تبیان، دستیار زندگی
قسمت آخر سریال «شوق پرواز» با شهادت عباس بابایی روز گذشته به پایان رسید، به همین بهانه سرویس تلویزیون ایسنا، نگاهی دارد به حال و هوای پشت صحنه سریال «شوق پرواز» و اتفاقات غیرمنتظره و جذابی كه در پشت صحنه‌ی «شوق پرواز» رخ داد اما مخاطبان، آن را ندیدند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناگفته‌های سریال «شوق پرواز»


قسمت آخر سریال «شوق پرواز» با شهادت عباس بابایی روز گذشته به پایان رسید، به همین بهانه نگاهی داریم به حال و هوای پشت صحنه سریال «شوق پرواز» و اتفاقات غیرمنتظره و جذابی كه در پشت صحنه‌ی «شوق پرواز» رخ داد اما مخاطبان، آن را ندیدند.


شوق پرواز تا بی کران، تا بی نهایت

حقایقی درباره شخصیت سعید خجسته‌فر

با پخش قسمت 21 سریال تلویزیونی «شوق پرواز» بازی شهرام حقیقت دوست در نقش «سعید خجسته‌فر» به پایان رسید. سعید خجسته‌فر دوست دوران کودکی عباس بود که به همراه او وارد ارتش شد، برای آموزش خلبانی به امریکا رفت و از مقطعی به بعد در کنار عباس قرار گرفت.

ایفای این نقش توسط «شهرام حقیقت دوست» که در اغلب فیلم ها و سریال ها ایفاگر نقش های منفی بوده، با استقبال مخاطبان مواجه شد اما شاید بسیاری از مخاطبان نمی دانند که «سعید خجسته فر» تنها یک اسم است که خصوصیات دوستان و نزدیکان عباس بابایی را در بَر گرفته است و به همین دلیل به دنبال یافتن اطلاعاتی از او به جست‌و‌جو در اینترنت می پردازند!

واقعیت این است که عباس بابایی دوستان فراوانی داشته که امکان پرداختن سریال به تمامی آنها وجود نداشته است. به همین دلیل اغلب خصوصیات دوستان او در شخصیتی به نام «سعید خجسته فر» جمع شده است. ماجرای ازدواج یک دانشجوی خلبانی با دختری امریکایی قصه ای است که در آن سال ها در میان دانشجویان ایرانی اتفاق افتاده است. جلوگیری از پرواز این خلبان ها نیز در ابتدای انقلاب موضوعی واقعی بوده که در سریال به آن اشاره شده است. حتی صحنه شهادت سعید نیز پشتوانه ای واقعی دارد و این اتفاق برای خلبانی به نام «هاشم آل آقا» رخ داده است اما برای پرهیز از زیاده گویی در داستان، تمامی این اتفاق ها در یک شخصیت جمع شده است.

بچه‌هایی که نقش فرزندان عباس بابایی را ایفا کردند

فیلم‌سازی اغلب اوقات برای آدم‌بزرگ‌ها هم کاری سخت و طاقت‌فرساست، چه برسد به بچه‌ها که هم توان بدنی کمتری نسبت به بزرگ‌ترها دارند و هم کم‌حوصله‌تر هستند.

به همین دلیل در اغلب پروژه‌های طولانی‌مدت انتخاب بازیگران کودک و نوجوان کاری سخت و پیچیده است. در این فیلم ها باید کودکانی انتخاب شوند که هم هوش و توان فکری بالایی داشته باشند و هم قابل کنترل باشند!

در سریال شوق پرواز در یک مرحله «نیکا مهدوی» در نقش کودکی سلما حضور یافت. «ایلیا عنبرانی» هم یک بار در نقش کودکی حسین بابایی ایفای نقش کرد اما برای مقطعی که بچه ها بزرگ شده اند نیاز به بازیگرانی تازه بود. نکته مهم در این زمینه این بود که این بازیگران به عنوان فرزندان یک خانواده باید به هم شبیه باشند.

در این مرحله پانیذ رنجبر برای نوجوانی سلما انتخاب شد. «آریا صادقی» هم برای نقش نوجوانی حسین بابایی انتخاب شد و برای نقش محمد هم که کودکی اش در داستان دیده نشده بود، «پارسا رئیس‌قاسم» در یک مهد کودک پیدا شد. نکته جالب توجه اینکه این بخش نیز با خانواده شهید بابایی هماهنگ بود و فرزندان شهید بابایی بعد از تماشای بازیگرانی که قرار بود نقش کودکی آنها را ایفا کنند، شباهت آنها به دوران کودکی خود را تایید کردند.

