تبیان، دستیار زندگی
جنگ جهانی دوم، با همه بیرحمی ها، خشونت ها و خونریزی هایش به عنوان یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ جهان همچنان در یادها مانده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت‌هایی سیال

یک فیلم یک ژانر/ «پرچم های پدران ما» و «نامه‌هایی از آیوجیما»


جنگ جهانی دوم، با همه بیرحمی ها، خشونت ها و خونریزی هایش به عنوان یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ جهان همچنان در یادها مانده است. این جنگ یکی از بزرگترین کشمکش های تاریخ بشر بوده، بنابراین تعجبی ندارد اگر می بینیم اینقدر مورد توجه و تحقیق و موشکافی قرار گرفته است. از جمله پرطرفدارترین آثار سینمایی نیز فیلمهایی هستند که درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده اند. هالیوود از زمان جنگ جهانی دوم تا به امروز فیلم های فراوانی درباره آن ساخته است که بسیاری از آنها تأثیر مهمی بر شیوه فیلمسازی و صنعت سینما و همچنین در شیوه ادراک مردم نسبت به جنگ و تاریخ برجا گذاشته اند.

فیلم خارجی

با آن که همه این فیلم ها در اساس به یک واقعه می پردازند، بسیار متنوع هستند و در پرداختن به موضوع خود شیوه هایی کاملاً متفاوت در پیش می گیرند. تفاوت های اساسی میان این فیلم ها تا حد زیادی به زمان ساخته شدن آنها مربوط است و می توان آنها را در چهارچوبی تاریخی بررسی کرد. با نگاهی دقیق تر به برخی تولیدات هالیوود درباره جنگ جهانی دوم می توان به تفاوت هایی عمده میان فیلم ها پی برد و به این که چگونه نگرش هالیوود نسبت به مقوله جنگ در طول زمان دچار تغییراتی اساسی شده است.

برای آن که تغییرات پدید آمده را به خوبی درک کنیم ، لازم است فیلم هایی را که در دوره های تاریخی مختلف ساخته شده اند تحلیل کنیم. «نامه هایی ازایووجیما» (Sands of Iwo Jima) ، «سر ساعت دوازده» (Twelve O’Clock High) ، «طولانی ترین روز» (The Longest Day) ، «نبرد تپه» (در ایران: «روز آخر» ، (The Battle of the Bulge، «پاتون» (Patton) «تورا! تورا! تورا!» (Tora! Tora! Tora!)، «توپ های ناوارون» (The Guns of Navarone) ، «سرخ بزرگ» (The Big Red One)، «ممفیس بل» (Memphis Belle) ، «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan)، «گروه برادران» (Band of Brothers)، «دشمن پشت دروازه» (Enemy at the Gate)و «خط باریک قرمز» (The Thin Red Line).

این فیلم ها در یک دوره زمانی به وسعت نیم قرن ساخته شده اند و به خوبی نمایانگر تغییراتی اساسی هستند که در خلال پنجاه سال در عرصه فیلمسازی پدید آمده است. باید در نظر داشت که وقتی فیلم هایی با این فاصله زمانی با هم مقایسه می شوند، بخشی از این تفاوت ها به فناوری سینما مربوط می شود. مثلاً فیلم «طولانی ترین روز» که در سال 1962 ساخته شده مسلماً تفاوت های بسیاری با «نجات سرباز رایان» سال 1998 دارد، با آن که رخدادی که هر دو فیلم به آن پرداخته اند، یکی است. همین نکته در مورد تفاوت «سر ساعت دوازده» محصول 1949 و «ممفیس بل» که در دهه نود ساخته شده و همچنین میان «سرخ بزرگ» ساخته شده در دهه هشتاد و «گروه برادران» که در سال 1998 اکران شده صادق است. چطور ممکن است دو فیلمی که درباره یک حادثه مهم تاریخی ساخته شده اند تا این حد متفاوت باشند؟ چگونه می توان تغییراتی را که پیش آمده تشخیص داد؟ برای درک بهتر تفاوت ها باید چند جنبه از خود فیلم ها را مورد تحلیل قرار داد.

