خانم دکتر و یهعالمه شیطونی
خانم دکتر هر چقدر منتظر شد هیچ مریضی وارد مطب نشد. دیگه خسته و کلافه شده بود، که یه دفعه تلفن مطب زنگ زد .یه مریض پشت خط بود که گفت خودش نمی تونه بیاد مطب، و از دکتر خواست که به دیدنش بره .دکتر که ظاهرا چاره ی دیگه ای نداشت به دیدن مریض رفت.
مریض روی زمین خوابیده بود و تخمه می شکست .و گاهی هم داد می زد آی آی سرم .چقدر حالم بده .
خانم دکتر گوشی معاینه شو گذاشت روی قلب مریض و گفت:بگو :" آ "
آقای مریض اشتباهی گفت :" او "
دکتر خندید و این بار محکم تر گفت بگو : آ .
آقای مریض یه عالمه دهنشو باز کرد و گفت آ.....
دکتر گفت :آفرین ،آفرین دیدی ترس نداره . بعد یه شکلات به آقای مریض داد که گریه نکنه.
آقای مریض گفت دکتر من آمپول می خوام که زودتر خوب بشم. خانم دکتر اخم کرد و گفت ما آمپول نداریم .
به جای آمپول شربت بخورید .شربتای ما تلخ نیستند .بعد یه شیشه شربت از خانم منشی گرفت و چند تا قاشق به آقای مریض داد .بعد فکر کرد اگه توی لیوان شربت بریزه بهتره . خانم منشی رفت یه لیوان آورد تا دکتر توش شربت بریزه …
دکتر برای سومین بار لیوان شربت رو پر کرد و به آقای مریض گفت بفرمایید. ولی آقای مریض دیگه شربت نمی خواست. یواشکی به خانم منشی اشاره کرد و گفت لطفا شما بخورید من دیگه جا ندارم .خانم منشی شربت رو خورد ؛ ولی دکتر بازم دوست داشت هی توی لیوان شربت بریزه .اصلا دیگه دلش نمی خواست دکتر بازی کنه .حالا هوس کرده بود خاله بازی کنه .حالا: مثلا مامان، خاله است و بابا ،شوهر خاله است .
ولی بابا هنوز دوست داشت آقای مریض باشه .هی می گفت :خانم دکتر، خانم دکتر .
دکتر عصبانی شد و گفت من دیگه دکتر نیستم ..من ،خاله سیما هستم . مامان هم خاله مینا است و شما شوهر خاله هستی .حالا باید بیایید خونه ی ما مهمونی !بعد به عروسکش اشاره کرد و گفت : بچتون رو هم با خودتون بیارید با بچه ی من بازی کنه !
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان