درد دلهای یک شهید با پسرش
پسرم ، پدرت مى دانست که تو به گردنش حق دارى، مى دانست که وظیفه دارد تو را مرد کند مى دانست که احتیاج به محبتش دارى . پدرت مى دانست که تو بار سنگینى بر دوش مادرت هستى اما خدایى که من و تو را آفرید و پدرت به او ایمان آورد، بزرگتر از آنست که تو را حتى یکدم بحال خود واگذارد
شهید حسین سرافراز خباز
نام پدر : ابوالقاسم
استان محل تولد : خراسان
تاریخ تولد : 1335
دانشگاه : صنعتی شریف
رشته تحصیلی : مهندسی برق
مدرک تحصیلی : کارشناسی
شهادت در عملیات : والفجر2
محل شهادت : حاج عمران
تاریخ شهادت : 1362/5/6
شهید حسین سرافراز خباز در سال 1335به دنیا آمد. نامش را به عشق نام زیبای حضرت سیدالشهدا(ع) حسین نهادند. در دوران تحصیل همیشه از بهترینهای کلاس بود پس از طی دوران دبیرستان با رتبه عالی در رشته الکترونیک دانشگاه شریف مشغول به تحصیل شد. روح عدالت جویی و حق طلبی در وجودش موج میزد و با افروخته شدن اولین جرقه های انقلاب اسلامی مشتاقانه به سیل خروشان قیام مردمی پیوست و در فعالیتهای سیاسی و پخش نوارهای سخنرانی امام و شهید مطهری حضوری فعال داشت تا جایی که توسط ساواک شناسایی شد و در حدود یکسال و اندی را در زندانهای مخوف و وحشتآور پهلوی اسارت کشید حسین به امام (ره) عشق میورزید و پس از پیروزی انقلاب به فرمان امام عازم خدمت سربازی شد .با شروع جنگ تحمیلی مشتاقانه از سوی ارتش جمهوری اسلامی ایران به جبهه های نبرد شتافت و سرانجام در عملیات والفجر2 در سال 1362 در محور حاج عمران در حالیکه فرماندهی گروهان را بر عهده داشت در سن 27 سالگی با لب تشنه ،همچون سالار شهیدان به دیدار معبود شتافت.
وصیت نامه شهید حسین سرافراز خباز :
به نام خدا و سلام بر پیامبر خدا و اهل بیت طاهرینش
سلام بر عاشقان مبارزه در راه الله
سلام بر امام امت، ناجى ملت ایران از غفلت و فساد به یارى خداى تبارک تعالى .
خدا بار دیگر مرا به امتحانش مبتلا مى کند تا انشاءالله آخرت را بر من آسان گیرد ، او را شکر که به من توفیق مبارزه در راهش عنایت کرد تا در قیامت با دست خالى ملاقاتش نکنم. سپاس خدا را هزاران بار که اگر چه دنیا بسیار و سوسه ام کرد، و سختی هایش همواره مایه تشویش خاطرم مى شد اما یاد او همیشه دلم را آرامش داد. گر چه مشکلات هر بار به سان کوهى در برابرم ظاهر شدند . اما هر بار امید رحمتش یأس را از دلم دور کرد. شکر او را که گر چه شیطان بسیارى را به شکست در برابرش کشانده است ولى یارى او تا کنون موفقم داشته است.
مادرم ،ما از خدائیم و محبت مرا نیز او در دلت نهاده است. اکنون هم او جانم را خریدار شده است، پس بسویش باز مى گردیم. مبادا دشمن به صداى ناله ات ریشخندمان کند . مبادا دشمن به فغان تو از روزگار شاد شود. اگر ناله کردى و فغان برآوردى بگو که جهاد در راه خدا وظیفه ماست. بگو که شهادت افتخار ماست
اکنون هم به امید او در جبهه باز انتظار پیروزى را مى کشم، انتظار احدى الحسنیین را، یا دشمن به دست من نابود شود و یا فیض لقاء او را در یابم .