جنگ جهانی دوم و تاریخ سینما، هر دو، پیش از این بارها و از جنبه های مختلف مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار گرفته اند. اما دو رویکرد کلی را در سینمای جنگ و مطالعات سینمایی مربوط به جنگ می توان تشخیص داد. اولین رویکرد به فیلم های از پایان جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه شصت مربوط می شود. کارشناسان تاریخ سینما اعتقاد دارند هالیوود در این دوران، جنگ جهانی دوم را به مثابه نبرد طرفداران امریکا با تمامیت خواهی به تصویر کشیده است. این فیلم های اولیه چنان طراحی شده بودند که تماشاگران را در مورد درست بودن انگیزه های امریکا در جنگ جهانی دوم متقاعد سازند. مریلین جی. ماتلسکی و نانسی لینچ استریت در کتاب «جنگ و سینما در آمریکا: مقالات تاریخی و انتقادی» این فیلم ها را محصولاتی که «... در رابطه مستقیم میان هالیوود و دولت امریکا» تولید شدند، دانسته اند و آنها را «تبلیغاتی» نامیده اند. این اولین بار نبود که هالیوود و دولت امریکا ارتباط تنگاتنگ در کارشان با یکدیگر داشتند. در زمان جنگ جهانی دوم یک آژانس دولتی به نام دفتر اطلاعات جنگ (OWI) وظیفه داشت این اطمینان را به وجود آورد که هالیوود فقط فیلم هایی را تولید می کند که به امور جنگ کمک کنند.

«نامه هایی از آیوجیما» دومین فیلم از «کلینت ایستوود» است که به ماجرای نبردی در سال 1945 می پردازد و عکسی را در خاطره آمریکاییها زنده می کند که در آن شش نظامی پرچمی را بر فراز کوه سوریباچی به اهتزار در آورده اند.

المر دیویس، مدیر OWI بعدها درباره مأموریت این آژانس به تفصیل صحبت کرد و به این نکته نیز اشاره کرد که مؤثرترین شیوه تبلیغات، تبلیغ از طریق فیلم بود. گروهی از نویسندگان هالیوود نیز در زمان جنگ بودند که «نویسندگان هالیوودی بسیج برای دفاع» نام گرفتند و عقیده خود را با این عبارات بیان می کردند: «...روحیه بدهید. روحیه عبارت است از آموزش... الهام بخشیدن ...و اعتماد سازی.» مقاله ای به قلم ازرا گودمن در مجله «نیشن» در تاریخ 12 سپتامبر 1942 نشان می دهد که فرانک کاپرا فیلمساز و داریل زانوک تهیه کننده چگونه در فعالیت های مربوط به جنگ درگیر بوده اند. چنانچه فیلم های اکران شده بعد از پایان جنگ این دو نفر را در نظر بگیریم، متوجه فعالیت های چشمگیر آنها در این حوزه می شویم. با مروری بر زندگینامه این دو نفر می توان دریافت که رابطه میان دولت و هالیوود پس از پایان جنگ نیز برقرار بوده و تأثیر این رابطه در فیلم های پس از جنگ آنها همچنان مشهود است.

لارنس اچ. سویید در کتاب «شجاعت و افتخار: ساختن تصویر ارتش امریکا در فیلم» اشاره می کند که حتی در هالیوود دهه شصت نیز این تمایل وجود داشت که «فقط سویه باشکوه نبرد - هیجان، ماجرا، و رفاقت های میدان جنگ- به تصویر کشیده شود.» پیتر رافمن و جیم پاردی فیلم های جنگی دهه چهل تا شصت را حاصل هراس و پارانویای به وجود آمده در زمان «وحشت سرخ» می دانند. ترس از کمونیسم در این دوره تقریباً بر هر جنبه از جامعه امریکا حاکم بود و هالیوود هم از این امر مستثنا نبود. آن دوران، دوران کمیته فعالیت های ضد امریکایی (HUAC) و جلسات دادرسی سناتور مک کارتی بود و تأثیر این عوامل را به روشنی می توان در فیلم های اولیه مربوط به جنگ جهانی دوم مشاهده کرد. طبق اظهارنظر رافمن و پاردی، هالیوود و عوامل آن به شدت در تیررس HUAC و دادگاه های مک کارتی قرار داشتند چون آنها خوب می دانستند که صنعت سرگرمی «به شدت در معرض توجه عموم است.» در اوج دوران «وحشت سرخ» HUAC حدود دویست نفر را کمونیست تشخیص دادندو بسیاری دیگر در فهرست سیاه قرار گرفتند و کار خود را از دست دادند. با توجه به فضای خفقان آور و پر از سوء ظن آن دوران، تعجبی ندارد اگر می بینیم هالیوود تصمیم گرفت فیلم هایی میهن پرستانه بسازد تا از سوی دولت بازخواست نشود.

