اقتباس ادبی و نسخه های جدید
«دختری با خالکوبی اژدها» یک فیلم مهیج انگلیسی زبان و دومین فیلمی است که بر اساس رمانی سوئدی (نام اصلی به سوئدی: "Män som hatar kvinnor" به معنی "مردی که از زنان متنفر است") اثر Stieg Larsson ساخته شده است. اولین فیلم، فیلمی است به زبان سوئدی و محصول سال 2009.
این فیلم توسط Steven Zaillian نوشته و توسط دیوید فینچر کارگردانی شده است. دنیل کرگ در نقش Mikael Blomkvist و رونی مارا در نقش Lisbeth Salander در این فیلم حضور دارند. «دختری با خالکوبی اژدها» قرار است 21 دسامبر 2011 در ایالات متحده و کانادا به نمایش عمومی در آید. این فیلم در اصل داستان مردی است که مأموریت دارد دختری را پیدا کند که 40 سال است گم شده و ممکن است کشته شده باشد.
کرگ در جولای 2010 برای بازی در این نقش انتخاب شد. در آگوست همان سال، مارا در نقش Salander جلوی دوربین رفت. با وجود اینکه این نقش نظر خیلی از بازیگران زن را جلب کرده بود، اما بعضی از آنها به دلیل زمان بازی و حقوق کم سرانجام کنار کشیدند.
نسخه ی اول فیلم دختری با خالکوبی اژدها که در سال 2009 ساخته شد، فیلمی قدرتمند و گیرا بود و ساخت نسخه ای جدید که قادر به رقابت با آن باشد مشکل مینمود، این موضوع باعث شد تا تماشاگران از نسخه ی جدید توقعات سنگینی داشته باشند. قابل تصور نبود کسی بتواند نسخه ی جدیدی از این فیلم بسازد که انتظارات تماشاگران را برآورده کند، اما دیوید فینچر مشخصاً در انجام این کار موفق شده و امضای او که همانا ایجاد صحنه ها، وقایع و نتایجی است که هیچ کس دیگر جز فینچر توان ایجاد آنها را ندارد، در بیشتر صحنه های فیلم مشهود است.
داستان فیلم :
میکائیل ( دنیل کریگ ) روزنامه نگاری است که به دلیل کنجکاوی های سیاسی که انجام داده، موقعیت شغلی اش بر باد رفته است. میکائیل از آن دسته روزنامه نگارانی است که همیشه سعی در کشف حقیقت دارد اما ظاهراً اینبار به درِ بسته برخورد کرده است. کنجکاوی های میکائیل و روحیه جنگندگی او باعث میشود تا یک میلیونر به نام هنریک ونگر (کریستوفر پلامر) از وی درخواست کند تا مسئولیت رسیدگی به پرونده نوه اش که در سال 1966 مفقود شده را به او بسپارد. میکائیل پیشنهادِ ونگر را قبول میکند و به دنبال سرنخ های این پرونده میرود. او در میانه راه با دختری عجیب و غریب با انواع و اقسام خالکوبی به نام لیزبث (رونی مارا) آشنا میشود. لیزبث یک هکر حرفه ایی است که به راحتی میتواند به اطلاعات سِری دست پیدا کند و این کمک بزرگی به میکائیل در کشف جزییات پرونده میکند. اما هرچقدر که میکائیل و لیزبث در این پرونده جلو میروند با وقایع ناخوشایندی روبرو میشوند.
نسخه ی اول فیلم دختری با خالکوبی اژدها که در سال 2009 ساخته شد، فیلمی قدرتمند و گیرا بود و ساخت نسخه ای جدید که قادر به رقابت با آن باشد مشکل مینمود، این موضوع باعث شد تا تماشاگران از نسخه ی جدید توقعات سنگینی داشته باشند.
