جایزه نوبل چگونه شکل گرفت؟
این جایزه که از سال 1901 بنیانگذاری شده است، در 5 دوره برگزار نشد. کمیته علمی جایزه ادبی نوبل در سال 1935 هیچ نویسندهای را شایسته دریافت این جایزه نداست. همچنین در 4 سال متمادی 1940 تا 1943 و به دلیل درگیری و آتشی که جنگ دوم بینالملل در جهان برپا کرده بود، جایزه نوبل برگزار نشد. تاکنون در مجموع 107 نویسنده به عنوان برنده جایزه ادبی نوبل معرفی شدهاند که البته 2 نفر از آنها «بوریس پاسترناک» (1958) و «ژان پل سارتر» (1964) جایزه را نپذیرفتند. همچنین نوبل ادبی در 2 دوره (1904 و 1966) به صورت مشترک به 2 نویسنده رسیده است. جایزه نوبل ادبیات شامل مدال طلا، دیپلم افتخار و 9 میلیون کرون (واحد پول سوئد) معادل 1.4 میلیون دلار است که در دسامبر هر سال و همزمان با سالگرد مرگ «نوبل» توسط آکادمی سلطنتی سوئد در استکهلم و با حضور پادشاه سوئد، اعطا میشود.
سال گذشته یعنی 2011 ، این جایزه به ماریو وارگاس یوسا، نویسنده پرویی رسیده بود.
نوبل به یک شاعر پس از 15 سال
انتظار برای اعطای نوبل ادبیات به یک شاعر 15 ساله شده بود و بعد از «ویسلاوا شیمبورسکا» شاعر لهستانی که در سال 1996 این جایزه افتخارآمیز را از آن خود کرده بود، شاعران نصیبی از نوبل نبرده بودند. کمیته نوبل اعلام کرده که «توماس ترانسترومر شاعر سوئدی با خلق تصاویری نیمهشفاف و فشرده شده، دسترسی تازهای از واقعیت را به ما هدیه کرد.» آلفرد نوبل، به ادبیات علاقه بسیاری داشت و در سراسر زندگی خود در کتابخانهاش مجموعهای از ادبیات جهان به زبانهای مختلف را نگه میداشت و به همین دلیل، ادبیات چهارمین جایزهای است که در بزرگداشت این دانشمند و مخترع سوئدی اعطا می شود. اولین فردی که 110 سال قبل در 1901 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، شاعر و فیلسوف فرانسوی «سولی پرودوم» بود.
اما ترانسترومر کیست؟
توماس ترانسترومر در سال 1931 در استکهلم به دنیا آمد. پدرش سردبیر بود. توماس ترانسترومر در سال 1956 لیسانس روانشناسی گرفت و سپس در بخش رواندرمانی دانشگاه استکهلم استخدام شد. از سال 1980 در وزارت کار بهعنوان روانشناس مشغول کار شد. او در سال 1966 جایزه بلمان، در سال 1979 جایزه دونیو، در سال 1981 جایزه پترارکا، در سال 1982 جایزه پیشگامان ادبی، در سال 1988 جایزه پیلوت، در سال 1990 جایزه داوران شمال و در سال 1996 جایزه آگوست را برنده شد. قاطعیت و وضوح بینظیر زاویههای تصویری زبانی و اصالت متن او باعث شده که ترانسترومر را یکی از بزرگترین شاعران سوئد در دوران بعد از جنگ به حساب بیاورند. او ترجیحاً از قافیههای دوران آنتیک استفاده میکند؛ بهخصوص در آن شعرهایی که وصف طبیعت هستند و با این تفصیل او یکی از نوابغ شعر سوئد است. ترانسترومر در توصیفش از جهانِ سرد و بیروح بیرون و درون بیهمتاست. شعر ترانسترومر، نوعی تحلیل پیگیر و مستدام از معمای هویت فردی در برابر لابیرنتهای پرپیچ و خم جهان است. ترانسترومر شعر معاصر آمریکا را به سوئدی ترجمه کرده است؛ از آن جمله است ترجمه آثار رابرت بلای.
خیلی از منتقدان سوئد معتقدند که او بزرگترین شاعر سوئد است. او همچنین از 20 سال پیش بهعنوان یکی از مدعیان جایزه ادبی نوبل همواره مطرح بوده است. قبلاً منتخبی از اشعار این شاعر توسط مرتضی ثقفیان در ایران توسط نشر دیگر منتشر شده است.
