محمد اقبال لاهوری
محمد اقبال لاهوری (1938 -1877) شاعر و متفکر بزرگ مسلمان شبه قاره هند و پاکستان است .
اقبال دوران کودکی و نوجوانی را در زادگاه خود( سیالکوت) گذراند. زبانهای فارسی و عربی را در مدارس قدیمه آنجا و به روش سنتی فرا گرفت و با مقدمات علوم اسلامی و معارف قرآنی آشنا شد؛ سپس به مدرسه ای وارد گردید که مبلغان مسیحی اسکاتلندی با نام" اسکاچ میشن" درسیالکوت تاسیس کرده بودند، و به فراگیری اصول و مبادی علوم جدید مشغول شد. پدرش شیخ نورمحمد، با آنکه پیشه دوزندگی داشت، اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوک می گذراند وبا شعر و ادب عرفانی آشنا بود و خصوصاً به شیخ اکبر، محی الدین ابن عربی ارادت تمام داشت و در خانه کتابهای " فصوص الحکم " و " فتوحات مکیه " را مطالعه می کرد.
آشنایی اقبال با مقدمات عرفان نظری والفاظ واصطلاحات خاص آن ، از همین روزگار آغاز شد و چون پدرش به سلسله قادریه تعلق خاطر داشت، اقبال نیز درآغاز جوانی به این سلسه پیوست.
اقبال از آغاز جوانی شعرمی گفت و در مجالس شعرخوانی شرکت می کرد و در بعضی ازجراید محلی ؛ اشعارش طبع و نشرمی شد. استاد وی " سید میر حسن " در تشویق او دراین راه سهم عمده ای داشت و علاوه بر این، اقبال با " داغ دهلوی " استاد شعر اردو درآن روزگار، مکاتبه داشت و از راهنماییهای او بهره می گرفت.
اقبال پس از طی دوران تحصیلات متوسطه، در سال 1895 م به لاهور رفت و در دانشکده دولتی آن شهر به ادامه تحصیل مشغول شد . در مدت 5 سال که وی در این دانشکده بود، علاوه بر زبانهای فارسی، عربی ، با ادبیات انگلیسی و ادبیات جدید اروپایی آشنایی کامل حاصل کرد و مقدمات فلسفه غرب را فراگرفت. در دوره فوق لیسانس ، علاوه بر تحصیل فلسفه که موضوع اصلی کار او بود، به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نیز اشتغال داشت. استاد او در فلسفه ، دانشمند شرق شناس مشهور، سرتوماس آرنولد بود که در طول این دوران به شاگرد خود دلبستگی خاصی یافته بود. راهنماییها و تعلیمات او نیز درپرورش استعدادهای ذهنی و فکری اقبال تأثیر بسیار داشت.
اقبال پس از پایان این دوره از تحصیلات دانشگاهی، در بخش زبانهای شرقی همان دانشکده دولتی به تدریس پرداخت و عهده دار دروسی در زبان عربی، ادبیات انگلیسی، اقتصاد، تاریخ و فلسفه شد . یکی از نخستین کارهای او در این ایام ، مقاله ای بود به زبان انگلیسی درباره " انسان کامل" ازدیدگاه عبدالکریم جیلی .
در همین اوقات بود که به پیشنهاد و تشویق استادش آرنولد ، کتابی در علم اقتصاد سیاسی از زبان انگلیسی به اردو تلخیص و ترجمه ، و کتاب دیگری در علم اقتصاد تالیف کرد.
در نخستین سالهای سده بیستم در شبه قاره هند ، جریانهای فکری ، حرکتهای سیاسی و آزادی خواهی و استقلال طلبی ، شدت تمام داشت و طبعاً طبقه جوان روشنفکر را به سوی خود می کشید. اقبال دراین احوال و بیرون از محیط تدریس دانشگاهی ، بیشتر اوقات خود را در انجمنهای ادبی و مجالس شعر خوانی می گذراند ، و هنوز سالهای عمرش به سی نرسیده بود که سروده هایش در نواحی اردو زبان شبه قاره ، دست به دست می گشت و شهرتش به عنوان یکی ازبهترین شاعران این زبان به دهلی و دکن و لکهنو رسیده بود.
شعر اقبال دراین دوران، نخست رنگ صوفیانه و عشق عرفانی داشت و از سبک و مضامین شعر سنتی اردو پیروی می کرد، لیکن با درگیر شدن در جریانات سیاسی زمان و کوششهای مسلمانان برای تجدید حیات ملی و حفظ حقوق خود در مقابل اکثریت هندو مذهب، سروده هایش به تدریج رنگ سیاسی و اجتماعی می گرفت.
