تبیان، دستیار زندگی
نقد ادبی کلاسیک، زیربنای نقد ادبی رنسانس و تقریباً تمام ادوار ادب انگلیس بعد از رنسانس نیز هست. منتقدان ادبی رنسانس انگلیسی که خود نیز از ابداع و نوآوری بی بهره نیستند، میراث کلاسیک را گرامی داشته و ضمن پاسخ به اتهامات ناروا علیه شعر، به توجیه محاسن آن پر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر، پست است!

مروری بر آراء  و عقاید نخستین نظریه پردازان نقد هنری


نقد ادبی کلاسیک، زیربنای نقد ادبی رنسانس و تقریباً تمام ادوار ادب انگلیس بعد از رنسانس نیز هست. منتقدان ادبی رنسانس انگلیسی که خود نیز از ابداع و نوآوری بی بهره نیستند، میراث کلاسیک را گرامی داشته و ضمن پاسخ به اتهامات ناروا علیه شعر، به توجیه محاسن آن پرداخته اند.
نقد

سیر نقد ادبی تا پیش از افلاطون را مبهم می دانیم؛ اما مسیر و توسعه آن پس از افلاطون مشخص است. نقد ادبی کلاسیک، زیربنای نقد ادبی رنسانس و تقریباً تمام ادوار ادب انگلیس بعد از رنسانس نیز هست. منتقدان ادبی رنسانس انگلیسی که خود نیز از ابداع و نوآوری بی بهره نیستند، میراث کلاسیک را گرامی داشته و ضمن پاسخ به اتهامات ناروا علیه شعر، به توجیه محاسن آن پرداخته اند.

نقد ادبی، هر چه باشد، معمولاً این پرسش ها را مطرح می سازد:

1- جایگاه صورت و ساختار در اثر هنری، چه گونه ارزیابی می شود؟

2- هدف و غایت اثر هنری چیست؟

3- آیا نگارنده باید ابداع کند یا تقلید؟

در آن چه می خوانید، نظریه های نخستین منتقدان بزرگ ادبی کلاسیک، از زمان افلاطون تا دوران پیدایش مکتب فرمالیسم با توجه به پرسش های سه گانه بالا بررسی شده است.

افلاطون

نقد ادبی، به شکل حرفه ای، با افلاطون آغاز می شود؛ هر چند نام او، انتقاد از شعرا و تبعید آن ها را از مدینه فاضله به یاد می آورد؛ اما باید اهمیت او را به عنوان یک منتقد ادبی بزرگ، از نظر دور نداشت. «افلاطون در رساله «فدروس» به کنایه، شعر را نوعی از هذیان می خواند و شاعر را کسی می داند که آشفته و پریشان است و از خود برآمده و بی خویشتن شده است و از این رو در سلسله مراتب ارواح و عقول انسان، برای روح شاعر، جایی در مرتبه نهم و در بین درجه اهل رموز و اهل صنعت معین می کند. افلاطون، صدر مراتب را بلاواسطه بعد از مقام خدایان، به فلاسفه و حکما وا می گذارد. این فاصله زیاد میان مقام حکیم و مقام شاعر، معلوم می دارد که در نظر افلاطون، شعر چندان ارزشمند نیست». (زرین کوب، 1380: 204) افلاطون هنر شاعری را هنری دون می داند؛ چرا که از الگویی ناقص گرفته شده و محصول آن، محصولی دون است. او، شعر را مهیج و محرک احساسات می داند و چون بر این باور است که برای رسیدن انسان به خوشبختی، احساسات او باید مهار شود، این مبدأ احساسات (شعر) را از ریشه می خشکاند.

در یک سخن، افلاطون، ادب را از منظر رابطه آن با زندگی بررسی کرده و از این رو می توان او را بنیان گذار نقد اجتماعی دانست. هر دفاعی از شعر در مقابل افلاطون باید نخست با این استدلال که شعر، پست است، چون تقلید از تقلید است، در افتد و به توضیح این معنی بپردازد که موهبت شعری از استعدادهای خاص و متمایز بشر است و اگر شعر، شور و احساس را برانگیزد، فقط به این منظور است که در نهایت، آن را تخفیف دهد تا تحت ضابطه در آورد.

ارسطو

این فیلسوف سده چهارم پیش از میلاد، در اثر ارزشمند خود، « فن شعر»، با بحث درباره چیستی و ماهیت ادبیات و حتی اجزای انواع هنری تراژدی، کمدی و حماسه، توانست در برابر گفته ها و نقدهای استادش، افلاطون، به شیوه ای غیرمستقیم، بایستد. او معتقد بود که منشأ هنرها، تقلید و لذتی است که از تقلید حاصل می شود و البته این لذت نزد ارسطو، خود ناشی از لذت حاصل از معرفت بود.

ارسطو در برابر اعتراض افلاطون، مبنی بر جنبه گمراه کنندگی شعر و پرورش شور و احساسات مفسده، جواب می دهد که هنر، نه تنها شور و احساسات را پرورش نمی دهد، بلکه آن ها را به صورتی بی ضرر و مفید، تزکیه هم می کند. «تراژدی با برانگیختن شفقت و ترس در ما، به ما توانایی می دهد تا با آرامش فکر و فارغ از شور و احساسات، تماشاخانه را ترک گوییم». (ارسطو، 1357: 107)

اصطلاح « وحدت اندام وار» نیز برای نخستین بار توسط ارسطو در کتاب « فن شعر» مطرح گردید.

هوراس

وی نخستین کسی است که تقلید از عهد باستان را مرسوم کرد مقصود وی از تقلید، خلق مجدد بود، به گونه ای که آثار قدیم، بدیع جلوه کنند. در نظر هوراس، مطمئن ترین شیوه انتخاب مضمون، سنت گرایی است. اگر مضامین کهن به شیوه جدید سروده شود بر ابداع ارجح است.

خلاصه گفته های هوراس درباب شعر را می توان به سه اصل برگرداند: اول آن که «شعر، فنی شریف و جدی است نه وسیله تفریح در مجالس. دوم آن که شعر به همین دلیل، فنی مشکل است و مهارت در آن به آسانی دست نمی دهد و سوم آن که کسی اگر بخواهد به شعر اشتغال ورزد، باید از قدمای یونان تقلید و تتبع کند. (زرین کوب، 1380: 257)

لونگینوس

او به سب رساله ای به نام « در باب تعالی » (Syblime the on =) در میان منتقدان جدید و قدیم، صاحب اشتهار است. به عقیده وی « تمایز و کمال خاص، در شیوه بیان است و عامل برتری و اشتهار جاودانه بزرگ ترین شاعران و نویسندگان، چیز دیگر جز این نیست... در همه احوال و به تمامی انحاء، گفتار موثر با افسونی که برای ما دارد برتر از گفتاری است که هدفش ترغیب یا لذت بخشیدن است. ما معمولاً می توانیم بر تحریک پذیری خود، فائق آییم، اما « تعالی »، قدرت بلا منازعی به ارمغان می آورد که بر شنوندگان مستولی می گردد».

« برونتیر » در کتاب « نمط عالی » می گوید: « اگر کتاب « فن شعر » ارسطو، نخستین کوششی ست که در تاریخ قدیم یونان برای نقادی به عمل آمده است، کتاب لونگینوس، آخرین کوششی ست که در این راه مبذول شده و به هیچ عمق و معنی، از کتاب ارسطو کمتر نیست». (دیچز، 1373: 93)

فیلیپ سیدنی

وی شاعر را خالق می داند و شعر را موهبتی خدادادی که ثمره الهام است. سیدنی در مقاله « دفاع از شعر» بارها تأکید می کند که نبوغ، یکی از ضروریات شاعر است و شاعر با یاری جستن از هنرمندی و آگاهی و الهام می تواند بر طبیعت پیشی بگیرد و آثاری برتر از طبیعت خلق کند.