سهراب رحیمی که مجموعه کاملی از اشعار ترانسترومر را از زبان سوئی ترجمه کرده اما موفق به چاپ آن نشده است درباره این شاعر میگوید:" باید بگویم این شعرها ؛ یعنی شعرهای ترانسترومر؛ حال و هوای عرفانی دارد؛ یک نوع عرفان مدرن سوئدی که ریشه در آیین های وایکینگی در اختلاط با آیین مسیحیت دارد. در شعرهای ترانسترومر از زن صحبتی نیست. در شعرهایش حتی از عشق هم به ندرت نام برده می شود. اگر هم جایی به عشق اشاره شده؛ صحبت از عشقی آسمانی ست و وصال فقط زمانی میسر است که زندگی نیست؛ یعنی ترانسترومر معتقد به فناست. و ازاین نظر به عارفان ما خیلی نزدیک است. حتی رئالیسم شعرهای او یک رئالیسم طبیعی است؛ یعنی ناتورالیسمی که واقعیت و حقیقت را در جنگل و در طبیعت می جوید و می بیند و معتقد است واقعیت انسانها و جامعه ی سرمایه داری؛ انسانیت را از محتوا و معنی تهی کرده است. به این معنا می شود ترانسترومر را عارف ترین شاعر معاصر سوئد و حتی اروپا نامید. شعرهای او به زمان؛ سیاست و تعلقات ایدئولوژیک بی اعتناست. شاید این نوع برخورد هم یک نوع جانبگیری سیاسی باشد. ولی او به دلیل همین برخوردهایش سالها از محافل شعری آن زمان سوئد ( دهه ی شصت و هفتاد) که سیاست تاثیر زیادی بر ادبیات داشت؛ به کنار گذاشته شد. او با آنکه می توانست حقوق نویسندگی بگیرد؛ ترجیح داد کارمندی ساده باشد. به جای شرکت در میتینگ ها به بیمارستان زندان می رفت و به عنوان روانشناس و روانکاومشغول مداوای بیماران و زندانیان بود. او سی سال از عمرش را در بزرگترین درمان خانه های سوئد به مداوای ارواح رنجور زندانیان و مجرمین و بیماران روانی گذراند و با اینکه صاحب ثروتی هنگفت بود و احتیاجی به کارکردن نداشت؛ اما معتقتد به ریاضت بود و معتقد به حضور فعال در اجتماع."
پزشکی در یک برنامهی رادیویی نقل می کرد که نیمههای شبی او را بصورت اورژانس به بیمارستان فرا میخوانند و واقتی وارد می شود با مردی میانهسال که دچار سکته قلبی شده بود مواجه میشود. مرد در حالت بیهوشی بوده است و پزشک تمام تلاش خودش را میکند و بالاخره بعد از زمانی اضطراب و دلهره، جان به کالبد بیمار باز میگردد و قلبش شروع به تپیدن میکند.
پزشک میگفت خسته و کوفته به اطاق استراحت پزشکان رفتم و بیمار را هم به بخش مراقبتهای ویژه بردند. پس از چند ساعتی استراحت در آنجا، صبح روز بعد فرا میرسد و پزشک به بخشهای بیمارستان باز میگردد و به بیمارانش سرکشی میکند. وقتی به اطاق بیمار قلبی دیشبش وارد میشود، بیمار را میبیند که از زیر چادر اکسیژن و تمام لوازم پزشکی که پیرامونش پراکنده است با چشمهای سوزان اما خسته او را نگاه میکند و در نگاهش برقی از حقشناسی و سپاس است. پروندهی او را نگاه میکند و تائید میکند که حالش رو به بهبودی است و تقریبا از خطر جسته است و از آنجا که هنوز نمیشد با او صحبت کند پزشک نیز با اشارهی دست و لبخند به او میفهماند که خطر رفع شده است و جای نگرانی نیست. وقتی میخواهد تخت بیمار را ترک کند، بیمار دستش را دراز کرده و دست پزشک را گرفته و تکه کاغذی در کف او میگذارد. پزشک میگوید کاغذ را باز کردم؛ شعری بود از توماس ترانسترومر به این مضمون :
گاهی وقتی زندگی در اوج خود قرار دارد/ و انسان غرق در شور زیستن است/ مرگ میآید و اندازههای آدم را میگیرد/ بعد دوباره میرود / و زندگی باز / به هیجان و شور گذشتهاش باز میگردد/ اما لباس مرگ/ به آرامی / در حال دوخته شدن است.
پس از مرگ ...
ضربه ای شدید آمد
تلالویی کم رنگ، مانده از ستارهای دنباهدار
بر آسمان شب ماند.
ما را فرا میگیرد
به تصویر تلویزیون برفک میاندازد.
چونان قطرههایی سرد، بر آنتنها مینشیند.
هنوز میشود آرام
درون خورشید زمستان
اسکی کنان رفت،
در میان باغها با برگهایی آویخته از سال پیش.
چونان ورقهای پاره شده
از دفترهای کهنه تلفن
که نام مشترکانش را سرما بلعیده است.
حس تپش قلب تو همچنان زیباست.
هرچند حس سایه از اندام واقعیتر است غالبا.
و سامورایی
کنار زره همچون فلس اژدها سیاهش
از سکه میافتد.
تجمع پراکنده
1
تلاشمان را کردیم، خانههامان را نشان دادیم.
مهمان گفت: خوب زندگی میکنید. زاغه در درون شماست
2
در درون کلیسا: طاقها و ستونها سپیدند مثل گچ، مثل زخم بند برگرد بازوهای شکسته ایمان.
3
در درون کلیسا: کاسه گدایی سر بر میدارد
از زمین و در میان نیمکتها به راه میافتد.
4
ناقوس کلیسا اما باید به زیر زمین برود.
آنها در تونل فاضلابها آویزاناند.
و زیر پای ما به صدا در میآیند.
5
نکودموس خوابگرد به سوی جایگاه وعظ میرود
چه کس میداند به کجا؟ نمیدانم.
فرآوری: فاطمه شفیعی بخش ادبیات تبیان
منابع: خبر آنلاین ، روزنامه فرهیختگان، وب سایت خلیج فارس، آفتاب، ویکی پدیا