روزهای اول تصویربرداری، فضای کار برای بچه‌ها جذاب بود اما به مرور آنها از شرایط کاری کم حوصله شدند و مرتب به دنبال راهی برای فرار می‌گشتند! تمهید گروه کارگردانی برای جلوگیری از خستگی بچه ها این بود که هر بار آنها بی حوصله می شدند، از بچه ها تقاضا می کردند برای جمع جوک بگویند یا ترانه بخوانند اما این تمهید هم خیلی زود اثرش را از دست داد. در طول روزها بعد بچه ها گاه چنان شیطنت می کردند که حوصله شهاب حسینی سر می رفت. در میان بچه ها فقط پانیذ شهاب حسینی را به عنوان یک بازیگر می شناخت و دو پسربچه دیگر، نه شناختی از شهاب داشتند و نه به تذکرهای او توجهی می کردند. یکبار شهاب تهدید کرد که اگر بچه ها به حرف گروه کارگردانی گوش ندهند، اجازه بازی به آنها نخواهد داد. دو پسر بچه هم از این حرف استقبال کرده و گفتند: آخ جون! پس حالا بریم بازی کنیم!

شوق پرواز تا بی کران، تا بی نهایت

فضای سنگین شهادت

در برخی فیلم ها و سریال ها میان آنچه که در مقابل دوربین به تصویر کشیده می شود با پشت صحنه فیلم شباهت‌هایی وجود دارد.

در سریال شوق پرواز چند سکانس شهادت وجود داشت و در همه این صحنه‌ها حس و حالی خاص در پشت صحنه حاکم بود. همه عوامل به نوعی غمگین بودند و این فضای سنگین در کلیت کار هم دیده می شود.

هنگام ضبط سکانس شهادت سعید خجسته‌فر نیز که با تولد او همراه بود، چنین فضایی در پشت صحنه حاکم بود. در روز تصویربرداری این صحنه ها نیز گروه به دستور کارگردان با سکوت و آرامش فراوانی کار می کرد و حتی هیچ کس در سر صحنه بلند صحبت نمی‌کرد. یدالله صمدی تاکید داشت این آرامش در صحنه حاکم باشد تا و از کسی صدای اضافه بلند نشود تا تاثیر این فضای سنگین در مقابل دوربین اثر بگذارد و دیده شود.

در آن روزها حتی بچه‌ها هم متوجه این وضعیت شده بودند و با وجود سن و سال کم، خیلی چیزها را رعایت می کردند و در فواصل فیلم برداری هم ساکت و آرام در گوشه ای بازی می کردند.

نماز خواندن عباس بابایی

عباس بابایی یک مسلمان واقعی و شش دانگ بوده اما چرا در طول سریال هیچگاه صحنه نماز خواندن او نمایش داده نشده است؟

این سؤال بسیاری از مخاطبان این سریال است که در قسمت 21 با نمایش نماز خواندن عباس در کنار خلیج فارس پاسخ داده شد.

نکته مهم این است که برای معرفی یک قهرمان باید اعمال و حرکات او درست نمایش داده شود و بر همین اساس «بد معرفی کردن»، بزرگ‌ترین آسیبی است که می توان به یک قهرمان وارد آورد. در قسمت 21 عباس در شرایطی نماز خواند که دوست قدیمی اش را از دست داده بود اما توکل خود را به خدا از دست نداده بود. این صحنه کوتاه به مراتب بیش از صحنه های تکراری می تواند بر مخاطب تاثیر بگذارد.

اکبر عبدی دیر آمد

دیر رسیدن اکبر عبدی اتفاقی نیست که فقط در برنامه «بازم مدرسه ام دیر شد» بیفتد. او بازیگر پیش بینی نشده ای است و در ابتدای هر کاری اندکی گیر دارد و از میان خصلت های جالبش یکی هم توانایی سر كار گذاشتن دیگران و تاخیر در حضور بر سر قرار است.

آن‌چه در قسمت نوزدهم سریال «شوق پرواز» از حضور اکبر عبدی در مقابل دوربین دیدید، اولین صحنه حضور او مقابل دوربین سریال «شوق پرواز» بود. برای این صحنه هماهنگی های لازم برای حضور وی در ساعت 10 صبح در لوکیشن انجام شده بود اما او با کمال خونسردی ساعت 15 سر صحنه حاضر شد! عبدی در ابتدای این حضور و در این لوکیشن تسلط زیادی روی قصه نداشت اما به مرور با قصه آشنا شد و در قسمت های بعدی بازی بهتری ارائه کرد.

بد نیست بدانید در این صحنه که تعدادی از خلبان های نیروی هوایی خاطرات خود را برای مسعود روایت می کنند، برخی از بازنشستگان نیروی هوایی در کنار بازیگران عادی حضور داشتند.

پرنده مرده

نکته جالب دیگر درخصوص قسمت 19 سریال شوق پرواز، سفری است که در یکی از فلاش بک های خلبان ها روایت می شود که طی آن عباس بابایی هنگام خروج از پایگاه، با پرنده مُرده ای برخورد می کند و سپس آن را دفن می کند.