فیلم خارجی

بالا گرفتن پارانویا هالیوود را ناچار ساخت که هر جنبه منفی جنگ را نادیده بگیرد و با ارائه تصویری ساده شده از جنگ، به نبرد ایدئولوژی شوروی برود. تقریباً در هریک از فیلم های اولیه مربوط به جنگ جهانی دوم سربازان به عنوان نمادهای حقیقت و عدالت و به عنوان شهروندانی آرمانی تصویر می شوند. حتی نقدهایی که بر آن فیلم ها در آن زمان نوشته می شد، جانبداری از امریکا غالب و مشهود بود. مثلاً نقدی که بر فیلم «نبرد تپه» در تاریخ 10 ژانویه 1996 در «نیوزویک» چاپ شد، فیلم را به منزله رویارویی میان «نازی های مستأصل» و «امریکایی های سرسخت و مطمئن به خود» توصیف کرده است، در حالی که واقعیت آن جنگ کاملاً عکس این حالت بود. این دیدگاه، چه در فیلم ها و چه در نقدها، پس از آن که امریکا در اواخر دهه شصت بیشتر و بیشتر در باتلاق جنگ جنوب شرقی آسیا فرو رفت، به سرعت تغییر کرد.

رویکرد دوم به فیلم های اواخر دهه شصت و پس از آن مربوط می شود که ویتنام نقش مهمی در شکل دادن به هالیوود ایفا کرد. نویسندگانی مانند جینین بیسینگر در کتاب «فیلم های جنگی جنگ جهانی دوم: کالبدشناسی یک ژانر» به این نکته اشاره کرده اند که جنگ ویتنام فیلم های جنگ جهانی دوم اواخر دهه شصت و پس از آن را به کلی تغییر شکل داده اند. ویتنام باعث شد مرز میان دوست و دشمن مخدوش شود و برای اولین بار چهره منفی جنگ عیان شود و نگاه مردم امریکا نسبت به جنگ به طور کلی تغییر کند. بیسینگر معتقد است که امریکاییان از فیلم های مربوط به جنگ خسته شده بودند چون «هر کس می خواست جنگ ببیند کافی بود تلویزیونش را روشن کند.» اخباری که هرشب از جنگل های ویتنام در اتاق های نشیمن خانه ها پخش می شد، چشم آمریکایی ها را باز می کرد و آنها دیگر به فیلم های آرمانگرایانه، قهرمانانه و ساده انگارانه سابق رضایت نمی دادند. کاملاً قابل درک است که شرایط حاکم بر آن دوران هالیوود را به تغییر نگرش نسبت به مقوله جنگ متمایل ساخت.

فیلم خارجی

هالیوود از زمان جنگ ویتنام برخورد کاملاً متفاوتی با موضوع جنگ در پیش گرفت و نگاه خام و ساده لوحانه اش را کنار گذاشت. فیلم های بعد از جنگ ویتنام واقع بینانه، صریح و شخصی تر بودند و تلاش داشتند تا از زاویه دید ابلهانه فیلم های قبلی فاصله بگیرند. هم خود جنگ ویتنام و هم تبعات آن عامل اصلی این تغییرات سریع و عظیم بودند. اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی زمان تغییرات عظیم سیاسی و اجتماعی در ایالات متحده بود. در این دوران جریان موسوم به «چپ نو» ظهور کرد و نگاه مخالف مردم را نسبت به جنگ در ویتنام سبب شد. تلفات نیروهای امریکایی تا پایان سال 1967 به بیش از پنجاه هزار نفر رسید که شصت درصد آن مربوط به سال 1967 بود.

