به یاد 24 شهید
روایتهای «برای سالهای نبودنت» با الهام از زندگی شهیدان بخش رودپی شهر ساری توسط علی سروی در قالب داستانی نوشته شدهاند.

کنگره «بزرگداشت سرداران، امیران و 10 هزار شهید استان مازندران» با همکاری شورای برنامهریزی یادواره «سردارن و 110 شهید بخش رودپی ساری» مجموعه داستانی «برای سالهای نبودنت» را منتشر کردهاند. این کتاب براساس خاطراتی درباره 24 شهید نوشته شده است.
روایتهای «برای سالهای نبودنت» با الهام از زندگی شهیدان بخش رودپی شهر ساری توسط علی سروی در قالب داستانی نوشته شدهاند.
«پسرم عیسی»، «دامادی»، «آرامش»، «مادر»، «بدون عنوان»، «سه روایت از یک زندگی»، «فرزند دریا»، «نامه»، «تنگه»، «انتظار» و «پیکر بی سر» عنوانهای برخی از بخشهای کتاب «برای سالهای نبودنت» هستند.
کتاب «برای سالهای نبودنت» در قطع رقعی و 107 صفحه، با شمارگان 3 هزار نسخه و بهای 25 هزار ریال منتشر شده است.
***
با الهام از زندگی شهید سید منوچهر نجفی
جوان شوخی بود. همین موضوع سبب شده بود تا خانواده، همهی حرفهایش را به شوخی نسبت دهد.
زمانی که به پدر گفت: پس کی قرار است برایم آستین بالا بزنی؟ پدر خندید و وعده داد: بعد از سربازی.
دورهی 2 سالهی خدمتش به پایان رسید و فقط 40 روز از اضافه خدمتاش مانده بود. این که قصد ازدواج دارد را بارها به پدر گفته بود، اما از نظر پدر هنوز از خدمتش چند روزی مانده بود. مادرش سالها پیش فوت کرده بود و او حالا فقدانش را بیش از پیش احساس میکرد. غروب آن روز وقتی پدر جلیقهاش را از تن بیرون آورد و لنگه ی شلوارش را تا زد و نشست روی لبهی حوض، منوچهر دوباره خواستهاش را تکرار کرد:
ـ چند روز دیگر مرخصیام تمام میشود... حداقل بیا برویم جایی ... یک خطبهی عقدی، قند شکستنی، صحبتی... .
پدر شیر آب را باز کرد. سردی آب نشست روی پوست دستش.
ـ چه عجلهای داری، حالا مگر چقدر از خدمتت ماند.
ـ این بار بروم دیگر برگشتی توی کارم نیست. فقط میخواهم سنت پیامبر (ص) را به جا آورده باشم.
ـ قسمت باشد بعد این سی چهل روز به جای میآوری.
جوان یک بار در سومار بستری شده بود. پدر وقتی فهمید، بی حال و مریض شد. از زمانی که زنش را از دست داد، چین و چروک صورتش افزوده شد و غمی توی چهرهاش نشست. شانههایش میرفت تا خمیدهتر شوند. دیگر طاقت دوری و جدایی نزدیکانش را نداشت.
پیرمرد مداح را که دید به گریه افتاد. اشک امانش را برید. مداح شانههایش را گرفت و گفت: خدا صبر بدهد.
پیرمرد گفت: این قند را میبینی، این مجمع را میبینی که بالای سر گرفتن، این حجله را میبینی برپا کردیم...
بغض راه گلویش را بست. نتوانست جملهاش را کامل کند. بریده بریده ادامه داد: دلم میخواست دامادش کنم. آرزوی هر پدری است. مگر نه؟ مگر چند سالش بود. خمپاره تکهتکهاش کرد. کفن شده لباس دامادیاش.
شانههای پیرمرد زیر دستان مداح میلرزید. مداح دوباره تکرار کرد: خدا صبرتان بدهد.
کمی آن طرفتر دو نوجوان پارچهای را در دست گرفته بودند که روی آن نوشته شده بود:
«شهادت سید بزرگوار منوچهر نجفی را به امام امت و ملت شهید پرور تبریک و تسلیت میگوییم»
مداح خطبهی عقد خواند. نوجوانی شیرینی را بین جمعیت عزادار گرداند.
«صفحه 49»/مجموعه داستان «برای سالهای نبودنت» نوشته علی سروی/ انتشارات کنگره سرداران، امیران و ده هزار شهید استان مازندران/ سال 1390/ 107 صفحه/ 2500 تومان
فرآوری: رویا فهیم
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: خبرگزاری کتاب ایران