فاطمیه آتشافروز دل است
گزیده اشعار در رثای سیّدة النساء العالمین
تربت تو
گل، بی تو رخصت چمن آرا شدن نداشت | |
گل نه كه غنچه نیز دل وا شدن نداشت | |
بی مهرِ ماهِ روی تو، هرگز ستارهای | |
ای زُهره روی! زَهرهی زهرا شدن نداشت | |
خیر كثیر! قدر تو این بس كه غیر تو | |
كس افتخارِ كوثرِ طاها شدن نداشت | |
تطهیر، بی طهارت تو، لفظ بود و بس | |
لفظی كه هیچ مایهی معنا شدن نداشت | |
غیر از تو هیچ دختری، ای مادر پدر! | |
شایستـگیّ «امّ بیهـا» شدن نداشت | |
نخلی كه بود سایه نشینِ سرشكِ تو | |
در ریشه هیچ، حسرتِ طوبی شدن نداشت | |
دانم چرا ز خاك تو لاله نمیدمید | |
سرّ مگوی تو، سرِ گویا شدن نداشت | |
از چهره تربت تو اگر پرده میگشود | |
تا حشر، كعبه، فرصت پیدا شدن نداشت | |
تنهاست چاه، همدم تنهایی علی | |
او بی تو، میلِ همدمِ تنها شدن نداشت | |
تابوت تو، علی، غم هجران، چهار طفل | |
«شب، مانده بود و جرأتِ فردا شدن نداشت» 1 |
جواد هاشمی "تربت"
دارالسّلام
كس نداند مقام زهرا را | |
تا نداند مرام زهرا را | |
كس نداند در اقتدا به رسول | |
جز على، اهتمام زهرا را | |
كس به غیر از خدا نمىداند | |
در ره دین، قیام زهرا را | |
در ره تربیت مگر بینند | |
زادگان كرام زهرا را | |
مىستاید به هل اتى یزدان | |
داستان صیام زهرا را | |
پاى ننهاده در جهان بشنید | |
گوش مادر، كلام زهرا را | |
دید چشم جهان پس از میلاد | |
جلوهى صبح و شام زهرا را | |
كس نبیند به روز محشر هم | |
قامت خوشخرام زهرا را | |
هان! نگهدار باش، اى بانو! | |
در عمل، احترام زهرا را | |
دیده بگشا و در طریق عفاف | |
گام خود بین و گام زهرا را | |
واى بر تو! حلال اگر دانى | |
با تجاهل، حرام زهرا را | |
زَهر بىعفّتى كه قاتل توست | |
مىكند تلخ، كام زهرا را | |
مىكند ضربت تو، نیلىتر | |
چهرهى نیلفام زهرا را | |
یار آنان مشو كه بشكستند | |
درِ دارالسّلام زهرا را | |
حضرت قائم از تبهكاران | |
مىكشد انتقام زهرا را | |
مَلَك دوزخى اگر شنود | |
بشنود این خطاب از یزدان | |
از «نگارنده»، نام زهرا را | |
كه رها كن غلام زهرا را |
عبدالعلی نگارنده
صدف و دردانه
ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر، خجل! | |
هم غلاف تیغ، هم مسمار در، هم در، خجل | |
با غروب آفتاب طلعت نورانیات | |
گشتهام سر تا قدم از روی پیغمبر، خجل | |
هم صدف بشكست، هم دردانهات از دست رفت | |
سوختم بهر صدف، گردیدم از گوهر، خجل | |
همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند | |
مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر، خجل | |
گاه گاهی مَرد خجلت میكشد از همسرش | |
مثل من، هرگز نگردد مردی از همسر، خجل | |
همسرم با چادر خاكی به خانه باز گشت | |
از حسن گردیدهام تا دامن محشر، خجل | |
خواست زینب را بغل گیرد ولی ممكن نشد | |
مادر از دختر خجل شد، دختر از مادر، خجل | |
باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد | |
باغبان از غنچه و از لالهی پرپر، خجل | |
بانگ «یا فضّه خذینی» تا به گوش خود شنید | |
از كنیز خویش هم، شد فاتح خیبر، خجل | |
نظم «میثم» شعله زد، بر جان اولاد علی | |
تا لب كوثر بود از ساقی كوثر، خجل |
غلامرضا سازگار «میثم»
اشاره ها
بعد از شرار دل، نشناسم شراره ها | |
بعد از سرشک خود، نشمارم ستاره ها | |
چشم حسین و اشک حسن، آه زینبین | |
از چار سوی بسته به من، راه چاره ها | |
چشم حسن اشاره به دیوار و در کند | |
خون می رود به قلب من از این اشاره ها | |
بین گوشواره بر کف دو گوشوار عرش | |
من هم شکسته ام چو دل گوشواره ها | |
اشک مرا نظاره و خود پاک می کنند | |
هر چند منعشان کنم از این نظاره ها |
مهدی ریاحی
سه رباعی
با قلب شکسته هر که آواز کند | |
با بال دعا به عرش، پرواز کند | |
از کار گره خوره نباید ترسید | |
«یا فاطمه» قفل بسته را باز کند |
***
هر چند که روزگار پُرآفات است | |
امّا همه جا نشانه و آیات است | |
در پیچ و خم مسیرها گم نشویم | |
سررشته به دست «مادر سادات» است |
***
بگذار به لبخند بخواند ما را | |
با آن دل خرسند بخواند ما را | |
ای کاش زلال و تازه و خوب شویم | |
تا «فاطمه» فرزند بخواند ما را |
ایّوب پرندآور
قطره قطره
چون شمع، قطره قطره، وجود تو آب شد | |
آخر دعای نیمه شبت، مستجاب شد | |
پروانه وار دور تو گشتم ولی دریغ | |
پروانه مانْد و در بر او، شمع، آب شد | |
با بودنت، سلام علی، یك جواب داشت | |
آن یك سلام هم پس از این بی جواب شد | |
با من حساب داشت عدو از غدیر خم | |
از من تو را گرفت و دگر بی حساب شد | |
یاد جوانــی تو، مرا پیــر میكند | |
آخر چه کس خمیده به عهد شباب شد؟ | |
خانه نشینِ روزم و خانه به دوشِ شب | |
گر چه علی بدون تو، خانه خراب شد | |
گلچین به طعنه گفت كه دیدی به دست من | |
هم غنچهی تو پرپر و هم گل، گلاب شد | |
یك نیمْ شب نخفت، دو چشم علی ولی | |
بخت علی، برای همیشه، به خواب شد |
جواد هاشمی «تربت»
شمع سوخته
ز بس كه آه كشیدم به سینه آه ندارم | |
چو شمع سوخته، امّید صبحگاه ندارم | |
ز دانهدانهی اشكم به آسمان دو دیده | |
ستاره هست ولیكن فروغ ماه ندارم | |
تفاوتی نكند این دوچشم، بسته و بازش | |
ز بعد كوچه، دگر قوّت نگاه ندارم | |
عصای دست من خسته است، شانهی طفلم | |
بدون قامت زینب، توان راه ندارم | |
قسم به كوتهی عمر خود كه در همهی عمر | |
به غیر بردن نام علی، گناه ندارم |
سیّد محسن حسینی
سكوت
تا جدا از ساحت پر مهر یارم كردهاند | |
سایهی پاییز را چتر بهارم كردهاند | |
تا نسوزد پردهی هفت آسمان از آه من | |
«آتشم، خاكستری را پردهدارم كردهاند» 2 | |
در به روی میهمان باز است و هرشب مثل شمع | |
میزبان گریهی بیاختیارم كردهاند | |
در بهار آرزو اشك یتیمان مرا | |
چلچراغ خلوت شبهای تارم كردهاند | |
با محبّتهایشان غم میبرند از خاطرم | |
این پرستوهای عاشق، شرمسارم كردهاند | |
گلشن یاسین و آتش؟ آری؛ این نامردمان | |
خیرهچشمی از سكوت ذوالفقارم كردهاند | |
كو رسول هاشمی؟ تا بنگرد در باغ عشق | |
آتشافروزان چه با دار و ندارم كردهاند |
بهشت روی زمین
مدینه با تو به شمس و قمر نیاز نداشت | |
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت | |
دعای نیمه شبت بود آسمانپرواز | |
كه این پرستوی عاشق به پر نیاز نداشت | |
مسافری كه نگاه تو كرد بدرقهاش | |
خدای را به دعای سفر نیاز نداشت | |
بهشت روی زمین، خانهی گلین تو بود | |
كه ناز فضّه خرید و به زر نیاز نداشت |
محمّدجواد غفورزاده «شفق»
پی نوشتها:
(1) سلمان هراتی؛ شاعر معاصر
(2) بیدل دهلوی
انتخاب اشعار: جواد هاشمی
بخش ادبیات تبیان