یکی از کسانی که در این دوره در تکوین شخصیت اقبال تاثیر تمام داشت، مولوی نذیراحمد دهلوی بود که طی اقامت ده ساله ی اقبال در لاهور، غالباً به آنجا می رفت و درمجالسی که از طرف " انجمن حمایت اسلام" برپا می شد ، سخنرانی می کرد. اقبال دراین انجمن ، شرکت فعال و مؤثر داشت و در هر مجلسی که تشکیل می شد ، شعری از سروده های خود را می خواند. نذیر احمد در همان ایام از ستایشگران شعر اقبال بود و در اغلب مجالس شعر خوانی او حاضر می شد.
بسیاری از اندیشه های اقبال، مخصوصاً نظریه " خودی" و " تسخیر فطرت" که از مبانی فلسفه اوست، و نیز مخالفت های او با برخی از جنبه های تصوف، انتقاد از تقلید غرب و اتکاء کلی به ارزش و اعتبار عقل در حقیقت ، بسط و گسترش افکار نذیر احمد است که با بیانی فلسفی و نگرشی ژرف تر وجامع تراظهار می شود.
اقبال در 1905 م به اروپا سفر کرد. و سه سال در انگلستان و آلمان به تحصیل حقوق و فلسفه جدید و تحقیق در حکمت ایرانی و اسلامی و تفحص درتاریخ فکر و تمدن غرب مشغول بود. وی دراین مدت با استادانی چون مک تگارت فیلسوف و هگل شناس انگلیسی، وایتهد، ادوارد براون و نیکلسن ارتباط نزدیک داشت و با افکار کسانی چون کانت،هگل ، نیچه و برگسن آشنا شد. تاثیرنیچه و برگسن در فکر اقبال ، بسیار عمیق و سازنده بود و بعدها در ساختار فکر و فلسفه او و نیز در تصوراتش درباره حیات ، انسان و جهان برجای ماند. وی ازدوران نوجوانی با شعر و ادب اروپا اُنس داشت و در این دوران بیش از همه به آثار گوته و ورد زوردث توجه یافته بود.
رساله ای که اقبال تحت عنوان " رشد ما بعد الطبیعه درایران" در سال 1907 م برای اخذ درجه دکتری در دانشگاه مونیخ تالیف کرد، نمایانگر رشد فکری، ذهن منطقی و روشمند، دامنه اطلاعات، و ادراک نقادانه او از مسائل علمی ، فلسفی و تاریخی اوست . وسعت مطالعات او در تاریخ آراء و مکاتب عرفانی، جریانهای فکری و فرهنگی مهم درجهان اسلام و کشورهای غربی، دقت نظر و نتیجه گیریهای او از یافته ها و آموخته ها، در این رساله ی کوچک و دربرخی دیگر از نوشته ها و سروده های او در این سالها به خوبی آشکار است و حکایت از آن دارد که در این دوران عمیقاً درگیر مسائل فکری و فلسفی غربی و اسلامی بوده ، و درعین حال با نگرانی و دلبستگی خاص به اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمانان هند توجه داشته است.
اقبال در 1908 م به هند بازگشت و پس از دوران کوتاهی تدریس فلسفه دردانشگاه، از کار موظف کناره گرفت و تا پایان عمر با درآمدی که از وکالت دادگستری به دست می آورد، به سر برد.اوقات او کلاً به سرودن شعر، نوشتن مقالات و ایراد سخنرانیها می گذشت وسعی داشت که مسلمانان هند را به ارزشها و مواریث معنوی خود آگاه گرداند و آنان را برای کسب آزادی واستقلال و بازیافت هویت تاریخی و فرهنگی خود آگاه گرداند و آنان را برای کسب آزادی و استقلال و بازیافت هویت تاریخی و فرهنگی خود آماده سازد. آشنایی عمیق تر و دامنه دارتر او با افکار جلال الدین مولوی در این سالها آغاز شد و این شناخت نه تنها در شاعری و قدرت بیان او به زبان فارسی تاثیر عظیم داشت ، بلکه به جوهر اندیشه او نیز رنگ و نیروی تازه بخشید و ترکیب و نظام فلسفه اش را کامل تر و منسجم تر ساخت.
تأثیرمولوی تا پایان عمر در حیات فکری و روحی اقبال برجای بود و این ویژگی در تمامی آثاری که از این دوران به بعد پدید آورد، آشکار است، چنانکه سرلوحه ی منظومه ی "اسرار خودی " او ابیاتی از دیوان کبیر شمس است، در " جاوید نامه " مولانا را راهبر و پیشرو خود در سیر و عروج روحانی قرار داده است، در" ارمغان حجاز" او را روشنی شب خود، و گره گشای کارها خوانده ، ودر" بال جبرئیل " مرید هندی و پیر رومی را به مشاعره نشانده است.
