یکی از فرشته ها از کنار مردی که جلوی در خانه ای ایستاده بود گذشت آن فرشته به او گفت: ای بنده ی خدا چرا جلوی در این خانه ایستاده ای ؟

سه‌شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۱ - ۰۰:۰۰
سخن مومن با فرشته

سخن مومن با فرشته
سخن مومن با فرشته

یکی از فرشته ها از کنار مردی که جلوی در خانه ای ایستاده بود گذشت آن فرشته به او گفت: ای بنده ی خدا چرا جلوی در این خانه ایستاده ای ؟

ایشان گفت: برادری در این خانه دارم و می خواهم به او سلام کنم .

آن فرشته گفت : آیا با او پیوند خویشاوندی داری یا کاری با او داری.

آن مومن گفت: نه با او خویشاوند هستم و نه حاجتی دارم او برادر دینی من است من با او رفت و آمد می کنم و بر او سلام می نمایم به خاطر خشنودی پروردگار عالمیان .

آن فرشته گفت :من فرستاده ی حق تعالی به سوی تو هستم و او بر تو سلام فرستاده و می گوید به یقین تو قصد مرا کرده ای و به من تکیه کرده ای. به یقین بهشت را بر تو واجب کردم و تو را از غضبم و آتش دوزخ رها نمودم .

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:کتاب قصه‌های پدر بزرگ

مطالب مرتبط:

سگ با وفا

معلّم و امیر

طمع گرسنه

خیاط هم در كوزه افتاد

جمله ها و نكته ها

انگار از دماغ فیل افتاده!

برچسب‌ها

  • [placeholder]
  • [placeholder]