برای درک تغییرات عمده در فیلم های مربوط به جنگ جهانی دوم، لازم است که این فیلم ها را ببینیم و تفاوت های مهم میان آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. این کار فقط وقتی ممکن است که آنها را به ترتیب تاریخی تحلیل کنیم.

رئالیسم ، از همان ابتدای تاریخ سینما تا زمان حاضر به شدت تحت تاثیر فرهنگ و اقوام مختلف بوده . ممکن است بازی بازیگر های یک فیلم ، از نظر شما به شدت ملموس و واقعی و رئال باشد اما در کشوری دیگر به شدت غیرواقعی و مصنوعی بیاید (مثل بازی مارلون براندو در فیلم در بارانداز ِ الیا کازان ، که به خاطر رئالیستی بودن مورد تحسین قرار گرفت اما امروزه بازی او را سبک پردازی شده می دانند). این رئال بودن یک فیلم شاید به خودی خود یک حسن بزرگ نباشد اما به هر حال بیشتر تماشاگران دوست دارند با شخصیت های فیلم همذات پنداری کنند و از این نظر رئال بودن یک فیلم باعث استقبال بیشتر مخاطبین می شود.

اولین ویژگی ای که باعث جلب توجه در نامه هایی از ایووجیما می شود ، زبان فیلم است . اتفاقی که اگر نمی افتاد به طور قطع از جذابیت اثر تا حد زیادی می کاست. این اولین برگی است که ایستوود برای ما رو می کند . توجه به جزئیات و روابط آدم ها و احساسات و فرهنگشان. آنهایی که پیش از آنکه یک سرباز باشند یک انسان بودند . اما درست در همین جا امکان داشت اثر ضربه ی بزرگی بخورد . اتفاقی که برای خیلی از فیلم های این چنینی می افتد و فیلم را تا حد یک بیانیه ی اجتماعی پایین می آورد . حتی این اتفاق با توجه به اینکه شخصیت های اصلی فیلم بر اساس واقعیت شکل گرفته اند ، می توانست سریع تر و راحت تر بیفتد . یعنی ایستوود با دور شدن از جذابیت های دراماتیک ، به دنبال بازسازی عینی می رفت . اما او هوشمندانه ، درست در لحظاتی که امکان داشت فیلم از راه اصلی خود خارج شود و به ورطه ی تکرار و تقلید (وحتی حل شدن در شخصیت های داستان) بغلتد ، هنرش را چنان نشان داد که تماشاگر همچنان با حیرت به پرده خیره شود.

پرداختن به فیلم های ایستوود، آن هم با چرخش ناگهانی اش در اواسط ششمین دهه زندگی اش و ساختن عاشقانه « پلهای مدیسون کانتی »، بر خلاف فیلم های گرم و به ظاهر ساده اش کار سخت و دشواری است . کسی که در هفتاد و چهار سالگی دست از تجربه کردن بر نمی دارد و تن به پروژه ی سنگین نبرد ایووجیما می دهد.

فیلم خارجی

«نامه هایی از آیوجیما» دومین فیلم از «کلینت ایستوود» است که به ماجرای نبردی در سال 1945 می پردازد و عکسی را در خاطره آمریکاییها زنده می کند که در آن شش نظامی پرچمی را بر فراز کوه سوریباچی به اهتزار در آورده اند. نخستین فیلم «ایستوود» در خصوص این نبرد، «پرچم های پدران ما» بود که حکایت سه آمریکایی است که پرچم را به اهتزار در آورده اند و بعد به وسیله ای تبلیغاتی برای فروش وسایل جنگی در ایالات متحده تبدیل می شوند.به گزارش رویترز، در حالی که «انجمن ملی نقد» ایالات متحده روز چهارشنبه گذشته آیوجیما را بهترین فیلم سال 2006 معرفی کرد، نمایش این فیلم در ژاپن بازتابهایی را ایجاد کرده است. کن واتانا به نقش اصلی نامه هایی از آیوجیما را بازی کرده است.وی نقش فرمانده ای را بازی می کند که همراه با یکی از افرادش پیش از نبرد نامه هایی را برای خانواده شان نوشته اند.