انسان را خدا طبعى داده است که اگر به رضاى او راضى نشود تا زنده است نگران و سرگردان خواهد زیست و لذت واقعى دنیا را نخواهد چشید. در دنیاى آخرت هم خداوند به او وعده بى پناهى و سرگردانى داده است.
هر که دنیا را جدى گرفت ولى رضاى خدا را شرط عملش نکرد، یک لحظه آرام نداشت . و نیز آنکه زندگى را پوچ انگاشت و دل را الکى خوش داشت، سرگردان و بى هدف راه به جایى نبرد. اما آنکه دنیا را مزرعه آخرت کرد و هر چه کرد براى رضاى او کرد. آنکه اجراى حکم او را کرد، دفاع ازحق کرد و پیروى از پیامبرش نمود و کتاب الله را شناخت ، به هر دو سعادت دنیا و آخرت رسید.
پدر و مادرم، همسر و فرزندم ، دنیا و وجود ما آنقدر در برابر عظمت خداى باریتعالى ناچیز است ، آنقدر پست است که اگر دستور اسلام به توجه به دنیا نباشد، سزاوارتر است یک لحظه هم در این دنیا مشغول نباشیم.
همسرم ، مى دانم که تو و مادرت بسیار با دنیا کلنجار رفته اید، مى دانم از این به بعد نیز دنیا بر شما آسانتر نخواهد گرفت، اما هرگز خدا را فراموش نکن ، پیروز خواهى بود. تربیت یاسر بزرگترین مسئولیت توست ، خدا را به یارى بطلب . حتما موفق خواهى شد. هر بار که براى جبهه رفتن تنهایت گذاشتم گریه نکردى ، شیر زن بودى ، یاسر شیر مرد خواهد شد.
مادرم ، ما از خدائیم و محبت مرا نیز او در دلت نهاده است. اکنون هم او جانم را خریدار شده است، پس بسویش باز مى گردیم. مبادا دشمن به صداى ناله ات ریشخندمان کند . مبادا دشمن به فغان تو از روزگار شاد شود. اگر ناله کردى و فغان برآوردى بگو که جهاد در راه خدا وظیفه ماست. بگو که شهادت افتخار ماست، بگو تا دشمن بفهمد که گریه ات ادامه مبارزه جهاد گران راه الله است.
پدرم ، به من آموختى که دنیا را جدى بگیرم ، به رضاى خدا هم راضى شدم ، وصیت مى کنم که بزرگوارى و مردانگى را به پسرم نیز بیاموزى سرزنش کن که در اجراى حکم خدا، هیچگاه ،هیچگونه شکى به دل را ه ندهد.
پسرم ، پدرت مى دانست که تو به گردنش حق دارى ، مى دانست که وظیفه دارد تو را مرد کند مى دانست که احتیاج به محبتش دارى . پدرت مى دانست که تو بار سنگینى بر دوش مادرت هستى اما خدایى که من و تو را آفرید و پدرت به او ایمان آورد، بزرگتر از آنست که تو را حتى یکدم بحال خود واگذارد و من او را به کرمش سوگند مى دهم که تو را به حال خود وا مگذارد. او به تو نزدیکتر ازرگ گردن توست. در تلاش تقرب به درگاهش باش، یتیم نخواهى بود. از او که بگذریم ، مادرت با محبت تر از آنست که کسرى محبت را جبران نکند و پدرم نیز تو را مردى خواهد آموخت.
پسرم از مال دنیا چیزى نداشتم که براى شما باقى بگذارم جز ثواب قضاى 45 روز روزه واجب باقى مانده سه ماه رمضان که در مسافرت بودم و به علت مسافرت دائم موفق به قضاى آنهم نشدم و نیز بر آن سال گذشته است که بابت آن باید چند مد طعام نیز داد.(طبق رساله امام)
از بدهى و طلب هر چه به خاطر داشتم پرداخت و یا وصول کرده ام ، شاید طلبى جزئى باشد که مى بخشم و یا بدهى کمى باشد که از جزئى موجودیم بپردازید . تا کنون در آمد زندگیم بقدرى نبوده است که زیادى بیاید و اگر ظاهرا مقدارى با قیست حق همسرم است که در خرج زندگى کمک حالم بوده است.
