تبیان، دستیار زندگی
فرصت بوسیدن دست‏هایت را از من مگیر، هر چند که جبران ذره‏ای از ناسپاسی‏هایم را نیز نمی‏کند، اما دلم خوش است به این بوسیدن‏ها.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

... و « مادر » یعنی حیات

حضرت فاطمه

دوست داشتم قلمم را به تو می‏دادم و بیداریم را به ماه!

امشب هم مثل تمام شب‏ها به تو می‏اندیشم؛ به تو ای معنای من، ای مادر!

از دیروز می‏گویم که دست‏های تو را می‏بوسیدم و تنها واژه آشنای اشعارم، مادر بود! از دیروز می‏گویم؛ از روزهایی که نان‏ها تازه بودند و احساس‏ها قشنگ! غزل‏ها پرشور و دل‏ها مهربان!

بهارها همیشگی بودند و تبسّم‏های مادر، زیباترین شعر روزگار بود!

دوست داشتم قلمم را به تو می‏دادم و بیداریم را به ماه!

امشب هم مثل تمام شب‏ها به تو می‏اندیشم؛ به تو که مهربان‏ترین هدیه خداوندی و دلت، ضمیر سبب ساز بهشت است!

و من بهشت را در ژرفای نگاه مهربانت، همیشه می‏بینم؛ مثل باران، مثل دریا، مثل آب!

با عطر عاطفه همراه می‏شوی و بر افق نگاهم می‏تابی و من، غرق در بوی سیب، تو را می‏خوانم؛ تو را ای تمام آرزوهای قشنگ و ساده من، مادر!...

هنوز هم دوست دارم قلمم را به تو بدهم و نگاهم را به آب!

ای تمام من! چقدر شبیه دریایی!

انگار خداوند تو را نردبان معراج قرار داد؛ نردبانی که نور عصمتش، رشک حوریان را بر می‏انگیزد!

نردبانی که برای پروازهای آسمانی، آغاز معرفتی پایان‏ناپذیر است.

مادر، آشناترین واژه «مهربانی» در عرش الهی است و نام آشنای تمام انسان‏ها!

مادر، نامی است که می‏شود عمری به او پناه برد و خستگی روزانه را در سایه نگاهش به فراموشی سپرد.

مادر، تکرار آهنگین عشق و عاطفه، مهر و ایمان و... و مادر یعنی: حیات.

فرصت بوسیدن دست‏هایت را از من مگیر، هر چند که جبران ذره‏ای از ناسپاسی‏هایم را نیز نمی‏کند، اما دلم خوش است به این بوسیدن‏ها

ای الهه صبر و امید!

دوباره به سمت تو تمام می‏شوم، مادر!

پیشانی‏ام، بوسه‏گاه مهربانی‏های توست و دست‏هایت، سایه‏بان دل‏خستگی‏هایم.

مادر! نمی‏دانی، گاهی از تمام دنیا دلم می‏گیرد، اما پیش تو رو نمی‏کنم تا زخمی بر زخم‏های دلت نیفزایم؛ ولی مادر! دل بی‏طاقتم، در وسعت بی‏ساحل نگاهت، تاب تنهایی را ندارد.

هنوز نتوانسته‏ام یک دل سیر تو را دوست بدارم. تقصیر دلم نیست؛ که طعم عشق تو را نمی‏شود با واژه‏های ناچیز «دوستت دارم» چشید.

مادر! هنوز آن قدرها بزرگ نشده‏ام که عصای پیری تو باشم؛ جوانه‏های ضعیف وجودم به استواری دست‏هایت محتاج است؛ من نیازمند توام، مادر!

هر وقت چهره‏ات خدا گونه می‏شود، می‏فهمم که وقت نماز است.

می‏فهمم که وقت خداست.

می‏فهمم که حالا دیگر نوبت درد دل کردن تو با خداست؛ در خلوتت پا نمی‏گذارم، اما با چشم‏هایی غرق التماس، نگاهت می‏کنم تا یادت نرود دعایم کنی.

وقتی می‏خندی، تمام خانه رنگ بهشت می‏گیرد و بوی بهشت می‏دهد.

وقتی دلت می‏گیرد، آسمان در بغض نگاهت جمع می‏شود، اما نمی‏بارد.

امشب هم مثل تمام شب‏ها به تو می‏اندیشم؛ به تو که مهربان‏ترین هدیه خداوندی و دلت، ضمیر سبب ساز بهشت است! و من بهشت را در ژرفای نگاه مهربانت، همیشه می‏بینم؛ مثل باران، مثل دریا، مثل آب!

وقتی خانه از گرمای مهربانی‏ات خالی است، سرما از در و دیوار می‏بارد؛ انگار نبودنت همه جا را تاریک می‏کند و آسمان شب‏هایمان سوت و کور و بی‏ستاره می‏شود.

فرصت بوسیدن دست‏هایت را از من مگیر، هر چند که جبران ذره‏ای از ناسپاسی‏هایم را نیز نمی‏کند، اما دلم خوش است به این بوسیدن‏ها.

تمام گل‏های سپید باغستان‏ها را به پایت می‏ریزم تا بر چشم‏هایم قدم بگذاری.

هنوز جای زخم‏های دل، در عمق نگاهت پیداست و هر از گاهی، با زلال چشمانت، غبار کدورت‏های روزگار نامراد را از دل می‏شویی و جلا می‏دهی.

آسمان، به احترام حضور ملکوتی تو تعظیم می‏کند و فرشتگان، به حرمت مادری‏ات سوگند می‏خورند.

ای الهه صبر و امید! در امتداد نگاهت، مهربانی تفسیر می‏شود؛ تو از مهربانی خدایت رنگ و بو گرفته‏ای.

مادر! مخواه که در وسعت آسمانی تو، بی‏پر و بال بمانم که تنها امید پروازم تویی.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


سید علی‏اصغر موسوی

ام البنین امیدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.