اما مسئله ای که باعث شگفتی می شود این است که ایستوود در عین اینکه بر وجه واقع نمایی فیلمش تاکید دارد اما همچنان بی پروا تماشاگرش را از دیدن لایه های مختلف اثر و وجه های متفاوت شخصیت ها ، محروم نمی کند . وجه هایی که گاه به شدت تلخ و گزنده هستند و گاهی هم احساس غرور را در بیننده برمی انگیزد . اما در نهایت ، ذره ای از زیبایی اثر نمی کاهد .

این بی پروایی در نشان دادن جزئیات ، با توجه به اینکه انتظار از فیلم های جنگی نشان دادن تصویر درستی از واقعیت است ، باعث همان رئالیسمی می شود که در ابتدای این بخش صحبتش را کردم . رئالیسمی که به هیچ وجه با اصرار بر روی واقعی بودن میزانسن ها ، شخصیت ها و به طور کلی تک تک عناصر یک فیلم ، حاصل نمی شود . اما ایستوود با وجود اینکه در فیلمش اصراری بر جزئیات و نوع دقیق کشته شدن افراد که به شدت رغت انگیز است و گویا این روزها هم مد شده ، نداشته و نخواسته حیرت تماشاگر را به زور به دست آورد ( البته امیدوارم آن تصویر دست قطع شده و خودکشی دست جمعی ژاپنی ها را با آن چیزی که گفتم و نمونه اش در فیلم الماس خونین دیده می شود اشتباه نگیرید ) چنان تصویر درست و دقیقی از جنگ به ما ارائه می دهد که تا عمق وجودمان را پر می کند .

هزار توی غم این روزها شاهد فیلم های زیادی هستیم که در آن ها عنصر زمان از بین رفته و فیلم به صورت متقاطع ، سیال یا به گونه های دیگری روایت می شود . اما بیشتر آن آثار نهایتا به روایتی بازیگوشانه می مانند که به راحتی می شد همان داستان را در قالب خطی و ساده بیان کرد .

دوگانه ایستوود هم ( مخصوصا پرچم های پدران ما ) روایتی سیال با فلش بک های متعدد از جنگ ارائه می دهد . اما وقتی به عمق اثر می نگریم حس می کنیم آن اداعای معروف همخوانی ساختار با مضمون دقیقا اینجا صدق می کند .

ایستوود از همان ابتدای نامه هایی از ایووجیما به بهانه نامه های به جای مانده، به عمق تونل های جزیره ای می رود که روزگاری قرار بوده باعث نجات ساکنین این جزیره و حتی ژاپن شود.

این جنگ بهانه ای می شود تا ما به عمق وجود شخصیت هایی که آن روزها برای زنده ماندنشان تلاش می کردند ، برویم این اتفاق در پرچم های پدران ما هم به گونه ای دیگر رخ می دهد . به هر حال در این دو فیلم قرار است نبرد ایووجیما را یک بار از دید کشور پیروز و یک بار هم از دید کشور مغلوب ببینیم و با این توصیف شاید برای آنان که فیلم پرچم های پدران ما را ندیده اند ، این تصور پیش بیاید که احتمالا آن فیلم به این حد گزنده و تلخ نباشد . اما نکته جالب دقیقا همین جاست .

در نامه هایی از ایووجیما تقریبا دو شخصیت اصلی داریم : ژنرال کوریبایاشی و سربازی به نام سایگو . ایستوود در طول فیلم بارها با فلش بک های متععد گذشته ی این شخصیت ها را ( به اضافه ی چند نفر شخصیت دیگر ) نشان می دهد . اینجا صحبت بر سر گذشته ای است که با جنگ نابود شد . اما پرچم های پدران ما آینده را نشانه می گیرد . صحبت سر آنهایی است که فاتحان جنگ بوده اند و باعث افتخار کشورشان شده اند اما چند سال بعد دیگر جایی در ذهن پر دغدغه مردم آمریکا نداشتند و اینجا همان نقطه اتصال این حلقه هایی است که ایستوود در این دوگانه جنگی اش به ما نشان داده است. همان جایی که دیگر بین فاتح و مغلوب فرقی نیست و ایستوود تماشاگرش را در دنیای تلخی که به او نشان داده ، تنها می گذارد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سینمای ایران / هامون قاپچی