تبیان، دستیار زندگی
احرام می پوشی و از مکه بیرون می آیی بسوی شرق دربازگشتن از عرفات به کعبه ، باید در مشعر بایستی و سپس در منی چرا ؟ می رویم تا ببینیم از کعبه برو تا کجا ؟ تا آخرین نقطه دور ، انتهای راه در میانه منزل ها...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سه وقوف

حضرت محمد ( ص )


احرام می پوشی و از مکه بیرون می آیی بسوی شرق دربازگشتن از عرفات به کعبه ، باید در مشعر بایستی و سپس
در منی چرا ؟ می رویم تا ببینیم از کعبه برو تا کجا ؟ تا آخرین نقطه دور ، انتهای راه در میانه منزل ها ممان یک نفس تا نهایت بران روز نهم وقوف در عرفات ، شب دهم وقوف در مشعر ، از صبح تا دهم تا دوازدهم و به دلخواه سیزدهم نیز
وقوف در منی از عرفات تا منی تنگه ای است بطول 25 کیلومتر که بر دره های مکه می پیوندد در مکان این سه منزل
هیچ نیست ، هرچه هست در وقوف در این سه منزل است پس اصل سه مکان نیست ، سه وقوف است از کجا بفهمیم که معنی این سه وقوف چیست ؟ خدا خود این سه مرحله را نام داده است ، اینها است نامهایی که از آسمان فرود می آید: عرفات ، سخن از شناخت است ، علم ! مشعر ، سخن از شعور است ، فهم ! و منی سخن از عشق است ، ایمان ! از کعبه ناگهان در عرفات : انا لله ! و از عرفات بسوی کعبه ، منزل به منزل در بازگشت : و انا الیه راجعون ! و رود است و توقفی و سپس کوچ ! روز را در عرفات ، شب را در مشعر ، و با آفتاب عید در منی ، که منی نیز آخرین منزل نیست ، مقصد نیست ، کی به بی نهایت می رسد ؟ سرمنزل این کاروان کجاست ؟ هیچگاه ! هیچ جا ! پس به کدام سو روان است ؟ به سوی خدا ، تا به کی ؟ تا به کجا ؟ قرارگاه نهایی کجاست ؟ خدا مطلق است ، ابدیت است ، حرکت به سوی زیبایی مطلق ، علم مطلق ، قدرت مطلق ، کمال مطلق ! حرکتی ابدی ، بی قرار ، بی نهایت ، و الی الله المصیر ! که در این سفر ، خدا منزلگاه نیست ، جهت است ! در ما ، همه چیز در گذر است و تغییر و تحول و مرگ ، و تنها جهت ثابت است : کل شی ء هالک الا وجهه
عرفات ، سرزمین شناخت
اکنون به عرفات رسیده ایم جلگه ای خشک ، مواج از ماسه های نرم ساحلی ، در میانه تپه ای سنگی ، جبل الرحمه ، که در حج وداع ، پیغمبر آن را برای ابلاغ آخرین پیامش به مردم ، منبر گرفته بود در قصه آدم می گویند: آدم و حوا پس از هبوط( خروج از باغ بهشت ) ، در اینجا ( سرزمین عرفات ) برای نخستین بار یکدیگر را باز شناختند ! پس عرفات آغاز است، آغاز پیدایش آدم بر روی زمین ، آغاز پیدایش انسان در زمان ! با پیدایش شناخت ! و در حج نخستین حرکت از عرفات ! و این است که وقوف عرفات در روز است ، و آغازش از ظهر روز نهم ، بلندترین قله خورشید ، آغاز آگاهی ، بینائی ، آزادی از بند طبیعت ، آشنائی ، و پیوند مهر و شناخت طبیعت و انسان ، در روشنی تابناک آفتاب ! خورشید که غروب کرد ، عرفات پایان می گیرد ، در ظلمت دیدار نیست ، آشنائی و شناخت نیست ، چه ، بینائی نیست ! و انسان نیز به سوی مغرب ، همسفر آفتاب کوچ می کند حرکت در شب ، وقوف در مشعر ! سرزمین شعور ! مرحله پس از شناخت ! و چه شگفت انگیز ! اول شناخت و سپس شعور ! چه ، اول مشعر و سپس عرفات : یک ایده آلیسم خیالبافانه است ( متافیزیک ) ! اول منی : دین بی شناخت و شعور ! عرفات بی مشعر و منی : ماتریالیسم ، سیانتیسم بی خدا و بی خودآگاهی ، علم مانده در پدیده ها ، تمدن بی روح ، پیشرفت بی آرمان و هدف ! و بالاخره مشعر و منی ، بی عرفات : دین بی شناخت و تهی از علم ! اما در این دین ، انسان این پدیده خاکی ، به نیروی امانتی خدائی ، در حرکتی که با شناخت و علم به واقعیت جهان ( عرفات ) آغاز شده ، به خودآگاهی انسانی و شعوری زاده علم و زاینده عشق ( مشعر ) می رسد و از آن پایگاه ، به برترین قله صعود و آخرین مرحله کمال تا خدا !
