چگونگی برخورد دو گروه در برابر یک حادثه
جنگ احزاب رویداد مهم و درس آموزی در تاریخ اسلام است و چند آیه قرآن هم به آن اشاره دارد. در اینجا میخواهیم به دو دسته از افراد در میان مسلمانها توجه کنیم که دو نحوه تفکر و رفتار را در این جنگ از خود نشان دادند.
در پنجمین سالی که از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله گذشته بود، مشرکان با همدیگر هم پیمان شدند که به پیامبر حمله کنند و کار اسلام و مسلمانها را برای همیشه یکسره کنند. حتی با یهودیهایی که با پیامبر پیمان صلح داشتند هم مذاکراتی کردند که به آنها کمک کنند.
از نظر مشرکان، کار مسلمانها تمام شده مینمود. سپاه بزرگی تشکیل دادند و وقتی به مدینه رسیدند، خود را در مقابل خندق دیدند. تعجب کردند و گفتند: «عربها چنین کاری بلد نیستند.» راست میگفتند زیرا کندن خندق به پیشنهاد سلمان فارسی بود که گفت: «ای پیامبر خدا ما در کشور پارسیان وقتی محاصره میشدیم خندق میزدیم.»
پیامبر مسلمانان را به گروه های ده نفری تقسیم کرد و برای هر گروه حدود بیست متر معین نمود که بکنند و خود نیز در کندن خندق کمک میکرد. کار سختی بود. بعضی از مسلمانها بی خبر و اجازه پیامبر به سوی خانه های خویش بازگشتند ولی روش بقیه مسلمانها این بود که وقتی کاری برای یکی از آنها پیش میآمد از پیامبر اجازه میگرفت و بعد از اینکه کار شخصیاش انجام شد بر میگشت و به کندن خندق ادامه میداد. با تلاش و پایداری مؤمنان، کار کندن خندق به آخر رسید. برای خندق راههایی گذاشتند و محافظانی برای آن تعیین کردند.
مشرکان هم نتوانستند از خندق عبور کنند و محاصره طولانی شد و کار هم برای مشرکان و هم برای مسلمانها سخت شد تا اینکه چهار نفر از مشرکان به درون خندق وارد شدند و مبارز طلبیدند که امیرالمؤمنین عمرو بن عبدود را کشت و بقیه هم فرار کردند و یکی از آنها هم کشته شد. بقیه جنگ به تیراندازی از راه دور گذشت. کشته های مسلمانها، شش نفر و کشته های مشرکان را هشت نفر نوشتهاند و سرانجام سپاه مشرکان پراکنده شدند و جنگ پایان یافت.
در مجموع، این جنگ به دلیل طولانی بودن و کندن خندق و محاصره و همدستی همه گروه های عربی و نیز احتمال خیانت یهودیهایی که با پیامبر پیمان داشتند، بسیار سخت بود به گونه ای که این آیه به آن اشاره میکند:
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً
در آنجا مؤمنان در معرض امتحان درآمدند و شدیداً متزلزل شدند.
در همین واقعه، قرآن توجه خاصی به سپاه مسلمانها میکند و دو دسته مختلف از مسلمانها را معرفی میکند. این دو دسته هر کدام به شیوه خود به این حوادث جنگ واکنش نشان دادند. قبل از اینکه این دو دسته را معرفی کنیم به جریانی که در حین کندن خندق اتفاق افتاد توجه میکنیم:
عمرو بن عوف و سلمان و حذیفه بن یمان و نعمان بن مقرن و شش نفر دیگر مشغول کندن قسمت خود بودند که به سنگ سفیدی رسیدند که آنقدر سخت بود که کلنگ آنها را شکست. سلمان را به سوی پیامبر فرستادند که کسب تکلیف کنند. پیامبر با سلمان به سوی خندق آمد و به سنگ چند ضربه زد و سنگ را شکست. بعد از هر بار که ضربه میزد نور فراگیری بر میخاست و آن حضرت تکبیر میگفت و مسلمانان هم تکبیر میگفتند. سنگ شکسته شد و پیامبر دست سلمان را گرفت و از خندق بالا آمد. سلمان گفت: «ای پیامبر خدا، پدر و مادرم به فدایت، چیزی دیدم که هرگز ندیده بودم.»
پیامبر به بقیه نگاه کرد و فرمود: «شما هم آنچه سلمان میگوید را دیدید؟» گفتند: «آری» پیامبر فرمود که در نوری که از برخورد فلز با آن سنگ پیدا میشد، کاخهای کسری و قیصر و حیره را میدیدم.
با این بیان، پیامبر از پیروزی مسلمانها در ایران و روم و یمن خبر داد.
قرآن به ما خبر داده است که مسلمانها در این جنگ دو گونه بودند:
عده ای از جمعیت مسلمانها این سخن پیامبر را استهزا کردند و گفتند ما در این بدبختی گرفتار هستیم و حتی نمیتوانیم برای دستشویی کردن برویم آن وقت او خبر از ایران و روم و یمن میدهد! عجب وعده دروغی!
دسته اول
وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً (سوره احزاب، آیه 12)
و هنگامی که منافقان و کسانی که در دلهایشان [نوعی] بیماری است، میگفتند: خدا و فرستادهاش جز فریب به ما وعده ندادهاند.
دسته دوم
وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً
و چون مؤمنان دستههای دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است که خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و (این اتفاق) جز بر ایمان و فرمانبرداری آنان نیفزود.
هر دو آیه در سوره احزاب واقع شدهاند (آیات 12 و 22) و هر دو هم درباره همان جنگ است و هر دو دسته هم جزو سپاه مسلمانها هستند و به هر دو هم در این جنگ سخت گذشته است؛ اما دو دیدگاه مختلف دارند ؛
گروه اول، داشته های ایمانی خود را از دست میدهند و به خدا و رسول خدا تهمت دروغ گویی میزنند و در مقابل، دسته دوم ایمانشان زیادتر میگردد و نیروی درونیشان برای اطاعت هم افزایش مییابد.
ممکن است اهمیت این مسئله برای ما واضح نباشد زیرا هم اکنون غالب مردم در شبه جزیره عربستان بلکه مناطق زیر فرمان کسری (یعنی ایران) و قیصر (یعنی کشورهای ترکیه و عراق و ...) و یمن مسلمانند.
برای فهم بهتر باید خود را در مدینه و در سال پنجم هجری فرض کنیم، در حالی که تحت محاصره عربهایی از قبایل مختلف واقع شدهایم که نه تنها با همدیگر همدست شدهاند بلکه با یهودیهای همشهری و هم پیمان ما در مدینه هم قرارهایی گذاشتهاند. مدتی طولانی است که محاصره هستیم و سپاه دشمن از همه جنبه های ظاهری بر ما برتری دارد.
یک سؤال و یک تأمل
در این هنگام پیامبر خبر از پیدایش اسلام در ایران و روم و یمن میدهد. اگر ما بین مسلمانان مدینه بودیم جزو کدام دسته میشدیم؟ آنها که با مشاهده سپاه بزرگ دشمن، ایمانشان افزوده شد یا آنها که گفتند خدا و رسول ما را فریب دادهاند؟ آیا تا به آخر از پیامبر پشتیبانی میکردیم یا اینکه بی پناه بودن خانههایمان را بهانه میکردیم و مرتب از پیامبر اجازه میخواستیم که ما را از ادامه حضور مرخص کند؟
بخش قرآن تبیان