سینمای سه بعدی اسکورسیزی
در باب نخستین فیلم سه بعدی اسکورسیزی
هوگو اولین تجربه اسکورسیزی در تولید فیلم سه بعدی است که در ژانر درام هیجانی بر اساس رمانی از برایان سلزنیک با عنوان " اختراع هیوگو کابرت " در سال 2011 تولید شده است.
صرف نظر از اینکه اولین باری بود که یک فیلم سه بعدی را نظاره گر بودیم به لحاظ ساخت و فیلم برداری ، فیلم فوق العاده ای بود و بالاخره بعد از مدتها فیلمی را دیدیم که از آن لذت بردیم .
به عقیده ی نگارنده باز شدن درهای سینما به فیلم های وارداتی خوب، سبب ساز رشد کیفی صنعت سینمای ما می شود که البته این موضوع عوارض جانبی را هم به دنبال خواهد داشت واین ظیفه ی اصحاب قلم و اندیشه را سنگین تر می کند تا بینندگان فیلم را متوجه این مطلب نمایند که فیلم های خوبی در این سطح که در اوج تکنیک شگفتی ساز می شوند و شما مدتی که آن را نظاره گرید به گونه ای است که انگار دارید با آن زندگی می کنید و خود نه تنها بیننده بلکه جزیی از کارخانه ی هستی بافته ی ذهن کارگردان هستید.
در تمام لحظات فیلم در حالی که از آن لذت می برید متوجه این موضوع باشید که معقول خود را به دست آن نسپارید و بگذارید قطار از روی شما رد شود تا تمام آنچه را که با ظرافت باورهای شما را نشانه گرفته از روی ریل منحرف شود .
هیوگو کابرت پسر جوانی که پدر و مادرش را از دست داده و در لابه لای دیوار های ایستگاه قطار زندگی می کند. پدرش استادکار ساعت سازی بوده ، عموی او نیز مسئول نگهداری ساعت ها در ایستگاه قطار بود که پس از مرگ پدر و ناپدید شدن عمو ، هیو گو از ساعت ها نگهداری می کرده است .
در واقع هیوگویی که دربین دیوار ها و تونل های مخفی ایستگاه قطار زندگی می کند ، غذا می دزدد و از طریق دزدی روزگار می گذراند و تمام مردم شهر ساعت خود را با او تنظیم می کنند و نقشش در کارخانه ی هستی تعمیر گر دستگاه های معیوب قرار داده شده ، چه کسی می تواند باشد ؟
هیوگو نهایت عمق تفکری غرب است که اینگونه زیبا و با رنگ و لعاب به عرصه ی ظهور می رسد . به امید آنکه بتوانیم مفاهیم عمیق عقلی خود را با زبان هنر بیان کنیم.
آیا منظور همان استادان بنا که در پشت پرده و در لابه لای دیوار های شهر زندگی می کنند و مردم ساعت خود را با آنها تنظیم می کنند نیست؟
این فیلم بیان کننده ی شرح زندگی کارگردان ویا هدف از آن پرداختن به صنعت سینما نیست . درست است که سینما در واقع همان جادوگری جرج میلی هاست ولی جادویی که همچون گوساله ی سامری عوام فریبی می کند و نوعی از جهان بینی را به ما عرضه می کند که فقط عصای حضرت موسی می تواند باطل بودنش را عیان کند .
جهان بینی که حتی سازنده ی فیلم سعی در پنهان کردن آن در بین لایه های عمیق تکنیکی به لحاظ محتوا نمی کند و به وضوح در دیالوگ ها که نه یکبار بلکه چند بار مطرح می شود و آن بیان این مطلب است که جهان همانند کارخانه ای است و تمام موجودات عالم اجزای این کارخانه اند که هدفشان با خلقتشان مشخص و هر کدام به وظیفه ی خود مشغولند. یعنی خداوند ( البته خدایی که آنها می گویند و مخلوق ذهن آنها ست )
کارخانه ی هستی را یکبار برای همیشه ساخته و قواعدی را تنظیم کرده و به گوشه ای نظاره گر آن است و تمام اجزای آن دارند به وظیفه ی خود عمل کرده و پیش می روند . از هیوگو که وظیفه ی تعمیر و نگهداری را دارد گرفته تا ایزابل که کلید حرکت و تولید کارخانه ی هستی است تا افسر مستقر در راه آهن که پای خود را در جنگ از دست داده و بدون پدر و مادر در یتیم خانه بزرگ شده ولی وظیفه ی خود را خوب می داند و یک سگ همیشه همراه و همزاد اوست و تا آن دختر گل فروش داخل راه آهن ، همه دستگاه ها و قطعات کارخانه ی هستی اند .
افرادی که به ظاهر پدر و مادر خود را از دست داده اند که در واقع پدر خوانده که نه بلکه پدر همه ی آنها خود جرج میلی است که باور ها و اعتقادات همه ی آنها را با جادوی خود سالیان سال رقم زده و می زند ، باور ها و اعتقاداتی که همچون در سکانس های میانی و پایانی فیلم دیدیم در کتاب ها و رمان های آنها بوده و بعد به دست جادوگرانی چون جرج میلی در عرصه ی سینما به ظهور رسیده است .
هیوگو نهایت عمق تفکری غرب است که اینگونه زیبا و با رنگ و لعاب به عرصه ی ظهور می رسد . به امید آنکه بتوانیم مفاهیم عمیق عقلی خود را با زبان هنر بیان کنیم.
منبع:سینمای ایران / محمدرضا اعلمی