تیتراژ فیلم نوعی بازآفرینی گوتیک تیتراژهای مجموعه «جیمز باند» بود و بازیگر نقش جیمز باند هم در آن بازی میکرد و بر اساس یکی از سلسله رمانهایی ساخته شده بود که بیش از آنکه مدیون فرضاً آثار جان لوکاره باشند [که به زعم من به سلیقه فینچر در این ژانر خیلی نزدیک ترند] به آثار «یان فیلمینگ» ادای دین میکنند البته با رویکردی پستمدرنیستی؟
این فیلم، بازگشت دوباره فینچر به ایدههای «هفت» است؛ فیلمی که بعد از موفقیت تجاری «بیگانه 3» [کم آوردن این نسخه برابر دونسخه قبلی ساخته اسکات و کامرون انکارناپذیر است] ساخت و به مخاطبان سینمای بدنه آمریکا هشدار داد که دیگر قرار نیست فیلمهای معمولی بسازد که فقط جذابیت داشته باشند برای مخاطبان عام اما مخاطبان خاص را فراری دهند از سینما!
از طرف دیگر، این فیلم به «بازی» هم گوشهء چشمی دارد فیلمی که پس از «هفت» ساخت [به نظر من بهترین فیلماش تا به امروز] که گزارههای مشهود کتاب مقدسی را بدل به تمثیلهای مدرن جهان امروز میکرد. این سیر «گزاره مشهود آیینی» به «تمثیلهای مدرن» در یک سوم پایانی «دختری با خالکوبی اژدها»، برگ برنده فیلمساز است برای گرفتار نشدن در دام همیشگی روایت معمایی. [معما چو حل گشت، ویران شود! جذابیت این ژانر تا نقطهء پیش از گرهگشاییست و پس از آن، کار قصه یا فیلم، تمام است؛ بنگ!]
البته فینچر زیپ کاور فیلم را در انتها میکشد یعنی آن تریلر سیاسی اول فیلم را که قرار است جوابگوی دوستداران آثار جیمزباندی باشد، به نتیجه میرساند آن هم خیلی موجز اما با هوشمندی، پایان خوش مورد انتظار مخاطب را بدل به زهرمار میکند!
این پایان به ما خاطرنشان میسازد که فینچر از پایانهای خوش به شیوه سینمای بدنه متنفر است و در ضمن، قرار نیست شخصیت زن فیلم که نام فیلم هم از او به وام گرفته شده، شخصیت دوم باشد و دانیل کریگ بشود آدم اول قصه! بعد از «بیگانه 3» [که فینچر به دلیل مجموعه بودن آن ساختار مجبور بود وفادار بماند به محور بودن شخصیت زن فیلم] این یک گردش غافلگیرکننده است که جهان مردانه فینچر به همان سبک و سیاقی که جهان مردانه تارانتینو [از فیلم سومش] دچار تغییر شد، دگرگون میشود و از این نظر، «نوآر» پساپست مدرن او در این فیلم، با عکس کردن قاعده بازی، به زن شکست خورده و مرد ویرانگر میرسد و ما را روبرو میکند با روایتی به شدت فمینیستی از «نوآر» که دیگر شاید نیازمند نام تازهای باشد نه الصاق به ژانری، که مخاطبان پرو پاقرص خودش را دارد!
دیوید فینچر در دنور از ایالت کلرادو به دنیا آمد و مادرش کلر و پدرش جک نام دارند. وقتی وی دو ساله بود، به همراه خانواده اش به کالیفرنیا نقل مکان کردند یعنی جایی که فینچر در آنجا فارغ التحصیل شد. او با دیدن فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید به فیلمسازی علاقه پیدا کرد و در 8 سالگی شروع به فیلمبرداری با دوربین هشت میلیمتری خود نمود. او تاکنون برای شرکتهای بزرگی فیلم تبلیغاتی درست کرده است .اشاره کرد. فینچر کارگردانی ویدئوکلیپ را با آثاری از مدونا آغاز کرد و بعدها ویدئوکلیپهای خوانندگان و گروههای مشهوری چون ایروسمیث، رولینگ استونز، اوت فیلد و مارک نافلر را ساخت.
The Girl With The Dragon Tatto
محصول : امریکا
سال تولید : 2011
مدت : 158 دقیقه
ژانر : رازالود
کارگردان : دیوید فینچر
فیلمنامه نویس : استیون زالیان
تهیه کننده : اسکات رودین
اهنگساز : ترنت رزنور
فیلمبردار : جف کروننوث
بازیگران :
دنیل کریگ ، رونی مارا ، کریستوفر پلامر
فرآوری : مسعود عجمی بخش سینما و تلویزیون تبیان منبع : سایت نقدفارسی