دیدگاه های تعلیم و تربیتی استاد
متن زیر برگرفته از کتاب حدیث آرزو مندی است که دکتر محمد علی فیاض بخش از دانش آموختگان مکتب علوی در باره ی شخصیت علامه کرباسچیان نوشته اند.برای خواندن متن کامل کتاب اینجا کلیک کنید.
********

نظریّهى تعلیم و تربیتى علّامه یک نقشهى منسجم، داراى ابتدا و انتها بود. ابتداى آن، تصحیح تغذیه و جدّىگرفتن صحّت مزاج و تأکید بر ورزش و تخلیهى انرژىهاى جسمى بود و انتهاى آن، ارائهى راهکارهاى عملیّاتى براى برخوردارى از روحى آرام و مطمئن که جایگاه ذکر خدا باشد و در میانهى این دو سر ریسمان، آکروباتى از صدها و صدها ریزبینى و دقّتنظر و عنایت بود که در جاىجاى خودش، فردى و جمعى، شاگردان را، استادانه و بندبازانه بر آن برمىنشاند.
توجّه و عنایت به صحّت و سلامت تن و اعتدال مزاج، دقّت و مراقبت بر متعادل نگاهداشتن غرایز و مهار درست آنها با تذکّرات ظریف و نیز پیشگیرىهاى دقیق، کنترل نشست و برخاستها و مراقبت بر جریحهدار نشدن روحهاى پاک بچّهها در نشستهاى ناپاک و دَمبرنگرفتن از نَفَسهاى آلوده، تأکید بر حریمدارى در رفتوآمدهاى فامیلىِ خارج از نزاکت دینى و اخلاقى، پىگیرىِ بهموقع بر ازدواج فارغالتّحصیلان و دهها نکته از این دست، مقولات کلیدى نگاههاى تربیتى علّامه بود.
در نگاه تعلیمى، به کمتر از بالاترین کیفیّتِ ممکن رضا نمىداد. به دانشآموزان مستعد، اعتناى ویژه مىداشت و بدون آنکه تمایز آنها در میان دیگر همکلاسان بارز شود و موجب دلخورىهاى معمول همشاگردىگرى، براى آنها برنامههاى ویژهى علمى حاشیهاى تدارک مىدید. خود من با آنکه استعداد ویژهاى در خودم سراغ نداشتم و ندارم در زمرهى کسانى بودم که به تدبیر ظریف و خاصّ او، از کلاس دهم در حاشیهى آمدورفت روزانه و موظّف به مدرسه، به پارهاى دروس سَبک حوزوى در همان محیط مدرسه رهنمون شدم و اگر امروز کمى از ادبیّات عربى مىدانم، الحق بنیان و بنیهاش از آن روزهاست. در آن زمان که اندکى مایهى قلمزنى در من دید، رهایم نکرد و امانم را برید. در این اواخر و بلکه از پیش از آن، افتخارم این بود که میرزابنویس و کاتب او بودم و البتّه هر مکتوب که سفارش مىداد و مىبردم، آنچنان خط به خط، بلکه کلمه به کلمه، غلطگیرى مىکرد که کلافه مىشدم.
فلسفهى او در یادگیرى، تمرکز قوا بود و بدینسبب براى یادگیرى علمى، حدّ و مرز نمىشناخت؛ بلکه به تمحّض و غرقهورى و غوطهخورى قائل بود. در این زمینه براى او نفرات مهم نبود. اگر یک نفر را مستعدّ پرورش در رشتهاى مىیافت، وقتگذارى و سرمایهنهادنش براى شکوفاسازى او در همان کیفیّتى بود که اگر جماعتى را بر این مهم مىیافت. او کار را هیچگاه نیمه وا نمىنهاد؛ تا بدانجا پیش مىبرد که مفهوم کمال مطلق بر آن کار صدق مىکرد.
شعارش این بود که: ذرّهبین مىسوزاند؛ امّا هزاران شعاع پراکندهى خورشید، کارى نمىکند و با این تمثیل و نظایر آن که فقط از زبان او مىشنیدیم یکى از محورىترین دیدگاههاى تعلیماتىاش را بنیان و استحکام بخشیده بود: تمرکز قوا.
تکرار و بازگویى و مداومت بر بیان و پىگیرى یک امر، تکنیک جادوهاى علّامه بود. سِحر او نه از قماش علوم غریبه یا طلسمات و اوراد، بلکه از جنس شیوهى سهلِ ممتنع وى، یعنى تکرار بىملال بود. نه خود از تکرار گفتههاى نابش ملول مىشد و نه مستمعش. خود خسته نمىشد؛ چون براى او تکرار در تجلّى معنى نداشت و شنوندهاش دلزده نمىشد؛ چرا که نکتهى صدمینبارشنیده را با همان حرارت و شور نخستینبار از زبان او مىشنید.
بدینترتیب، هر جلوهى کلام او در هر تکرارى، نوین مىنمود. از اینرو مىتوان گفت که در زیربناى شیوهى تعلیماتى او تکرار جایى ویژه داشت. آنقدر مداومت مىکرد که همچو شیر اندرونمان مىشد.
تکرار، شیوهى او بود براى جاانداختن مقاصد تعلیمى و تربیتىاش و نیز قانعکردن طرف مقابل در امرى که از دیدگاه او عین صواب بود و آنسو را ناصواب مىدید یا چنیناش مىپنداشت.

... و امّا کیمیاى دیگر در بُعد تعلیم و تربیتى علّامه، زهد و سادهزیستى او بود که بهحق در دریف اوّلِ صفات والاى او قرار داشت و در جریان تربیتى دیدگاههایش، آن را به اصرار به متعلّمان و متربّیانش گوشزد و بل تکلیف مىکرد. این بُعد از ابعاد وجودى علّامه دوباره مىگویم در ردیف اوّلِ تجلّیّات او بود. علّامه بود و زهد و سادهزیستى او. زندگى خانوادگىاش از حداقلّ متعارف جدّاً پایینتر بود. این مهم علاوه بر آن که صفت ذات او بود در دیدگاههاى تعلیم و تربیتىاش نقشى پُررنگ و جایگاهى ویژه داشت.
هماره معلّمان را از درغلتیدن به زیادهخواهى و زندگى تجمّلاتى برحذر مىداشت و نیز البتّه همهى دیگران را. کسى را یاراى همپایى با شدّت زهد و سادهزیستى او نبود؛ امّا این قدر بود که آنهمه تأکید و اصرار، لااقل بندهاى سنگین تعلّقات را از دلها وا کَنَد؛ هرچند که ظاهر زندگىها رنگ و بویى مىداشت.
نظم آهنین، دیگر صفت ذاتى و خونى علّامه بود که در شریانهاى تعلیم و تربیت او یکلحظه به فشار بالا و پایین درنیفتاد. در وقتشناسى آنگونه بود که نه پیشتر و نه پستر حاضر مىشد. به قول خودش همیشه دورخیز روحى داشت؛ امّا پشت در مىایستاد تا وقت، در رسد.
با سر زلف تو مجموع پریشانى خویش کو مجالى که یکایک همه تقریر کنم؟
فرآوری : ندا داودی بخش خانواده ایرانی تبیان
