گورستانی در دل صحرا
یحیى بن هرثمه وزیر متوكّل عبّاسى حكایت می كند: روزى خلیفه مرا احضار كرد و گفت : باید سیصد نفر همراه خود بردارى و از طریق كوفه ، عازم شهر مدینه گردى و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بیاورى . من نیز دستور خلیفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كردیم . در جمع افراد همراه ، فرمانده حفاظتى - كه مسؤ لیّت حفاظت اموال را داشت - در مسیر راه ، مرتّب با كاتب من كه شیعه بود، درباره مسائل مختلف ، بحث و مناظره داشت و من بر گفتگوى آن ها نظارت كامل داشتم .
هیچ زمینى خالى از قبر نیست و در هر گوشه اى از زمین ، گورستانى از انسان ها وجود دارد؟
آیا در این بیابان خشك و بى آب و علف ، چه كسى زندگى كرده است تا بمیرد و دفن شود؟
من به كاتب گفتم : به راستى ، آیا علىّ بن ابى طالب علیه السلام چنین گفته است ؟!
پاسخ داد: بلى ، صحیح است .
پس گفتم : در این سرزمین آثار گورستانى نمایان نیست و سپس شروع كردیم به خندیدن ؛ و صحبت ها بر همین منوال ادامه یافت تا به شهر مدینه رسیدیم و به سمت منزل حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام روانه شدیم .
هنگامى كه جلوى درب منزل رسیدیم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحویل ایشان دادم .
حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نیست ، تا فردا منتظر باشید.
چون فرداى آن روز خدمت ایشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود - دیدم خیّاطى درون اتاق حضرت مشغول خیّاطى لباس هاى ضخیم زمستانى است .
و تمام سعى و كوشش شما بر این باشد كه تا همین امروز لباس ها دوخته و آماده گردد و فردا صبح در همین موقع آن ها را تحویل بده ، سپس به من خطاب نمود و فرمود: اى یحیى ! شما نیز كارهایتان را انجام دهید و امكانات لازم را براى خود آماده كنید، تا آن كه فردا حركت كنیم .
یحیى گوید: من از حضور ایشان بیرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به این گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهیّه مى نماید، مثل این كه او از مسافرت و مسیر راه اطّلاعى ندارد؛ حال ، تعجّب از شیعیان است كه از چنین كسى پیروى مى كنند و او را امام خود مى دانند.
فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شدیم ، حضرت به همراهان خود فرمود: تمام امكانات و لوازم مورد نیاز را بردارید و نیز پالتو و غیره را فراموش نكنید كه مبادا در مسیر راه مشكلى پیش آید.
و سپس به من خطاب نمود و فرمود: اى یحیى ! چنانچه آماده هستى ، حركت كنیم .
من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت ، پالتو و پوستین در این گرماى شدید براى چه به همراه مى آورد!؟
در بین راه چند نفر درباره سخن علىّ بن ابى طالب علیه السلام و گورستان مناظره داشتند، كه ناگهان ابرى در آسمان پدیدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاریك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بین زمین و آسمان به گوش مى رسید، هوا یك مرتبه بسیار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همین لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
امّا چون حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام و همراهانش لباس هاى گرم همراه داشتند و از قبل مهیّا بودند، پالتو و پوستین هاى خود را پوشیدند؛ و هیچ گونه ناراحتى نداشتند.
سپس آن حضرت دستور داد تا یك پالتو به من و نیز یك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشیدیم ؛ و به جهت سرماى شدید آن روز هشتاد نفر از نیروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند.
هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ، حضرت هادى علیه السلام به من فرمود: اى یحیى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند، در همین مكان دفن شوند؛ و سپس افزود: خداوند متعال این چنین سرزمین ها را گورستان انسان ها مى گرداند.
م : یاابن رسول اللّه ! من به یگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله علیه و آله شهادت مى دهم ؛ و نیز اقرار مى نمایم كه شماها خلیفه و حجّت خداوند بر روى زمین براى بندگان هستید؛ من تاكنون ایمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ایمان آوردم و من نیز از شیعیان شما مى باشم .
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع: الخرائج و الجرائح ،ج 1، ص 393؛ الثّاقب فى المناقب ، ص 551، ح 12؛ إثبات الهداة ، ج 3، ص 374، ح 38؛ مجموعة نفیسة ، ص 230؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 466، ح 2471 (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).