تبیان، دستیار زندگی
آقا خرسه هیچ وقت سرما رو دوست نداشت . برعکس، عاشق تابستون و هوای گرمش بود .تو هوای گرم تابستون می رفت وسط رودخونه و ماهی می گرفت
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آقا خرسه عیدت مبارک

آقا خرسه عیدت مبارک

آقا خرسه هیچ وقت سرما رو دوست نداشت . برعکس، عاشق تابستون و هوای گرمش بود .تو هوای گرم تابستون می رفت وسط رودخونه و ماهی می گرفت. بعد کنار رودخونه مهمونی راه می انداخت و دوستاش رو هم دعوت می کرد . به خاطر همین با گذشتن آخرین روزهای تابستون، وقتی هوا شروع به سرد شدن کرد ،خرسه دلش گرفت .آقا خرسه می دید برگهای درختای جنگل یکی یکی زرد می شن و  روی زمین میفتن .هر روز که می گذشت حیوانات جنگل کمتر برای بازی از خونه هاشون بیرون می اومدن. اصلا این وضعیت رو دوست نداشت .به خاطر همین یه عالمه خوراکی جمع کرد و با خودش به خونش برد .توی خونه یه مقدار از خوراکی هاشو خورد و روی تختخوابش دراز کشید و به یه خواب طولانی رفت .روزها و ماههای پاییز یکی یکی سپری شدن و زمستون از راه رسید .با رسیدن زمستون، هوا سردتر و سردتر شد و برف ،شروع به باریدن کرد . برف همه جای زمین رو سفید کرد. آبهای رودخونه از سرمای هوا یخ بستند. درختا دیگه هیچ برگی روی شاخه های خودشون نداشتند.خشک خشک شده بودن. خرسه همچنان خواب بود و گاهی از این پهلو به اون پهلو می شد تا اینکه یه دفعه وسط زمستون از خواب پرید و خمیازه ای کشید و با اشتیاق اومد کنار پنجره. اما وقتی پرده رو کنار زد و برفا رو دید خیلی ناراحت شد .خرسه دید به خاطر سرمای هوا ،در همه ی خونه ها بسته است و هیچکدوم از حیوانات جنگل از خونه بیرون نیومدن. نگاهی به رودخونه انداخت و هیچ اثری از ماهی ندید .فقط یخ بود و یخبندان.

خرسه دوباره به رختخوابش رفت و دعا کرد دفعه ی دیگه که از خواب بیدار می شه هوا گرم شده باشه . خرسه خواب بود که زمستون تموم شد و فصل بهار از راه رسید .با رسیدن بهار درختها جون گرفتن. دوباره برگهای سبز نو درآوردن .یخ های رودخونه ی جنگل آب شدن و ماهیها دوباره توی رودخونه شروع به جست و خیز کردن. زمین جنگل پر از سبزه و گل و گیاه شد. کم کم حیوانات جنگل هم دوباره از لونه های گرمشون بیرون اومدن و جنگل پر از هیاهو و شور و شادی شد .اما خرسه هنوز خواب بود و از چیزی خبر نداشت . تا اینکه یکی محکم به در خونش کوبید و گفت هنوز خوابی .پاشو پاشو بیا بهار و ببین. عید شده بهار اومده .همه جا سبز و قشنگ شده. هوا گرم شده .دیگه خبری از سرما و سکوت نیست .

خرسه از خواب پرید و اومد کنار پنجره. انقدر جنگل زیبا شده بود که دوست داشت از خوشحالی بال دربیاره و پرواز کنه . نزدیک بود با همون لباسهای خوابش از خونه بیرون بره. دم در بود که یادش افتاد باید لباسهاشو عوض کنه و لباس عید بپوشه. لباساشو عوض کرد و رفت جلوی آینه و موهاشو کج کرد و به خودش گفت عیدت مبارک . بعد به سرعت به سمت رودخونه رفت .

راستی عید شما مبارک

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

دوچرخه قشنگ من‌

خواب خرگوشی

ماجرای تپلک و زیرک

لامپ چاق و پرخور

سرسره ی سر به هوا

حسنی و بزغاله گرسنه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.