تبیان، دستیار زندگی
زنگ مدرسه به صدا در آمد. معلم کتاب درس را بست تا بچه ها برای زنگ تفریح به حیاط بروند. بچه ها هم چنان ساکت نشستند؛ انگار نه انگار که زنگ خورده است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زنگ بازی بزرگ
زنگ بازی بزرگ

زنگ مدرسه به صدا در آمد. معلم کتاب درس را بست تا بچه ها برای زنگ تفریح به حیاط بروند.بچه ها هم چنان ساکت نشستند؛ انگار نه انگار که زنگ خورده است.

معلم پرسید: «معطل چی هستید؟ بلند شوید بروید حیاط بازی کنید. مگر شما از زنگ تفریح خوشتان نمی آید؟» کسی جواب نداد. معلم احساس کرد اتفاقی افتاده که او بی خبر است. بلند شد از کلاس بیرون رفت. در روزهای دیگر هم وقتی سکوت بچه ها را دید، کنجکاو شد از اتفاق های کلاس با خبر شود. پرس و جو کرد متوجه شد چند نفری از بچه ها با هم قهر هستند و بقیه بچه ها هم به هوای آن ها، دل و دماغ بازی و شور و حال روزهای قبل را ندارند. دلش می خواست برای حل این مشکل بچه ها دست به کار شود، اما نمی دانست چطوری باید عمل کند. تا این که فکری به خاطرش رسید. سر کلاس رفت و به بچه ها گفت می خواهد با آن ها بازی کند.بچه ها هنوز متوجه منظور معلم خود نشده بودند که او به آن ها گفت: » فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بر دارید و درون آن، به تعداد آدم هایی که از آن ها بدتان می آید، سیب زمینی بریزید و با خود به مدرسه بیاورید.» فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه بعضی از بچه ها 2، بعضی ها 3 و بعضی ها تا 5 سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت: «تا یک هفته هر کجا که می روید، کیسه پلاستیکی را هم با خود ببرید.»

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوی بد سیب زمینی های گندیده. آن هایی هم که سیب زمینی بیشتری در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.

معلم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینی ها را با خود یک هفته حمل می کردید چه احساسی داشتید؟» بچه ها گفتند از این که مجبور بودند سیب زمینی های بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند دل خوشی ندارند. آن وقت معلم رفت سراغ منظور اصلی خود از این بازی و به بچه ها گفت: «این درست شبیه وضعیتی است که شما کنیه آدم هایی که دوست شان ندارید را در دل خود نگاه می دارید و همه جا با خود  می برید. بوی بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»

با شنیدن این حرف ها از زبان معلم، بچه ها برای لحظه ای به فکر رفتند، اما رفته رفته لبخند روی لب هایشان نشست و به یک باره با خنده سکوت کلاس را شکستند.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:فصلنامه بشری

مطالب مرتبط:

دعا برای همسایه

تلافی

استخونی که تیر می‌کشید

کیف مناسب

می‌خواهم قاطع باشم

من پشت سر کسی حرف نمی‌زنم

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.