مشعر ، سرزمین شعور
آفتاب عرفات رفت ، از عرفات برو ! که شب را باید در مشعر بود ای که در انتهای راه خدا انتظار تو را می کشد ، اکنون به
مشعر رسیده ایم ، مفعل ، اسم مکان ، مکان شعور ! هوشیاری را بنگر ، در عرفات ، شناخت ، جمع بود و در مشعر ، شعور ، مفرد ! یعنی که واقعیتها گونه گون است و بسیار ، اما حقیقت یکی است و راه یکی ! راه مردم ، که به سوی خدا
می رود ! در یک نظام سرمایه داری شناخت همان است که در یک نظام برابری ، فیزیکدانهای نازی همان شناخت را از
طبیعت دارند که فیزیکدانهای قربانی نازی ، و روحانی خلیفه همان شناخت را از دین که روحانی در بند خلیفه آنچه این را
جلاد می کند و آن را شهید ، یکی را آزادیخواه و دیگری را جبار ، این را پاک و دیگری را پلید ، شناخت نیست ، شعور است ! کدام علم ؟ معنی ندارد که علم یکی است اما کدام شعور ؟ به این سؤال است که باید پاسخ گفت و حج پاسخ می گوید: شعور حرام ! آنچه در حریمی از عفت و تقوی و حرمت و طهارت نگهبانی شده است این است که مرحله نخست تنها عرفات بود اما اینجا تنها مشعر نیست ، مشعرالحرام است و عجیب است وقوف مشعر در شب است و وقوف عرفات در روز بود چرا ؟ عرفات مرحله آگاهی است ، چشم می خواهد و روشنایی : نظر ! اما شعور مرحله خودآگاهی است ، قدرت فهم است ، فکر می خواهد و شهود ذهنی : بصر ! همچنانکه قرآن ، نظر را در دیدن پدیده های مادی طبیعت بکار می برد: افلا ینظرون الی الأبل کیف خلقت ! و بصر را در بینائی حقایق : ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی ! اما نه فکر بی مسئولیت ، شعور لاابالی ، که شعوری مسئول ، متعهد ، در حریم خلوص و تقوی ، در حرم قداست و ایمان ، که در آن گناه و فساد ، جدال ، تجاوز ، حتی آزار جانداری و ریشه کن کردن گیاهی حرام است ! شعوری زائیده شناخت و زاینده عشق ! میانه عرفات و منی !
جمع آوری سلاح در شب مشعر
و چه شورانگیز ! جستجوی سلاح در شب ، سرزمین شعور ، که اگر شب نمی بود جمع آوری سلاح چرا ؟ انتظار صبح چرا ؟ و جهاد فردا چرا ؟ مشعر ، وقوف برای تأمل ، طرح ، آمادگی روح ، بسیج در سرزمینی که با صحنه نبرد هم مرز است و در زمانی که با روز نبرد پیوسته است و این همه در تقیه شب ، در کمینگاه ناپیدا ، در حکومت ظلم ! سپاه توحید است ،
ابراهیم فرمان می دهد: جمره ای که برمی گیری سلاح تو است ، سلاح مبارزه تو با خصم ، دقت کن ، تاریک است و یافتنش دشوار دستور داده اند ، گفته اند که باید چگونه جمراتی را جمع کنی : صاف ، صیقلی ، گرد ، از گردو کوچکتر ، از پسته بزرگتر یعنی چه ؟ یعنی : گلوله ! همه چیز حساب شده است ، دقیق پیش بینی شده ، هر سرباز جبهه ابراهیم در منی هفتاد گلوله بر مقتل دشمن می زند: سر و سینه ، مغز و قلب گلوله ای که شلیک شود و خطا کند حساب نیست ، باید خود پیش بینی کنی ، اگر دست و نشانت خوب نیست بیشتر بردار ، ضعف مهارتت را با تدارک بیشتر قدرت جبران کن بهر حال کم نیاری ، اگر یک گلوله کمتر زدی ، سرباز نیستی ، در جنگ شرکت نکرده ای ، در حج شرکت نکرده ای اینجا سخن از یک دیسیپلین نظامی است ، جنگ فردا آغاز می شود ، پس امشب باید مسلح شد ، در روشنی روز می جنگند ، اما در تاریکی شب باید به جمع سلاح پرداخت ! صبح نزدیک می شود ، نیسم سحر جنب و جوش اسرارآمیزی را در اردوگاه برپا کرده است ناگهان فریادهای هماهنگ اذان از هر گوشه بال می گشایند ، اکنون نماز صبح ! صدها هزار قامت در ابهام
سحر به رکوع و سجود می شکنند و تا می خورند و سپس اذانها خاموش می شوند و مشعر ساعتی به خواب می رود و آنگاه صبح عید ، مسلمانان سلاح در دست و دعا بر لب را به دعوت نور ، به سوی منی بپا می دارد و به نبرد می خواند !
