تبیان، دستیار زندگی
پپه چپه، همه چیزش چپه بود. برای همین هم توی مدرسه‌ی چپه ها ثبت نامش کردند. مدرسه ی چپه ها پنج تا شاگرد و یک معلم و یک مدیر بیش تر نداشت. توی مدرسه ی چپه ها، هیچ بچه ای درست سر جایش نمی نشست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پپه چپه در مدرسه
پپه چپه در مدرسه

پپه چپه، همه چیزش چپه بود. برای همین هم توی مدرسه ی چپه ها ثبت نامش کردند. مدرسه ی چپه ها پنج تا شاگرد و یک معلم و یک مدیر بیش تر نداشت. توی مدرسه ی چپه ها، هیچ بچه ای درست سر جایش نمی نشست. اصلاً هیچ بچه ای جای درست و حسابی نداشت. جای پپه چپه سر چوب لباسی بود. یکی هم روی میز دراز می کشید. یکی هم روی زمین می نشست. یکی هم برای خودش نردبان آورده بود و بالای نردبان می نشست. یکی از بچه ها هم پشت پنجره، پاهایش را آویزان می کرد. آقا کجول، یعنی آقا معلم هم هیچی بهشان نمی گفت. آخر بفهمی نفهمی خودش هم چپه بود.

آن روز که آقا کجول آمد توی کلاس، فقط پپه چپه از جایش بلند شد. یعنی لازم نبود بلند بشود؛ چون خودش به حالت ایستاده، آویزان بود. آقا کجول سطل آشغال را چپه کرد و نشست رویش. او هیچ وقت روی صندلی نمی نشست؛ چون بچه ها با کفش روی صندلی راه می رفتند و کثیفش می کردند. آقا کجول گفت: خب بچه ها امروز چی داریم؟

بچه ها گفتند: هیچی!

آقا کجول گفت: نه خیر! ریاضی داریم.

بچه ها گفتند: آی ی!

فقط پپه چپه نگفت. پپه چپه تنها کسی بود که عاشق ریاضی بود. ریاضی اش هم خیلی خوب بود. همیشه هر مسئله ای بهش می دادند، بیست می شد. آقا کجول توی کلاس قدم زد. از نردبان بالا رفت و پایین آمد و گفت:

بسیار خب! خوب دقت کنید! شما باید دکمه های بلوز و کت مرا بشمارید و با هم جمع بزنید.

آقا کجول رفت پای تخته. پشتش را کرد به بچه ها تا دکمه هایش را بشمارند. آقا کجول عادت داشت بلوز و کتش را چپه تنش کند. یعنی برعکس بپوشد. یعنی پشتش را بیندازد جلو و جلویش را بیندازد عقب، تا وقتی پشتش به بچه هاست، باز هم ازش حساب ببرند و شلوغ نکنند.

بچه ها زور می زدند تا بفهمند بعد از سه چه عددی است. اما پپه چپه زودتر از همه فهمید. گفت: آقا کجول ما حل کردیم.آقا کجول گفت: بیا پای تخته.

پپه چپه نمی توانست از سر چوب لباسی بیاید پایین. گفت: ما نمی توانیم بیایم پایین!

آقا کجول تخته را کند و برد جلوی پپه چپه. بلوز آقا کجول هفت تا دکمه داشت و کتش چهار تا. پپه چپه روی تخته نوشت:

20=4+7

آقا کجول زد پس گردن پپه چپه و گفت: آفرین پپه! آفرین پپه! تو همیشه ریاضی ات بیسته!

بعد هم به بچه ها گفت: خب حالا که مسئله ی به این سختی را حل کرد. تشویقش کنید!

بچه ها جیغ و داد راه انداختند و پا کوبیدند و وسط کلاس معلق زدند. آقا کجول گفت: خب! حالا وقت جایزه است پپه چپه. خودت انتخاب کن!

توی مدرسه ی چپه ها هیچ وقت، هیچ جایزه ی درست و حسابی ای در کار نبود. یعنی اصلاً جایزه وجود نداشت. هر کی هر چیزی را مال هر کسی بود، می توانست بردارد؛ حتی مال آقا کجول یا آقای مدیر.

پپه چپه عاشق دکمه بود. همه ی دکمه های بلوز و کت آقا کجول را کند. همه ی دکمه های بلوز و شلوار بچه ها را هم کندد و ریخت توی کیفش. وقتی رفت خانه، همه را داد به مامانش تا همه ی آن ها را بدوزد به شلوار مدرسه اش.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:سروش کودکان

مطالب مرتبط:

عکس یادگاری خانم مارمولک

آقا خرسه عیدت مبارک

پانداها در پیک نیک

هیزم‌شکن و تبر طلایی

لاله‌های باغچه‌ی پیرزن

جوجه‌ام کجاست؟

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.