از نظر قرآن کریم، جای تردید نیست . روحی که از فرط شرافت، به خدای متعال نسبت داده می شود.(5) چنان که درباره ی کیفیت آفرینش انسان می فرماید:

وَ نَفَخَ فیه مِن روحه (6)

پس از پرداختن بدن ، از روح منسوب به خودش در آن دمید.

(نه اینکه- العیاذ بالله- چیزی از ذات خدا، جدا و به انسان، منتقل شود). و در مورد آفرینش حضرت آد م (ع) می فرماید:

و نَفَختُ فیه مِن روحی. (7)

هم چنین از آیات دیگری استفاده می شود که روح، غیر از بدن و خواصّ و اعراض آن است و قابلیت بقای بدون بدن را دارد. از جمله بعد از نقل سخن کافران که می گفتند:

ءَاِذا ضَللَنا فِی الاَرضِ ءَاِنّا لَفی خَلقٍ جَدید (8)

هنگامی که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم (و اجزای بدن ما در خاک، پراکنده شد) آیا آفرینش جدیدی خواهیم داشت؟!

انسان، بطور کلی، از دو نوع ادراک، برخوردار است: یک نوع، ادراکی که نیازمند به اندامهای حسّی است، و نوع دیگری که نیازی به آنها ندارد

چنین پاسخ می دهد: قُل یَتَوَفّاکُم مَلَکُ المَوتِ الذّی وُکِلَّ بِکُم ثُمَّ اِلی رَبِّکُم تُرجَعون (9)

بگو (شما گم نمی شوید بلکه) فرشته مرگ که بر شما گمارده شده شما را می گیرد و سپس بسوی پروردگارتان بازگردانده می شوید.

پس ملاک هویت انسان، همان روح اوست که بوسیله ی فرشته ی مرگ، گرفته می شود و محفوظ می ماند نه اجزای بدن که متلاشی می شود و در زمین، پراکنده می گردد.

و در جای دیگر می فرماید:

اللهُ یَتَوَفَّی الاَنفُسَ حِینَ مَوتِها وَالَّتی لَم تَمُت فِی مَنامِها فَیُمسِکُ التی قَضی عَلَیهاالمَوتَ وَ یُرسِلُ الاُخری اِلی اَجَل مُسمّی (10)

خدای متعال جانها (یا اشخاص) را هنگام مرگشان می گیرد و نیز کسی را که در خواب نمرده است (یعنی کسی که بخواب رفته و مرگش فرا نرسیده است) ، پس آنکه مرگش فرا رسیده، نگه می دارد و آن دیگری را تا سرآمد معینی رها می کند.

و در بیان کیفیت مرگ ستمکاران می فرماید:

اِذِالظّالِمُونَ فِی غَمَراتِ المَوتِ والمَلائِکَهُ باسِطوا اَیدیهِم اَخرجوا اَنفُسَکُم ... (11)

هنگامی که ستمکاران در سکرات مرگند و فرشتگان دستهایشان را گشوده اند (و به آنان می گویند) جانهای خود را بیرون کنید (= تسلیم کنید).

از این آیات و آیات دیگری- که برای رعایت اختصار، از ذکر آنها صرف نظر  می کنیم- استفاده می شود که نفسیت و شخصیّت هر کسی به چیزی است که خدا و فرشته ی مرگ و فرشتگان گمارده بر قبض روح، آن را می گیرند و نابودی بدن، آسیبی به بقای روح و وحدت شخصی انسان نمی زند.

نتیجه آنکه: اولاً در انسان، چیزی به نام روح وجود دارد، ثانیاً روح انسانی، قابل بقاء و استقلال از بدن می باشد نه مانند اعراض و صور مادّی که با تلاشی محلّ، نابود می شوند و ثالثاً هویت هر فردی بستگی به روح او دارد، و به دیگر سخن: حقیقت هر انسان همان روح اوست و بدن. نقش ابزار را نسبت به روح، ایفاء می کند.

پی نوشت ها:

1.ممکن است توهم شود که استدلال از راه وحی برای اثبات مسائل روح و معاد، استدلال دوری است. زیرا در برهانی که برای ضرورت نبوت، اقامه گردید حیات اخروی که (مبتنی بر مسئله روح است) بعنوان «اصل موضوع» در نظر گرفته شد. پس اثبات خود این اصل از راه وحی و نبوّت، مستلزم دور است.

ولی باید توجه داشت که صحّت استدلال به وحی، نیازمند به مسئله «ضرورت نبوّت» نیست بلکه مبتنی بر «وقوع» آن است که از راه معجزه ثابت می شود (دقت کنید) و چون قرآن کریم، خود به خود معجزه و دلیل حقانیت پیامبر اسلام (ص) است استدلال به آن، برای اثبات مسئله روح و معاد صحیح است.

2. باید دانست که اصطلاح فلسفی «نفس» غیر از اخلاقی آن است که در مقابل «عقل» و به عنوان ضدّ آن بکار می رود.

3. رجوع کنید به: آموزش فلسفه ،جلد اول، درس سیزدهم

4. ر.ک: آموزش فلسفه، جلد دوم، درس چهل و چهارم و چهل و نهم

5. ر.ک: اصول کافی، ج 1، ص 134

6. سجده- 9

7. ر.ک: حجر- 29، ص 72

8. سجده- 10

9. سجده- 11

10. زمر- 42.

11. انعام- 93

بخش اعتقادات شیعه تبیان


منبع :

آموزش عقائد، آیت الله مصباح یزدی ، ص 359 - 355

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.