منی ، سرزمین ایمان
منی ، طولانی ترین وقوف و آخرین مرحله پس از شناخت و شعور ! اکنون آغاز بزرگی است ، حج به اوج خود نزدیک می شود امروز دهم ذیحجه است ، روز عید ، عید قربان سپاه توحید به راه افتاده است ، پارسایان مشعر اکنون شیران منی لبریز از خشم و سرشار از عشق ، اشداء علی الکفار ، رحماء بینهم ، آهنگ منی دارد ، سرزمین خدا و ابلیس ! مشعر به حرکت آمده است ، پرشکوه ترین منزل در پیش است لبخند صبح ، صبح عید ، همه را بی قرار کرده است سپاه به سرعت حالات چالاکی و هجوم می گیرد و شور و شتاب به سوی منی پشت دیوار نامرئی به خطنظام مهاجمان مسلح بی قرار ایستاده اند و در انتظارند تا آفتاب فرمان دهد در این جهان کدام سدی قدرت آن را دارد که چنین نهر خروشانی را در چنین جائی برجای خود خشک کند ؟ چه فرمانی می تواند ایستی این چنین قاطع و قوی بدهد ؟ طلوع ! ناگهان سیل نور به تنگه می ریزد و آفتاب بر بلندی کوه ظاهر می شود و فرمان عبور می دهد این سپاه تنها سپاهی است در جهان که از آفتاب فرمان می برد تنها امتی که حکومت صبح را پذیرفته است و امتی که تنها حکومت صبح را پذیرفته است غریو شادی ، نهر آفتاب و سیل انسان هر سه به هم در می آمیزند و به تنگه منی سرازیر می شوند و اعلام عید می دارند و تو برادر ، ملت توحید را بنگر ، سنت این قوم را ببین ، عید را نه در شکست دشمن ، نه در پیروزی دوست ، که پیش از آغاز نبرد و پیش از رسیدن به صحنه عید می گیرد یعنی که پیروزی را هنگامی بدست آورده ای که تصمیم گرفته ای ! یعنی که به مرز منی که پا گذاشتی فاتحی و چه می گویم ؟ یعنی که پیروز می شوی ، اگر تو به این جمع جاری پیوسته باشی ، به خلقی که آهنگ خدا کرده اند ، به امت ، به مردم ، این نهر خروشانی که هر صخره ای و هر سدی را در پیش پای رفتنش خرد می کند و به دریا می ریزد !