مطالباتم را که موجودى ظاهرى من است از ارتش و بانک سپه قوچان وصول کرده و زیادى بر خرج کفن و دفن حق همسرم مى باشد. والسلام .
پروردگارا بر عمر با عزت امام خمینى ، رهبر ملت ایران و نائب امام زمانست بیفزا ، تا دین مبینت جهان کفر را روشن سازد و زمینه انقلاب مهدى (عج ) را هر چه زودتر فراهم گرداند.
خدا بار دیگر مرا به امتحانش مبتلا مى کند تا انشاءالله آخرت را بر من آسان گیرد ، او را شکر که به من توفیق مبارزه در راهش عنایت کرد تا در قیامت با دست خالى ملاقاتش نکنم. سپاس خدا را هزاران بار که اگر چه دنیا بسیار و سوسه ام کرد، و سختی هایش همواره مایه تشویش خاطرم مى شد اما یاد او همیشه دلم را آرامش داد
خدایا ، من و همسرم را در قبال آنچه در راهت تحمل کرده ایم ، هر چند ناچیز بوده است به رحمتت ببخش و بیامرز.
بار الها ، پدر و مادرم و سایر مؤمنین و مؤمنات را از این بنده ناچیزت خشنود بگردان و بیامرز
خدایا ، به فرزندم نیز توفیق درک هر چه بیشتر وجود مقدست را مرحمت نما . او را به خودش وامگذار و از رهروان راهت قرار ده.
از همه فامیل برایم حلال بودى . بطلبید. بتاریخ اول فروردین ماه سال 62 شمسى
خاطراتی از شهید حسین سرافراز خباز :
عملیات والفجر2 بود و هوا به شدت گرم. تشنگی امان همه را بریده بود. دیگر زبانها قادر به تکلم نبودند و تنها با نگاه با هم صحبت میکردند حسین فرمانده گروهان چندین بار برای فرستادن آب بیسیم زده بود اما حلقه محاصره هر لحظه تنگتر میشد و رساندن آب هر لحظه مشکلتر.ناگهان از دور شبح حیوانی مشخص شد بچهها کنجکاو شده بودند حیوان نزدیک آمد درست میدیدند یک قاطر با 2 گالن آب که به پشتش بسته شده بود برق شادی در چشمان حسین درخشید. اما هنوز قاطر به اندازه کافی نزدیک نشده بود که رگبار مسلسل سکوت را شکست حیوان زبان بسته در میان تیرباران نیروهای دشمن به زمین افتاد اما هنوز ماجرا تمام نشده بود رگبار گلولهها تا سوراخ سوراخ شدن کامل گالنهای آب ادامه یافت آب و خون خاک تفتیده را سیراب کرد. تاریخ دوباره تکرار شد حسین و یارانش در سرزمین خشک و تفتیده در عطش میسوختند. یزیدیان زمان بی رحمانه از رسانیدن قطرهای آب به آنان دریغ داشتند حسین به یاد سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا (ع) افتاد اشک در چشمان حلقه زد نمیتوانست در این شرایط دوباره تقاضای آب کند چون به هر حال آب به دستشان نمیرسید در همین هنگام سوت خمپارهای به گوش رسید و بچهها هم سرها را در پناه دستهایشان مخفی کردند دود و آتش و گرد و غبار همه جا را پوشانده بود ترکشها که رد شدند گردو غبار خوابید بچهها به سمت فرمانده خود رفتند.فرماندهی که اکنون تشنه لب جانش را به یاد شهدای کربلا تقدیم الله کرده بود.
روحش شاد و یادش گرامی
فرآوری : زینب سیفی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع:پایگاه اطلاع رسانی شهدای مهندسین فاوا