تبیان، دستیار زندگی
روزی روزگاری مرد مغازه داری بود که بسیار بد قول و بی اعتبار بود .هر گاه از کسی پولی قرض می گرفت، یا جنسی را برای فروش می خرید ،قصد دادن آن طلب یا قیمت خرید اجناسش را نداشت
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برو فردا بیا
برو فردا بیا

روزی روزگاری مرد مغازه داری بود که بسیار بد قول و بی اعتبار بود .هر گاه از کسی پولی قرض می گرفت، یا جنسی را برای فروش می خرید ،قصد دادن آن طلب یا قیمت خرید اجناسش را نداشت .

مغازه دار به تازگی شاگردی استخدام کرده بود و سعی داشت آداب مغازه داری را به شاگردش بیاموزد .یکی از چیزهایی که همواره اصرار داشت هر چه زودتر و بهتر به شاگردش یاد دهد، این بود که چگونه طلبکاران را دست به سر کند یعنی از آنها مهلت بگیرد تا پس دادن طلبشان را به تاخیر بیندازد . یکی از روشهای مغازه دار برای اینکه طلب طلبکاران را به تاخیر بیندازد دادن وعده ی فردا بود. به هر طلبکاری می گفت برو فردا بیا .

یک روز که مغازه دار برای انجام کاری از مغازه بیرون رفته بود، طلبکاری به مغازه مراجعه کرد و تقاضای طلبش را نمود شاگرد مغازه دار که می خواست خوش خدمتی و نبوغ خودش را به صاحبکارش نشان دهد به طلبکار گفت این کنده ی درخت که نزدیک مغازه ما هست را می بینی ؟هر وقت این کنده سبز شد و دوباره به بار نشست، طلب تو را همان وقت می دهیم .

طلبکار بیچاره بعد از کمی قیل و قال ناچارا به وعده ی پسرک راضی شد و رفت . طولی نکشید که صاحب مغازه بازگشت .شاگرد، برای تعریف خوش خدمتی اش با ذوق و غرور، قضیه را برای مغازه دار تعریف کرد .اما مغازه دار نه تنها خوشحال نشد بلکه برآشفت و گفت ای پسر نادان بدبختم کردی .حالا آمدیمو یک دفعه این کنده سبز شد آن وقت چه خاکی به سرم بریزم .باید می گفتی برو فردا بیا دنبال طلبت . فردا ،روزی است که هیچ وقت نمی آید!!! 

انسیه نوش ابادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


 مطالب مرتبط:

مرغ مرده پرواز کرد

کشتی‌گیر و تیرانداز

تعقیب آفتاب

کبکها چه گفتند

بزرگ مرد کوچک

پادشاه و هیزم‌شکن

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.