قربانی ، رهائی از آخرین بند
پس از رمی آخرین بت بی درنگ قربانی کن ، که این سه بت مجسمه تثلیث اند ، مظهر سه مرحله ابلیسی فراموش نکن
نیت یعنی این ، همواره در نیت باش بدان که چه می کنی و چرا ؟ حج معانی کن نه حج مناسک ! کسی که نفهمد در این
مناسک چه می کند از مکه فقطسوغات آورده است ! چمدانش پر است و خودش خالی ! در حج ، تو توحید را عمل می کنی ، با طواف ! آوارگی و تلاش هاجر را بیان می کنی ، با سعی ! از کعبه تا عرفات ، هبوطآدم را ! و از عرفات تا منی ، فلسفه خلقت انسان و سیر اندیشه از علم تا عشق را ، از خاک تا خدا را ! و در منی ، آخرین مرحله کمال را ، آزادی مطلق و بندگی مطلق را ، ابراهیم را ! و اکنون در منی یی ، ابراهیمی ، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست ؟ چیست ؟ مقامت ؟ آبرویت ؟ شغلت ؟ پولت ؟ خانه ات ؟ باغت ؟ اتومبیلت ؟ خانواده ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانیتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانیت ؟ زیبائی ات ؟ من چه می دانم ؟ این را باید خود بدانی و خدایت من فقطمی توانم نشانیهایش را به تو بدهم : آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می کند ، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند ، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجیه و تأویل های مصلحت جویانه و به فرار می کشاند و عشق به او کور و کرت می کند ، و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش ، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی ، او اسماعیل تو است ! اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئی ، یا یک حالت ، یا یک وضع ، و یا حتی یک نقطه ضعف ! تو خود آن را هر که هست و هرچه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی چه : ذبح گوسفند بجای اسماعیل قربانی است ، و ذبح گوسفند بجای گوسفند قصابی !!
اسماعیل ، قربانی ابراهیم و اما قربانی ابراهیم پسرش بود ، اسماعیل ! اسماعیل برای
ابراهیم تنها یک پسر نبود ، پایان یک عمر انتظار بود ، پسری که پدرش ، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است و هنگامی آمده است که پدر انتظارش را نداشته است حال ، اسماعیل نهالی برومند شده است ، جوانی جان ابراهیم ، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم و اکنون ، پس از یک قرن رنج و شکنجه مسئولیت روشنگری خلق ، پیام خدا: ای ابراهیم ، به دو دست خویش کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکش !!! ابراهیم بنده خاضع خدا و بت شکن عظیم تاریخ برای نخستین بار در عمر طولانی اش از وحشت می لرزد و درهم می شکند اما فرمان ، فرمان خداوند است جنگ میان خدا و اسماعیل در انتخاب ابراهیم آغاز می شود ، جهاد اکبر ! و این جنگ تا بدانجا می رسد که توجیهات ابلیسی به کار می افتد و بالاخره یکی از آنها گریبانگیر عقل نیرومند و صداقت زلال و استوار ابراهیم هم می شود: این پیام را من در خواب شنیده ام ، از کجا معلوم که این بار اول ( جمره اولی ) ، از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد روز دوم : ابراهیم ، اسماعیلت را ذبح کن ! این بار پیام صریح تر و قاطع تر جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند ابلیس هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم به کار می زند( از آن میوه ممنوع که به خورد آدم داد ) و پیروز می شود و ابراهیم برای دومین بار( جمره وسطی ) از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد روز سوم :
ابراهیم ، اسماعیلت را ذبح کن ! صریح تر و قاطع تر کار توجیه سخت دشوار می شود ابراهیم احساس می کند در انکار
این پیام ، ابلیس را اعتراف کرده است تصمیم می گیرد و انتخاب می کند ، پیداست که ابراهیم کدام را انتخاب کرده است ؟ کدام را ؟ آزادی مطلق بندگی خداوند را ! اسماعیل را !

و اکنون ، سپاه توحید ، مسلح و مصمم ، به دره منی سرازیر می شود ، دره منی ، صحنه جنگ ! سه پایگاه پشت سر هم ، هر یک به فاصله چند صد متری ، در طول یک خطمستقیم ، یک مسیر و هر کدام یک ستون یادبود ، یک مجسمه ، یک بنای سمبلیک ، یک بت ! هر سال رویشان را سفید می کنند ! الله اکبر ! چه پر معنی ! سپاه مهاجم به تنگه می رسد ، جمرات در دست و آماده ! به بت اول می رسی ( جمره اولی ) ، مزن ، بگذر ! به بت دوم می رسی ( جمره وسطی ) ، مزن ، بگذر ! به بت سوم می رسی ( جمره عقبی ) ، مگذر ، بزن ! چرا ؟ مگر نصیحت گران عاقل و باتجربه ، معلم ها ، آدم های منطقی که آدم را راهنمائی می کنند ، نمی گویند: آهسته ، یواش ، به تدریج ، به ترتیب ، منظم ؟ اما اینجا ابراهیم فرمان می راند: در نخستین حمله آخری را بزن ! زدی ؟ آری ! چند ضربه ؟ هفت ضربه ؟ حتما خورد ؟ حتما ! به پا و شکمش زدی ؟ نه ! درست بر سرش ؟ بر صورتش ؟ رویاروی ؟ آری ! تمام است ! نبرد پایان یافته است ، آخری که افتاد ، اولی و دومی دیگر قادر نیستند بر روی پای خود بایستند ، این آخری است که اولی و دومی را بر پا می دارد( راستی این سه بت کدامند که باید آخری را اول زد ، را روشنتر خواهیم دید ) از جبهه آنهابعد از قربانی چهره آخری بازمی گردی و اعلام فتح می کنی ! آخرین پایگاه که سقوطکرد ، جشن پیروزی بگیر ، فاتح ابلیسی ، چه می گویم ؟ ابراهیمی ! اکنون تا آنجا رسیده ای که می توانی در راه او اسماعیلت را قربانی کنی !
