تبیان، دستیار زندگی
در انتهای یه جاده ی کوهستانی جائی که بیشترین فاصله با شهرستان کوهستانی اون منطقه داشت ،دهکده ای وجود داشت که به دهکده ی متروکه معروف بود
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

راز دهکده‌ متروکه (1)

دهکده‌ی متروکه

در انتهای یه جاده ی کوهستانی جائی که بیشترین فاصله با شهرستان کوهستانی اون منطقه داشت ،دهکده ای وجود داشت که به دهکده ی متروکه معروف بود. سالها بود که در این دهکده کسی زندگی نمی کرد و شایعه شده بود که این دهکده موجب بدبختی و حتی مرگ آدمهایی می شه که به اونجا می رن .به همین دلیل کسی به اون دهکده سر نمی زد .تنها گاهی بعضی وقتها، آدمهایی که ادعای شجاعت داشتند یا کسانی که خیلی کنجکاو بودند ،چند نفری باهم ،قبل از اینکه هوا تاریک بشه به دهکده می رفتند و توی اون گشتی می زدن و زود هم اونجا رو ترک می کردن. اونها وقتی به شهر برمی گشتن چیزهای ترسناکی راجع به دهکده ی متروکه تعریف می کردن. اونا مدعی بودند که سرو صداهای مرموزی شبیه صدای آدمها از زیر زمین می شنیدن .یا مدعی بودن که سنگی به سر یا دستشون اصابت کرده که پرتاب کننده ای نداشته . گاهی خبر از جاری شدن خون از تنه ی درختای دهکده می دادن .به همین جهت سریع اونجا رو ترک می کردن .گاهی دیده می شد بعضی از کسانی که از دهکده دیدن می کردن به طرز مرموزی در روزهای بعد می مردن.

مثلا یکی از اونها یه عکاس بود که برای گرفتن عکسهای هنری به دهکده رفته بود .او در ابتدای بازگشتش به دوستش گفته بود که خبرهای جالبی راجع به دهکده داره و از دوستش خواسته بود که همه ی دوستانش رو به قهوه خونه ی شهر دعوت کنه .اما قبل از اینکه موفق بشه به قهوه خونه برسه صورتش کبود می شه و می میره .

به جز او یه زن که دوست داشته از خونه ی پدر بزرگش توی دهکده دیدن کنه وقتی از دهکده برگشته قبل از اینکه بتونه با کسی حرف بزنه ،شروع به جیغ کشیدن و دست و پا زدن می کنه و در حالی که خون بالا می یاره ،می میره .

بعد از این اتفاقات، فقط یه دیوانه جرات پیدا می کرد به اون دهکده بره که اتفاقا همین طور هم شد .در اون شهر کوهستانی مثل همه ی شهرهای بزرگ دیگه، بیمارستانی مخصوص بیماران روانی وجود داشت .دیوانه ای در این بیمارستان بود که به علت جنون خطرناک، تحت مراقبتهای شدیدی قرار داشت این دیوانه اهل این شهر ستان نبود.مردم می گفتند سه سال پیش از بیمارستان بزرگ مرکزی پایتخت به اینجا آوردنش .این دیوانه دوبار موفق به فرار از بیمارستان شده بود. که هر دوبار به کمک مردم و پلیس به مامورین بیمارستان تحویل داده شده بود. اما وقتی برای بار سوم موفق به فرار شد به سمت دهکده ی متروکه رفت .

این دیوانه که چیزی از اسرار دهکده ی متروکه رو نمی دونست یا باور نداشت، وارد این دهکده ی مخوف شد و قصد داشت اونجا رو محل زندگی خودش قرار بده تا دیگه پلیس اونو به بیمارستان برنگردونه .دیوانه با خستگی و بی حوصلگی نگاهی به اطراف خودش انداخت که ...

این داستان ادامه دارد.....

انسیه نوش آبادی

بخش کودک ونوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

پسر نجار و انگشتری جادویی2

پسر نجار و انگشتری جادویی1

مرگ اسفندیار و خواهش او (6)

کوچکترین شوالیه و کندوی عسل

جشن فراموش نشدنی

سه ماه تعطیلی من در قنات

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.