سایه در بیابان
یكى از درباریان متوكّل ، معروف به ابوالعبّاس - كه دائى نویسنده خلیفه بود - حكایت می كند: من با ابوالحسن ، علىّ هادى علیه السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبین بودم ، تا آن كه روزى متوكّل مرا به همراه عدّه اى براى احضار آن حضرت از شهر مدینه به سامراء بسیج كرد. پس از آن كه وارد شهر مدینه شدیم ، به منزل حضرت وارد شده و پیام متوكّل عبّاسى را ابلاغ كردیم ؛ و حضرت هادى علیه السلام موافقت نمود كه به سوى شهر سامراء حركت كنیم .
امام هادى علیه السلام فرمود: در این جا مناسب نیست ، بهتر است كه به راه خود ادامه دهیم تا به محلّى مناسب برسیم .
به همین جهت به حركت خود ادامه دادیم تا این كه در بیابانى قرار گرفتیم كه هیچ آب و گیاهى یافت نمى شد و گرمى هوا و تشنگى و گرسنگى تمام افراد را بى طاقت كرده بود.
در این هنگام حضرت توجّهى به افراد نمود و اظهار داشت : چرا این قدر بى حال و ناتوان شده اید، چنانچه خسته ، تشنه و گرسنه هستید، همین جا اُتراق كنید.
ابوالعبّاس گوید: من گفتم : یا اباالحسن ! در این صحراى بزرگ چگونه استراحت كنیم ؟
حضرت فرمود: همین جا مناسب است .
بنابر این ، طبق دستور حضرت در حال بار انداختن بودیم كه ناگهان متوجّه شدیم در همان نزدیكى - كنار ما - دو درخت بسیار بزرگ با شاخه هاى زیاد بر زمین سایه افكنده و كنار یكى از آن ها چشمه اى است و آب آن بر زمین جارى مى باشد، كه بسیار سرد و گوارا بود.
بسیارى از همراهان با حالت تعجّب گفتند: ما چندین مرتبه از این مسیر رفت و آمد كرده ایم ؛ ولى هرگز چنین چشمه و درختانى را در این مكان ندیده ایم .
و من بسیار در تعجّب فرو رفته و با تمام وجود، به آن حضرت خیره شده بودم كه ناگهان تبسّمى نمود؛ و سپس روى مبارك خود را از من برگرداند.
با خود گفتم : این موضوع را باید خوب بررسى كنم ؛ لذا از جاى خود برخاستم و كنار یكى از آن دو درخت آمدم و شمشیر خود را زیر خاك پنهان نموده و دو سنگ به عنوان علامت و نشانه روى آن ها نهادم ، و بعد از آن آماده نماز شدم .
و چون افراد استراحت كردند، حضرت فرمود: چنانچه خستگى افراد برطرف شده است ، حركت كنیم .
ه رفتیم ، من بازگشتم ؛ ولیكن هیچ اثرى از درخت و چشمه آب نیافتم و شمشیر خود را برداشتم و به قافله ، ملحق شدم و بسیار در فكر فرو رفتم و دست به سمت آسمان بلند كرده و از خداوند خواستم كه مرا از دوستان و معتقدان به حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام قرار دهد.
در همین لحظه ، حضرت متوجّه من شد و فرمود: اى ابوالعبّاس ! بالا خره كار خود را كردى ؟
عرضه داشتم : بلى ، یاابن رسول اللّه ! من نسبت به شما مشكوك بودم و الا ن به حقانیّت شما معتقد گشتم و به لطف خداوند منّان هدایت یافتم .
حضرت فرمود: آرى چنین است ، همانا افراد مؤ من و اهل معرفت ، كمیاب هستند.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع: إثبات الهداة، ج 3، ص 378، ص 47 به نقل از خرائج راوندى (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).