اسماعیل ، قربانی ابراهیم
و اما قربانی ابراهیم پسرش بود ، اسماعیل ! اسماعیل برای ابراهیم تنها یک پسر نبود ، پایان یک عمر انتظار بود ، پسری
که پدرش ، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است و هنگامی آمده است که پدر انتظارش را نداشته است حال ، اسماعیل
نهالی برومند شده است ، جوانی جان ابراهیم ، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم و اکنون ، پس از یک قرن رنج و
شکنجه مسئولیت روشنگری خلق ، پیام خدا: ای ابراهیم ، به دو دست خویش کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکش !!! ابراهیم بنده خاضع خدا و بت شکن عظیم تاریخ برای نخستین بار در عمر طولانی اش از وحشت می لرزد و درهم می شکند اما فرمان ، فرمان خداوند است جنگ میان خدا و اسماعیل در انتخاب ابراهیم آغاز می شود ، جهاد اکبر ! و این جنگ تا بدانجا می رسد که توجیهات ابلیسی به کار می افتد و بالاخره یکی از آنها گریبانگیر عقل نیرومند و صداقت زلال و استوار ابراهیم هم می شود: این پیام را من در خواب شنیده ام ، از کجا معلوم که این بار اول ( جمره اولی ) ، از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد روز دوم : ابراهیم ، اسماعیلت را ذبح کن ! این بار پیام صریح تر و
قاطع تر جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند ابلیس هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم به کار می زند( از آن میوه ممنوع که به خورد آدم داد ) و پیروز می شود و ابراهیم برای دومین بار( جمره وسطی ) از انجام فرمان
خودداری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد روز سوم : ابراهیم ، اسماعیلت را ذبح کن ! صریح تر و قاطع تر کار توجیه سخت دشوار می شود ابراهیم احساس می کند در انکار این پیام ، ابلیس را اعتراف کرده است تصمیم می گیرد و انتخاب می کند ، پیداست که ابراهیم کدام را انتخاب کرده است ؟ کدام را ؟ آزادی مطلق بندگی خداوند را ! اسماعیل را !
بت های سه گانه اکنون این سه بت را در منی شناختی ؟ سه مظهر ابلیس در وسوسه ابراهیم ! جمره اولی ، جمره وسطی ، جمره عقبی ! این سه بت سه عامل اصلی و نیرومند ابلیسی اند ، که بر سر راه ابراهیم شدن در کمین انسان نشسته اند این سه بت دقیقا چه می کنند ؟ از آدم دو پسر بازمانده ، دو آدمیزاد ، هابیل دامدار را قابیل ملاک کشت ، مرگ قابیل را کسی خبر نداده است ، قابیل نمرده است ، او که وارث آدم شد ، یک غاصب بود ، یک قاتل ، برادرکش ، خلف ناخلف آدم جامعه رشد کرد و نهادها و نظامها پیچیده تر شد و قابیل نیز در سه چهره اش نمودار شد ، چه ، در جامعه پیشرفته ، سیاست ، اقتصاد و مذهب ( مذهب نسخ شده ) در سه بعد مشخص گردید و قابیل بر هر یک از سه پایگاه جداگانه تکیه زد و سه قدرت زور ، زر و زهد را پدید آورد و استبداد و استثمار و استحمار پا گرفت که توحید سه مظهر آن را فرعون ، قارون و بلعم باعورا می نامد این سه تو را از بندگی خدا به بندگی خویش می خوانند ، تا سرت را بند آرند ، جیبت را خالی کنند و عقلت را فلج سازند و به سیاهی کشانند و اکنون ای که به منی آمده ای ، همچون ابراهیم و موسی در هیأت انسان ، ابلیس را در هر سه چهره اش رمی کن هر سه بت را بشکن و در نخستین حمله آخری را بزن ! راستی این آخری کیست ؟ که اول باید او را شناخت ؟ فرعون ؟ قارون ؟ بلعم باعورا ؟ هر روشنفکر ابراهیمی با بینش فکری و روش مبارزه اجتماعی ئی که دارد تکیه اساسی را بر روی یکی می نهد یک مبارز سیاسی آخری را فرعون می شمارد ، بیشتر در نظام استبدادی و فاشیسم ! یک متفکر اقتصادی ، آخری را قارون می داند بیشتر در نظام سرمایه داری ! و بالاخره یک مجاهد روشنفکر که جهل و جمود فکری و عامل خفه کننده شعور و خودآگاهی و رشد را در مذهب شرک یا توحید مسخ شده می بیند و معتقد است که تا مغزها تکان نخورد هیچ چیز تکان نخواهد خورد آخری را بلعم باعورا یعنی روحانی نمای دین فروش ، دانشمند علم فروش و روشنفکر خائن می گیرد !