برای تصویربرداری این سکانس، ابتدا چیزی شبیه پرنده درست شد و سپس به نخی بسته شد و دستیار اول کارگردان با قرار گرفتن بر روی سقف پاترول در حال حرکت، چندین بار این شیی را به شیشه کوبید تا صدای مطلوب این برخورد توسط صدابردار که داخل اتوموبیل بود به شکل طبیعی ثبت شود.

برای ادامه تصویربرداری این سکانس به «گنجشک مُرده» ای نیاز بود. در آن حوالی گنجشک زیاد بود و می شد با استفاده از ابزاری به نام تفنگ ساچمه ای یا قلاب سنگ، یکی از آنها را برای فیلم مُرده کرد اما یدالله صمدی که فردی به شدت مهربان است، راضی به کُشتن یک پرنده برای تصویربرداری نبود. او از گروه تدارکات خواست تا گنجشک مرده ای را بیاورد. با راهنمایی یکی از اعضای گروه آنها به مولوی رفتند. در این منطقه در کنار چیزهای مختلفی که عرضه می گردد، «گنجشک مرده» هم عرضه می شود که خوراک پرندگانی مانند عقاب و شاهین است.

ساعتی بعد گروه سازنده با یک گنجشک واقعی مُرده بازگشتند و آنچه شهاب حسینی دفن کرد، واقعا یک گنجشک مُرده بود.

انگشتر عباس بابایی و توافق سه نفره

در سریال تلویزیونی شوق پرواز در تمامی صحنه ها عباس بابایی حلقه ازدواج به دست دارد اما در اغلب عکس های واقعی این شهید بزرگوار که در سایت های مختلف وجود دارد چنین چیزی دیده نمی شود. علت چیست؟

موضوع این انگشتر توافقی میان یدالله صمدی کارگردان، سرکار خانم حکمت همسر شهید عباس بابایی و شهاب حسینی بازیگر این نقش بود.

عباس همیشه انگشتر عقیق داشته و همیشه این انگشتر در دستش بوده است. البته به گفته همسرش او حلقه ازدواج هم داشته اما تاکید فیلم بر روی نمایش حلقه نشانه ای برای تاکید بیشتر بر مسئله «علاقه مندی او به خانواده» است که به شکل های دیگری هم در فیلم بروز یافته است.

تجهیز هواپیماها

تجهیز هواپیماها به موشک های فونیکس هم جزو نکات جالب این قسمت بود. این موشک ها در حدود 40 سال قبل و همزمان با خرید این هواپیماها به ایران فروخته شد. موشک های فوق العاده گران قیمتی است که شاید بی اغراق بتوان گفت ارزش آنها کمتر از ارزش هواپیما نیست. هنگام تجهیز اینها ترکیبی از هیجان، ترس و جذابیت در صحنه حاکم بود و برای عوامل فیلم جالب بود که از نزدیک شاهد نصب این تجهیزات بر روی هواپیما هستند.

انتظار برای قطار

در صحنه به تصویر کشیدن مهاجرت عباس و خانواده اش به تهران نیز اتفاق بامزه ای رخ داد.

در فیلم‌نامه نوشته شده بود که اتوموبیل عباس هنگامی که به تهران نزدیک می‌شود از کنار «خط آهن» رد می‌شود. کارگردان گفت حالا که این مسأله در فیلم‌نامه قید شده و چنین مکانی هم برای تصویربرداری انتخاب شده بهتر است اتوموبیل عباس وقتی از این مکان عبور کند که در پس‌زمینه قطاری هم حرکت می کند تا به این شکل تصویر زیباتر شود.

این تصمیم مورد موافقت همه قرار گرفت اما باید کسی از حرکت قطار و ساعت آن باخبر می شد ولی این موضوع به گونه ای مبهم بود و حتی روابط عمومی شرکت راه آهن نیز اطلاعی نداشت که از آن نقطه خاص و مشخص، در چه ساعتی و چه قطاری عبور خواهد کرد؟!

در نهایت دو تیم سه نفره انتخاب و در دو طرف ریل آهن به حرکت درآمدند و قرار شد تا فاصله چند کیلومتری محل فیلم برداری دور شوند تا در صورت مشاهده قطار، با بیسیم به گروه اطلاع دهند تا آماده فیلم‌برداری شوند.

دو ساعت بعد با اطلاع یکی از آنها قطاری به نزدیکی محل فیلم‌برداری رسید و در ساعت‌های پایانی روز، پلان زیبایی از حرکت اتوموبیل عباس در پیش‌زمینه قطار ثبت شد.


باشگاه كاربران تبیان ـ ارسالی از: hasantaleb