علی کوچولوی بازیگوش
علی کوچولو و مامانش می خوان امروز با هم برای خرید به بازار برن. مامان علی بهش می گه: پسرم، تو نباید تو خیابون و بازار دستمو ول کنی. چون ممکنه اگه دستمو ول کنی، گم بشی.
علی کوچولو که خیلی خوشحاله با مامانش بیرون می ره به مامانش می گه: چشم مامان.
بعد علی و مامان حاضر می شن و با هم از خونه بیرون می رن. علی کوچولو محکم دست مامانشو می گیره.
علی و مامان به یک فروشگاه بزرگ می رن. مامان علی می خواد برای پسرش یک پیرهن خوشگل بخره. برای همین به سمت لباسای بچه گانه می ره. وقتی مامان علی داره به لباسا نگاه می کنه، علی چشمش به پله برقی می افته. اون می دوه و می ره سوار پله برقی می شه. تو طبقه ی بالا یه عالمه اسباب بازی می بینه. علی کوچولو نزدیک اسباب بازی ها می شه و حرفای مامانو فراموش می کنه.
علی کوچولو برای خودش می گرده و می گرده. وقتی به قفسه ی عروسکا می رسه یه دختر کوچولویی رو می بینه که دست مامانشو خیلی محکم گرفته. یه دفعه یاد مامانش می افته ومی ترسه. می خواد زودی برگرده ولی نمی دونه باید از کدوم طرف بره. به این و طرف و اون طرف نگاه می کنه و بعد می زنه زیر گریه.
چند تا از خانمای فروشنده که گریه ی علی رو می شنون به سمتش می رن و می گن: چی شده پسر جون؟ علی کوچولو می گه: من گم شدم!
اونا دست علی رو می گیرن و به قسمت اطلاعات می برن و اونجا پشت بلندگو اسم علی رو صدا می زنن. مامان علی که خیلی وقت داره دنبال پسرش می گرده، وقتی اسم پسرشو می شنوه، خودشو خیلی زود به اون جا می رسونه.مامان علی علی رو بغل می کنه و می بوسه. بعد بهش می گه: مگه نگفتم بازیگوشی نکن. تو که منو خیلی ترسوندی.
علی مامانشو بغل می کنه و قول می ده که دیگه هیچ وقت هیچ جیز نتونه حواسشو پرت کنه و همیشه دست مامانشو محکم بگیره.
نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان