امید به داستان ایرانی
از شکل گیری داستان بنا بر تعاریف جدید مدت کوتاهی می گذرد با این وجود ، شرایط حاکم بر داستان نویسی، افق چندان روشنی ندارد ، و بیش از هرعامل دیگری هم سویی و تعامل داستان نویسان در تغییر این فضا موثر است، اما تلاش های قابل توجهی صورت نمی گیرد
خیلی حیف است، اگر نوزاد داستان گویی فارسی به این زودی ....
با این همه ناامیدی شروع کردن، باعث شرمساری است .ولی واقعیت همین است، اگر تصادف شدیدی برای یک نفر اتفاق بیافتد یا کسالتی، عارض شود نباید با ملاحظات و رو دربایستی، بحران را انکار کرد یا با گزینش واژه و ترکیباتی که در محاورات معاشرتی روزمره استفاده می شود، قصد رعایت ادب و احترام را داشت و در بهترین حالت، امیدهای واهی و البته مضحک به طرف مقابل حواله کرد. باید با کمک هر که با این بچه قرابتی دارد، با هر که این نوزاد را دوست دارد زود تربه فکر چاره بود. حالا ما چه می کنیم؟ کودکی که رنگ به رخ ندارد و نفس های بریده بریده ی سخت می کشد را، روی زمین رها کرده ایم و مثل خانواده ای مغرور و لجباز بالا سر این طفل معصوم، داد می زنیم و این مریضی را به دیگری نسبت می دهیم وتقصیر را با طرف مقابل می دانیم و دعوایمان آنقدر بالا می گیرد که اصلا از موضوع اصلی خارج می شویم و مثل آدم های نمایش نامه های اکبر رادی شروع می کنیم عقده های شخصی مان را رو کردن و آخر دعوا می بینیم که دعوایمان اصلاً برای ناراحتی مان از بیماری کودک بیچاره نبوده. عقده گشایی بوده .عقده گشایی برای سبک شدن نه ،فوران کینه های شخصی و حسادت هایمان است.
اگر هم بعضی از منسوبین به این کودک قصد کار مفیدی داشته باشند از اصل و ریشه، نسبت خانوادگی شان را منکر می شویم، اصلا به فلانی چه مربوط که دل می سوزاند؟ مگر او از ماست؟ یا فلانی که بچه است و تازه وارد است و برخی اوقات به اندازه ی یک تازه وارد هم قبولش نداریم.
همدیگر را که می بینیم شاید لبخندی بزنیم، اما همراه آن لبخند، با دست، دنباله ی قبایمان را کنار می زنیم و شمشیر آخته ای را که بی غلاف و از رو بسته ایم، نشان می دهیم.
در این شرایط گروه های متشکل ایجاد نمی شود اگر هم گروه و دسته ای باشد ، قطعاً هدف نخست ضربه زدن به دسته ی دیگری است که آن هم با همین هدف درست شده است.
همدیگر را که می بینیم، شاید لبخندی بزنیم،اما همراه آن لبخند با دست دنباله ی قبایمان را کنار میزنیم وشمشیرآخته ای را که بی غلاف و از رو بسته ایم ، نشان می دهیم
وقتی خبر موفقیت کسی را می شنویم مثلاً این که ناشری خارجی پیدا شده و داستان یا داستان هایی از فلان نویسنده را ترجمه کرده و از قضا با استقبال خواننده ی غیر ایرانی قرار گرفته، هر دلیلی برای این اتفاق قائلیم جز این که قابلیت متن داستانی باعث این توجه و موفقیت شده باشد.
اگر به تازه واردی از سر دلسوزی یا یارگیری برای باند و دسته ی خودمان کمکی کرده باشیم و مثلاً با ناشر اسم و رسم داری آشنایش کرده باشیم،
توقع داریم طرف مربوط تا ابد، زر خرید خودمان باشد و همیشه در هر جایی که حاضر می شود و حرفی می زند از ما به عنوان استاد و پیش کسوت و دست گیرش، یاد کند. کافی است سرگرم کار خودش باشد و آنچنان که بایسته ی ماست و نه شایسته ی حق، اظهار ارادت نکند، به غرور و قدر ناشناسی محکومش می کنیم و بدتر از آنچه بلندش کرده ایم، به زمینش می زنیم تا درس عبرتی باشد برای اعانه گیران بعدی.
این سنت در مراجعه به ناشران هم بعضاً اتفاق می افتد، وقتی بعد از چاپ چند داستان، سراغ ناشر جدیدی می روی بی آن که کارهای قبلی ات را خوانده باشند و خطی از داستان جدیدت را بخوانند به صرف نام انتشارات پشت جلد کتابت، همه ی مانیفیستت را می دانند و با پیش داوری، داستان تو را هم سو با اهداف نشر خودشان نمی دانند و بعد هم پشت سرت صفحه می گذارند که فلانی، فلان بچه، آمده بود و قشنگ حقش را کف دستش گذاشتیم و در خروج را نشانش دادیم.
مجتبی شاعری
بخش ادبیات تبیان