نظر و دیدگاه اقبال نسبت به عرفان و تصوف اسلامی در طول چهل سال زندگانی فکری او در تغییر و تحول بوده است و در آثار او آراء مختلف در این باب دیده می شود . وی از دوران نوجوانی ، چنانکه گفته شد ، با موضوعات عرفانی انس و آشنایی یافته بود ، حتی در رساله دکتری خود (1907م) بزرگ ترین فصل را به بحث درباره تصوف اختصاص داد و در آن از عرفان ِ وحدت وجودی ابن عربی وعبدالکریم جیلی به تفصیل و با بیانی ستایش آمیز سخن گفت؛ اما پس از بازگشت از اروپا و در پی تأملات و مطالعات نقادانه بعدی درحیات اجتماعی مسلمانان ِ هند و سعی در یافتن علل وعوامل ضعف و ادبار و واپس ماندگی عمومی این جامعه در جهان ، و نیز تحت تاثیر افکار کسانی چون شوپنهاور، نیچه و برگسن، درباره تصوف و راه و روش صوفیانه به نظر و نتیجه دیگری رسید که در منظومه ی اسرار خودی وآثار بعدی او منعکس است . وی در این راستا نه تنها با اشعار حافظ و افکار ابن عربی ، عرفان توحید وجودی و راه و رسم خانقاه نشینی و جنبه های زاهدانه تصوف به مخالفت برخاست بلکه حتی فلسفه افلاطون و پیروان او را نیز محکوم کرد.
اقبال لاهوری دردوره های بعد ، بسیاری ازاین گونه آراء خود را تعدیل کرد و تصوف را کلاً نوعی واکنش در برابرغلبه قشریت و جمود فکری - دینی و اعتراض به حکومتهای استبدادی به شمار آورد و در نقادی عقل گرایی ، نظرگاه عرفانی اسلامی را ستود وازاین جهت غزالی را با کانت برابر دانست. ولی کلاً تا پایان عمر، نوعی گرایش منفی نسبت به تصوف در افکاراو دیده می شود و حتی از خرده گری برغزالی نیز خودداری نمی کند. لیکن با اینهمه، در طول این تحولات فکری ، نظرواعتقاد او نسبت به مولوی هرگز تغییر نکرد، و همواره او را پیر ، مرشد و راهنمای خود می دانست و درتوضیح وتبیین نکات دقیق فلسفی وجهان شناسی اسلامی خود در مواردی بی شمار به ابیاتی از مثنوی مولوی استناد و استشهاد می کند.
اقبال ، پس از بازگشت از اروپا ، در دورانی که به تنظیم افکار و آراء خود مشغول بود، نوعی تحول کلی در دیدگاههای سیاسی و اجتماعی خود پدید آورد . وی در عین آن که مانند " سید احمد خان " ، رهبر اصلاح طلبی جامعه مسلمان هند اصلاح جامعه مسلمان هند را دردگرگون شدن مبانی و مبادی فکری جامعه و کسب علوم و فنون ومهارتهای جدید می دانست ، سعی داشت که نظریات خود رادر قالب تعبیرات و مقولاتی بیان کند که برای طبقه جوان و تجدد طلب مسلمان قابل قبول باشد پس از چند جهت با سید احمد خان و پیروان او اختلاف نظر پیدا کرده بود، یعنی اعتبار بی چون و چرای عقل وعقل گرایی یکسویه را نامقبول می دانست، تقلید از راه و روش زندگانی غربی و ارزش گذاریهای اخلاقی و اجتماعی غربی را مردود می شمرد و نیز دریافته بود که حیات سیاسی و اجتماعی مسلمانان هند را نباید از جامعه بزرگ ِ اسلامی ِ بیرون از هند جدا دانست. وی در دوران اقامت در غرب و مشاهده جنگها و ستیزه های میان اقوام دریافته بود که بیشتر این گونه فجایع و خونریزیها ، زاییده احساسات قومی و در جهت جلب منافع مادی و اقتصادی ملی است.