پس از رمی آخرین بت بی درنگ قربانی کن ، که این سه بت مجسمه تثلیث اند ، مظهر سه مرحله ابلیسی فراموش نکن
نیت یعنی این ، همواره در نیت باش بدان که چه می کنی و چرا ؟ حج معانی کن نه حج مناسک ! کسی که نفهمد در این
مناسک چه می کند از مکه فقطسوغات آورده است ! چمدانش پر است و خودش خالی ! در حج ، تو توحید را عمل می کنی ، با طواف ! آوارگی و تلاش هاجر را بیان می کنی ، با سعی ! از کعبه تا عرفات ، هبوطآدم را ! و از عرفات تا منی ، فلسفه خلقت انسان و سیر اندیشه از علم تا عشق را ، از خاک تا خدا را ! و در منی ، آخرین مرحله کمال را ، آزادی مطلق و بندگی مطلق را ، ابراهیم را ! و اکنون در منی یی ، ابراهیمی ، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست ؟ چیست ؟ مقامت ؟آبرویت ؟ شغلت ؟ پولت ؟ خانه ات ؟ باغت ؟ اتومبیلت ؟ خانواده ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانیتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانیت ؟ زیبائی ات ؟ من چه می دانم ؟ این را باید خود بدانی و خدایت من فقطمی توانم نشانیهایش را به تو بدهم : آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می کند ، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند ، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجیه و تأویل های مصلحت جویانه و به فرار می کشاند و عشق به او کور و کرت می کند ، و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش ، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی ، او اسماعیل تو است ! اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئی ، یا یک حالت ، یا یک وضع ، و یا حتی یک نقطه ضعف ! تو خود آن را هر که هست و هرچه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی چه : ذبح گوسفند بجای اسماعیل قربانی است ، و ذبح گوسفند بجای گوسفند قصابی !!
وقوف پس از عید
نشستی برای ایدئولوژی و نشستی برای عمل ! امروز دهم ذیحجه ، عید قربان ، و حج پایان یافته است ، اما فردا یازدهم و پس فردا دوازدهم را نیز ناچاری در منی بمانی ، سیزدهم را نیز می توانی به اختیار در منی باشی ، چرا ؟ تا بنشینی و با همفکران و همدردان و همراهان خویش که از سراسر دنیا در اینجا جمع اند ، به حج بیندیشی تا آنچه کرده ای طرح کنی و بفهمی ، دردها ، نیازها ، دشواریها و آرمانهای خویش را بازگو کنی ! و نیز تا دانشمندان کشورهای مسلمان ، روشنفکران مسئول آمده از همه قاره های جهان ، مجاهدان مسلمانی که در سرزمین های خود با استعمار ، استثمار ، ستم ، فقر ، جهل ، نفاق و فساد درگیرند ، همدیگر را بشناسند ، با هم به گفتگو بنشینند و از هم یاری بخواهند ، و خطرات و توطئه ها و دشمنی های قطب های بزرگ جهان و عمال داخلی شان را بر علیه مسلمانان جهان و خود اسلام را بررسی کنند ، راه حل بجویند ، و طرح یک مبارزه مشترک جهانی را در راه تحقق هدفهای اسلامی و آرمانهای انسانی و آزادی ملتهای دربند را بریزند و پیش از آنکه پراکنده شوند ، دو رسالت بزرگ ابراهیمی خویش را ، در این دو روز برگزار کنند:
1- یک سمینار فکری و علمی آزاد و همگانی 2- یک کنگره بزرگ اجتماعی و جهانی ! کنگره ای
