حرفهاى دل!

باید بمانى كه او بیاید و دردهاى كهنه تو و تمام عالم را درمان كند و تو چشم به راهش مىمانى با انتظارى توأم با امید؛ مىگویند سوارى است از آفتاب، از روشنى، با ردایى سبز و شمشیرى از عدل؛ مىگویند قامت سبزى دارد و خالى برگونه؛ مىگویند از راه سپیده مىآید با بارانى از نور؛ مىگویند كعبه میزبان قدوم پاك او و تكیهگاه او خواهد شد، نمىدانم شاید روزى بیاید كه جز مشتى پر از این پرنده در قفس نباشد. اما در انتظارش مىمانم تا روزى كه درِ باغ خدا را باز كند و عطر دلانگیز حضورش در سراسر عالم بپیچد و دنیا از نور جمالش روشن گردد. با جانى آماده قربانى شدن، چشم به راهش مىمانم تا بیاید و بىقرارى هایم با یك تبسم او آرام گیرند و نیم نگاهش آبى بر آتش درد فراق باشد. آن وقت با او بودن چه خوش است و یك قطره از جام وصال او نوشیدن چه خوش گوارتر از تمامى آبهاى عالم.
اى عزیز! ببخش بر من اگر با جانى نه پاك و دلى نه روشن و اعمالى نه مقبول، مشتاق تواَم، اما باور كن كه در سر سودایى جز محبت تو نیست و خیالم از نقش و نگار تو پر است.
بخش مهدویت تبیان
منبع: سایت نورپرتال - فاطمه نورمندى پور
