دو آینهی روبروی هم
مائیم، ما، دو آینهی روبروی هم
تاباندهاند صورت ما را به سوی هم
تا خیره میشویم به هم با نگاهمان
وا میکنیم پنجرهها را به روی هم
من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب
نوشیدهایم سر خدا از سبوی هم
سر خم نمیکنیم مگر پیش پای عشق
عالم نمیدهیم به یک تار موی هم
قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
«یا ایها الذینِ» هم و «امنوا» ی هم
دریا ندیده است، نمیفهمد این کویر،
ما غرق میشویم چرا در وضوی هم؟
قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین
پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم
آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم
نه دستِ بستهام و نه بازوی خستهات
طاقت نداشتند بیایند سوی هم
پروانهها خوشند، اگر چه در آتشند
پر میکشند در دلشان آرزوی هم
یک روز ما دوباره شبیه دو آینه
میایستیم رو به خدا روبروی هم
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
قاسم صرافان