در نظر کولریج، خیال با تخیل تفاوت دارد. « خیال به موضوعات قطعی و مشخص می پردازد و در اصل، روندی خودکار است. اما تخیل، به خلق آثار هنری عالی منجر می شود و دیدگاه های عالی از آن متبلور می شود... خیال، فقط بازسازی می کند، ولی تخیل به خلق کردن می پردازد».

بن جانسن

این منتقد، بر این باور است که ذوق و قریحه برای سرودن شعر خوب، لازم است. اما کافی نیست. شاعر، به آگاهی از اصول هنر، تمرین و بازنگری در اشعار خود، نیاز مبرم دارد .

جان درایدن

نقد ادبی نئوکلاسیک ( 1785- 1660) بر ویژگی هایی پافشاری می کند که در کتاب « هنر شعر » هوراس و تا اندازه ای در « فن شعر » ارسطو راه یافته و برجسته ترین ویژگی آن، پیروی و تقلید از طبیعت است. بسیاری، درآیدن را پدر نقد ادبی انگلیس می دانند. آوازه او در نقد ادبی بر پایه مقاله ای در باره شعر نمایشی است که در قالب دیالوگ افلاطونی به نقد نمایشنامه ها می پردازد شعر از دیدگاه درآیدن، می آموزد و شادی می بخشد و حتی در تراژدی، این شادی با برانگیختن روان انسان پدید می آید.

الکساندر پوپ

او شهرت خود را در حوزه نقد ادبی، مدیون نوشتن مقاله ای در باب نقد ادبی به نظم است. پوپ معتقد است که نقد و شعر مانند فیزیک هستند و هر دو بر قوانین طبیعی حاکم اند. از آن جا که قوانین شعر را سرآیندگان بزرگ متقدم کشف کرده اند، کار منتقد و شاعر آسان شده و فقط باید آن قوانین را اعمال کند؛ چرا که نسخه برداری از طبیعت، همان نسخه برداری از قدماست. در نظر پوپ، اصل کلی در شعر، پیروی از عقل و طبیعت است.

ساموئل جانسن

نظریات منتقدانه جانسن، تا حدودی شبیه آرای پوپ است؛ اما همراه با احتیاط، دقت و احساس مسئولیت بیشتر. در نظر جانسن، «هدف از نوشتن، آموزش است و هدف از شعر، آموزش همراه با لذت». (دیچز، 1373: 173)

ویلیام وردزورث

نقد ادبی وردزورث را معمولاً بیانیه جنبش مکتب رمانتیسم انگلیس و نشانه قطع رابطه با دوران نئوکلاسی سیسم می شمارند. گفته معروف وردزورث که در حقیقت تئوری شعر رمانتیک نیز هست، این است که «شعر خوب، فیضان خود جوش احساسات نیرومند است». (Hall 80: 1964)

ساموئل کولریج

او یک منتقد ادبی راستین و فیلسوفی است که روان شناسی، فلسفه و بحث های زیباشناسی را به گستره نقد ادبی آورد تا روند آفرینش شعر و هدف آن را بهتر آشکار کند.

در نظر کولریج، خیال با تخیل تفاوت دارد. « خیال به موضوعات قطعی و مشخص می پردازد و در اصل، روندی خودکار است. اما تخیل، به خلق آثار هنری عالی منجر می شود و دیدگاه های عالی از آن متبلور می شود... خیال، فقط بازسازی می کند، ولی تخیل به خلق کردن می پردازد». (مقدادی، 1378: 600) کولریج، همه انسان ها را دارای تخیل آغازی که همان خیال است می داند، اما تخیل ثانوی را که همان تخیل است ویژه شاعران و هنرمندان می داند. شعر در نظر او، هیجان است که وزن شعر، این هیجان را افاده می کند. کولریج بر این اعتقاد است که شعر با یک اثر علمی منثور از این جهت تفاوت دارد که هدف مستقیم آن لذت است نه حقیقت.

از این پس، نظریه های بزرگ، عمدتا در حوزه مکتب فرمالیسم قرار می گیرند که از بحث این مقاله خارج می شود و در  مجال و مقالی دیگر می گنجد.

بخش ادبیات تبیان


منبع: گلستانه- شماره 112- لیلا هاشیمان