عصر آدینه
غروب جمعه را انگار خدا آفریده است تا آینه ى همه ى دردها وزخم هاى شیعیان باشد ورنج سال ها غربت از امام وزخم سال ها یتیمى امت را بنمایاند؛ با این همه، غروب دل گیر آدینه با همه ى غم زدگى اش انگار لبریز از معرفت است؛ پر است از بانگ جرس وشاید آهنگ بیدار باش خداست که به رنگ غروب در آمده است.
آشفتگى روح را عصر جمعه به وضوح حس مى کنى، روحى که مدام تحملمان مى کند، زمینى بودنمان را، غرق بودنمان در دنیا را ودر بند اسارت بودنمان را، تا خاکى ترین بخش هستى فرود مى آید واو که از جنس آسمان است در زمین خاکى آشفته مى شود.
وعصر جمعه انگار زمان کوتاهى براى رهایى روح است. براى همین است که عصر جمعه دلت هواى قرآن خواندن مى کند وهواى راز ونیاز ودعاى سمات. دلت از دنیا مى گیرد؛ از دنیایى که پر است از زیبایى هاى دروغین، عشق هاى دروغین، لذت هاى دروغین ودلت براى حقیقت پر مى زند.
غروب جمعه، آینه ى دل تنگ توست تا در آن محکش بزنى که تا کجا عاشق است ومنتظر؟ از امامش چه مى داند واز رسولش واز خدایش؟
ونم نمک زمزمه ى روح را مى شنوى که: (خدایا! خودت را به من بشناسان، بارالها! با رسولت آشنایم کن. مهربانا! حجتت را، امام زمانم را، مولایم را به من بشناسان که اگر حجتت را به من ننمایى، از راه تو گمراه خواهم شد).(1)
(لطیفا! در دینت ثابتم گردان، به طاعتت مشغولم دار ودر آزمونى که براى خلق بر نهادى، پیروم کن).(2) و(قلبم را مطیع ولى امرت دار).(3)
عصر جمعه عشقى در دلت موج مى زند وحسرت عمیق دورى از امام در دلت تیر مى کشد. حالا با تمام وجودت زمزمه مى کنى: (أین بقیة الله)(4) تازه مى فهمى که دنیا چه قدر وابسته ى اوست وبودن، تا چه حد به او نیازمند است. پس چشمانت، همه ى وجود وحتى خدا را شاهد مى گیرى که به او وبه هر چه او به آن ایمان دارد، مؤمنى(5) واین که دوستش مى دارى، که تسلیم امر اویى ومطیع او،(6) به مقام بلندش، به علم ودانایى اش وبه ولایتش اعتراف مى کنى(7) ونیز به رجعتش واین بازگشت شیرین را سخت انتظار مى کشى.
وقتى این نسیم خوش معرفت تمام وجودت را عطرآگین مى کند، از همه ى آنچه دوره ات کرده، بیزار مى شوى، از رنگارنگى دنیا، از سر وصداهاى فریبنده، از حرف هاى پوچى که دانه دانه زنجیر عذابت را مى بافند، از دویدن هاى پى در پى وبى پایانت به دنبال سراب دنیا واز خویش منزجر مى شوى که چه قدر غرق در دنیایى وچه قدر از انتظار حقیقت دورى وچه قدر بودن را از دست داده اى وبه چه چیزهاى کوچکى دل بسته اى.
بزرگى ما انسان ها آن قدر است که زمین وآسمان وکوه در تحمل بار امانتى که کشیده ایم درمانده اند، اما گاه آن قدر کوچک مى شویم که دل به قطعه اى از این زمین وآنچه در آن است مى بندیم. سینه هاى آسمانى ما کهکشان عشق خداست، اما گاه در این پهنه ى سترگ عاشقى، دل به دنیاى خاکى مى بندیم. وچه قدر آن لحظه غافلیم، غافلیم از بزرگى خود، از عظمت روح واز جایگاه بلند خلیفة اللهى مان.
وعصر جمعه لحظه ى آشتى با روح است. لحظه ى رها کردن روح از اسارت خاک در دنیاى خاکى، استشمام عطر انتظار ولحظه ى حس کردن نسیم امید است. عصرهاى جمعه بوى امام مى دهد، بوى موعود بر حقمان، بوى سبز بهاران.
پی نوشت:
1- مفاتیح الجنان، ص 968: (اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دینى).
2- همان، ص 969: (اللهم فثبتنى على دینک واستعملنى بطاعتک ولین قلبى لولى أمرک وعافنى مما امتحنت به خلقک)
3- همان، ص 969: (اللهم فثبتنى على دینک واستعملنى بطاعتک ولین قلبى لولى امرک وعافنى مما امتحنت به خلقک)
4- همان، ص 883.
5- همان، ص 903: (أشهد الله...أنى مؤمن بکم وبما امنتم به)
6- همان، ص 904: (مطیع لکم، عارف بحقکم، مقر بفضلکم)
7- همان،ص 904: (مطیع لکم، عارف بحقکم، مقر بفضلکم)
بخش مهدویت تبیان
منبع: کتاب روح بهار
نویسنده: منیره زارعان