لبخند شکوفه
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقارعلی آبدار شد
اجزای خاک حامله بودند از آسمان
نه ماه گشت حامله زان بی قرار شد
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
صحرا پر از بنفشه و کُه لاله زار شد
اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سرو دست که وقت کنار شد
گلزار چرخ چونگ گلستان دل بدید
در رو کشید ابرو زدل شرمسار شد
آن خار می گریست که ای عیب پوش خلق
شد مستجاب دعوت او گل عذار شد
شاه بهار بست کمر را به معذرت
هر شاخ و هر درخت ازو تاجدار شد
هر چوب در تجمل چون بزم میرگشت
گر در دو دست موسی یک چوب مار شد
زنده شدند بار دگر کشتگان دی
تا منکر قیامت بی اعتبار شد
اصحاب کهف باغ زخواب اندر آمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
ای زنده گشتگان به زمستان کجا بدید
آن سو که وقت خواب روان را مطار شد
آن سو که هر شبی بپرد این حواس و روح
آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد
مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف
بدری منور آمد و شمع دیار شد
ای پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان
لنگ و ملول برفت و سحر راهوار شد
بر بند این دهان و مپیمای باد پیش
کز باد گفت راه نظر پرغبار شد