قطعاتی از اشعار
«تشنه سرود»
مَه تشنه ی اختران پاک است
شب تشنه ی روز تابناک است
وان قطره ی نو چکیده از ابر
لب تشنه در آرزوی خاک است
من، اینک تشنه ی سرودم
می سوزد از این عطش وجودم
چنگم، یک دم فرو نهاده
از نغمه پر است تار و پودم
آن نغمه که دلنشین و زیباست
موزون و متین چو موج دریاست
«یغمای شب»
شب به یغما رسید و دست گشود
در ته درّه هر چه بود، ربود
رود دیری است تا اسیر وی است
بشنو این های های زاری رود
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخ گردو زبیم پای نهاد
برسرشاخ سیب و بالا رفت
شب چو دود سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درخت ها گم شد
برنیامد ز هیچ یک آواز
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راه فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوه پونه پنهان شد
شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر پشته اند پا به گریز