نه در یک تالار بسته ، که در یک تنگه کوهستانی باز ! نه در زیر یک سقف کوتاه که در زیر آسمان بلند بی در بی دیوار ، بی قید و بی بند ، بی تشریفات کنگره ای نه از رؤسای رسمی ، که از خود مردم ! آری خود مردم ، که به گفته شاندل : آنجا ه
مردم خود حضور ندارند ، سخن گفتن از مردم دروغ است ، زیرا که تنها خدا حق دارد بجای خلق تصمیم بگیرد چه ، تنها خلق حق دارد بر روی زمین جانشین خدا باشد اینست که در کنگره منی که خدا برگزار می کند ، مردم بی واسطه شرکت
دارند
رمی ، در وقوف پس از عید
روز اول در نخستین حمله به آخرین بت یورش بردی و سپس راه را به سوی قربانگاه اسماعیل خویش گشودی ، و آنگاه با حلق از احرام بیرون آمدی ، فاتح ، و جشن گرفتی ، شاد و اکنون روز دوم است ، باید رمی کنی ، اما اینبار به ترتیب : اول بت نخستین ، دوم بت میانین ، و سوم بت آخرین و روز سوم نیز به ترتیب رمی هر سه بت ، و روز چهارم می توانی در منی بمانی یا بروی ، اگر ماندی باید مثل دو روز پیش هر سه را رمی کنی پس از عید باید برای رمی جمرات در منی وقوف کنی یعنی چه ؟ پس از سقوطآخرین پایگاه دشمن باز هم رمی چرا ؟ درس این است ، یعنی که از دوباره جان گرفتن ابلیس بی جان شده غافل مباش ، که انقلاب پس از پیروزی نیز همواره در خطر انهدام و ضد انقلاب است پیروزی تو را به آسودگی نکشاند زمام منی را که به دست گرفتی سلاح را از دست مگذار که ابلیس را اگر از در برانی از پنجره باز می گردد ، در بیرون بکوبی از درون سربرمی دارد ، و چه می گویم وسواس هزار نقاب دارد و تو ، ای مجاهد ابراهیمی فراموش مکن که دهم ذیحجه عید قربان است نه عید فتح ، با برنامه ای تدوین شده ، منظم ، طی یک دوره تعیین شده پایگاههای ابلیس را مرتب و منظم بکوبید ، در زیر گلوله باران خود گیرید و ریشه کن کنید که انقلاب هنوز در خطر است ، که ابلیس دشمن هفت رنگ است و هفتاد دام ! یعنی که برای پیروزی بر خصم تنها یک رمی ، و برای نابودی خصم هفت رمی یعنی یک هفتم سلاح را باید برای کسب پیروزی بکار بری و شش هفتم آن را برای ادامه مبارزه پس از پیروزی تا سرنوشت همه نهضت ها و سرانجام شوم همه انقلاب ها تکرار نشود تا پس از فتح مکه ، تسلیم ابوسفیان را اسلام ابوسفیان نپنداری بدان که ابلیس در هر سه پایگاهش در کمین است ، تا تو هستی او نیز هست ، هر روز هر سه طاغوت را پیاپی رمی کن ، هربار هفت گلوله که هر روزی تشریق است و هر ماهی ذیحجه و هر زمینی منی و زندگی حج است
آخرین پیام وحی
وقوف در منی پایان یافته است ، دو طواف و یک سعی دیگر دا ری می گویند آن را می توانی تا آخر ذیحجه هرگاه بخواهی
انجام دهی ، و حتی اگر ضرورتی باشد پیش از عرفات ! پس حج ، بپایان رسیده است سفارش کرده اند که در طول حج ،
قرآن را نیز تمام کنید و اکنون باید به پایان قرآن نیز رسیده باشیم ، پس بگذار ، در پایان حج ، درسی از پایان این کتاب
نیز بیاموزیم قل : اعوذ برب الفلق ، بگو ای محمد: پناه می برم به خداوند سپیده و شکافنده صبح ، من شر ما خلق ، از شر آنچه آفریده است ، و من شر غاسق اذا وقب ، و از شر ظلمت ، آنگاه که همه چیز را فرا می گیرد( جمره اولی : اسق ، سلطه شب و ظلمت و ظلم ) ، و من شر النفاثات فی العقد ، و از شر آنها که در عقده ها می دمند و رشته پیمانها و پیوندها و عزیمتها را می گسلند( جمره وسطی : نافث ، کارگزاران غاسق ، افسونگران تفرقه افکن و تباه کنندگان اندیشه و اخلاق و آگاهی ) ، و من شر حاسد اذا حسد ، و از شر حسود ، آنگاه که حسد ورزد( جمره عقبی : حاسد ، ستون پنجم غاسق و بازیچه ناخودآگاه نافث ، دوستی در خدمت دشمن ) ! در این سوره سخن از سه شر است و بر یک صفت خداوند تکیه شده است ، خداوند فلق ، چه ، سخن از نیروهایی است ( دشمن فلق ) که در تاریکی زندگی می کنند و کافی است که پرده سیاه شب ، به تیغ نور شکافته شود و نهر سپید نور را بر تنگه منی بریزد ، آنگاه هر سه شر خواهند مرد ! و در آخرین سوره ، بر سه صفت خداوند تکیه شده است چه ، یک قابیل است و در سه چهره نمودار می شود ! یک شیطان است و در سه پایگاه ( جمره اولی ، جمره وسطی ، جمره عقبی ) ، قل : اعوذ برب الناس ، ملک الناس ، اله الناس ، بگو پناه می برم به مالک مردم ، ملک مردم و معبود مردم ، از شر قابیل که خلق را یا: به زنجیرش می کشد ، به زور: استبداد ، فرعون ! و یا خونش را می مکد ، به زر: استثمار ، قارون ! و یا فریبش می دهد ، به تزویر: استحمار ، بلعم باعورا
بازگشت
ای حاج ، اکنون به کجا می روی ؟ به خانه ؟ به زندگی ؟ دنیا ؟ رفتن از حج ، آنچنان که آمده بودی ؟ هرگز ای که نقش
ابراهیم را در این صحنه ایفا کردی ! هنرمند خوب در شخصیتی که نقش او را بازی می کند حل می شود و اگر خوب
بازی کرده باشد ، کار صحنه پایان می گیرد و کار او پایان نمی گیرد هنرمندانی بوده اند که از نقشی که ایفا کرده اند
دیگر بیرون نیامده اند و بر آن مرده اند و تو ای که نقش ابراهیم را بر عهده داشتی ، نه به بازی که به عبادت ، به عشق
، از نقش ابراهیم به نقش خویش رجعت مکن ، خانه مردم را ترک مکن و دوباره پا در گلیم خویش مکش ای که در مقام
ابراهیم ایستاده ای و بر پای ابراهیم بپا خواسته ای و به دست خدای ابراهیم دست بیعت داده ای ، و به سرزمین ایمان و بر فرش خدا به مهمانی پا نهادی و در گرداب عشق فرو رفتی و خود را در خلق طائف نفی کردی و در کوهستانهای حیرت و
عطش ، به جستجوی آب تلاش کردی و آنگاه از مکه ، یکسره در عرفات هبوطکردی و از آنجا ، منزل به منزل به سوی خدا
رجعت کردی و با آگاهی ( در پرتو روشنی آفتاب عرفات ) ، و خودآگاهی ( به روشنی پاک شعور حرام ) ، به جمع سلاح
پرداختی ، و هماهنگ زمان و همگام با جمع از مرز منی گذشتی و سرزمین عشق و ایمان را از حکومت ابلیس ها رها کردی ، و در پایان کار گوسفندی را ذبح کردی ! ابراهیم وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبه ایمان باش ، قوم خویش را به حرکت آر ، جهت بخش ، به حج خوان ، به طواف آر و تو ! ای هم پیمان به خدا ، ای همگام با ابراهیم ، ای که از طواف می آیی و کار حج را با طواف نساء بپایان آورده ای و در جای معمار کعبه ، بانی مدینه حرم و مسجدالحرام ایستاده ای و روی در روی همپیمان خویش ( خدا ) داری ، سرزمین خویش را منطقه حرم کن ، که در مسجدالحرامی ، عصر خویش را زمان حرام کن ، که در زمان حرامی ، و زمین را مسجدالحرام کن ، که در مسجدالحرامی ، که : زمین مسجد خداوند است و می بینی که : نیست !

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.