از این رو بود که در سالهای بعد از بازگشت ، اشعاری را که در آنها احساسات وطن پرستانه بیان شده بود و به روزگار جوانی او تعلق داشت، از مجموعه آثار منظوم خود خارج کرد و به جای زبان اردو( هندوستانی) که زبان اکثریت مردم مسلمان هند بود ، زبان فارسی و الفاظ وتعبیرات شعر عرفانی فارسی را برای بیان آراء و افکار خود به کار گرفت. زبان فارسی از لحاظ تاریخی و فرهنگی دومین زبان مهم جهان اسلامی به شمار می رود و نه تنها بخش بزرگی از عالم اسلامی را در بر می گیرد ، بلکه در سراسر شبه قاره ی هند طبقه درس خوانده و روشنفکر، آن را زبان دینی و فرهنگی خود می شناخته اند.
اقبال نیز طی سالیانی که در اروپا بود، و پس از آن در پی مطالعه اوضاع اجتماعی هند، کشمکشهای درونی آن، توطئه ها و فتنه انگیزیهای قدرت استعماری، به این نتیجه رسیده بود که همزیستی مسلمانان با هندوان در کشوری واحد، عاقبت به غلبه و سلطه ی اکثریت هندو مذهب بر اقلیت مسلمان خواهد انجامید وبا آنکه در جریان مبارزات جاری برای طرد قدرت متجاوز بیگانه ، اتفاق و اتحادی میان دو گروه پدید آمده است، بی شک پس از کسب استقلال ، جنگ و ستیز و نابسامانی سراسر هند را فرا خواهد گرفت و حاصل آن به هر حال به سود مسلمانان نخواهد بود. بنابراین ، بهتر آن است که هر چه زودتر مسلمانان هند ، خود را ازاکثریت هندو مذهب جدا کنند وبه پیروی از اصل توحید اسلامی به جامعه بزرگ مسلمانان جهان بپیوندند.
این ، دیدگاهی بود که در آن روزگار در سراسر هند عمومیت یافته بود و اقبال ، خود در سراسر منظومه ی رموز بیخودی که در 1918 م انتشار یافت ، به تفصیل تمام و در نهایت قوت وروشنی بیان کرده است. اما در سالهای آخر عمر، او خود دریافت که چنین جامعه ای لااقل در آن زمان وجود خارجی ندارد وبا مشاهده ی نابسامانیها و اختلافات فرقه ای و اعتقادی در کشورهای اسلامی، رسوخ ضعف و زبونی و واپس ماندگی در میان آنها، در هم شکستن امپراتوری عثمانی( که چندین سال مرکز و محورتصورات مربوط به نظریه ی خلافت بود) و غلبه مستقیم وغیر مستقیم قدرت های بزرگ استعماری بر ملت های اسلامی( از ملل مسلمان آسیای مرکزی که در حلقوم روسیه تزاری فرو رفته بودند ، تا مصر و مراکش و الجزایر که دستخوش مطامع قدرتهای استعمارگر غرب بودند)، دریافت که در شرایط حاکم آن روزگار، این گونه آرمان جویی ها غیر عملی است و با واقعیتهای سرسخت زمان موافقت ندارد . مسلمانان هند باید دردرون زادگاه خود، هند بزرگ- به استقلال و آزادی فکر و عمل برسند و در این موقع ، نباید نیروهای فعال جامعه را از مسائل و مشکلات اصلی و محسوس خود منحرف و به سوی آرمانی های خیالی و غیر عملی معطوف سازند .
در راستای همین تغییرِ فکر و دیدگاه بود که اقبال در اواخر عمر، دوباره به زبان اردو روی آورد، و دو منظومه مهمّ " بال جبرئیل " ( 1935م ) و " ضرب کلیم " ( 1936 م) را به این زبان سرود. او با این کار می خواست مسلمانان هند رامخاطب خود قرار دهد . این دو منظومه ، گر چه از لحاظ تاریخ زبان و ادب اردو از مهم ترین آثار پدید آمده در این زبان به شمار می رود ، لیکن از لحاظ مضامین و مطالب در حقیقت بیان همان افکار و نظریاتی است که قبلاً در منظومه های فارسی او به طور پراکنده عرضه شده بود.
ازنامه های خصوصی او به دوستانش چنین بر می آید که در سالهای بعد از بازگشت از اروپا شدیداً افسرده خاطر، مأیوس و دلسرد بوده و حتی به گفته خودش شوق و ذوق شعر گفتن هم نداشته است. این احوال در منظومه " شکوه" که در همان سالها سروده شده ، به خوبی منعکس است. این منظومه ، چنانکه از نام و عنوان آن برمی آید ، شکوه ی دردناک شعر است از خداوند ، از آن همه تیره بختی ، زبونی ، سستی و جهلی که دامنگیر اقوام و مسلمان در سراسر جهان شده است ، ناگوارترین واقعیت برای اقبال و مسلمانان هوشمند در آن احوال تلخ و درد آور ، این بود که جامعه مسلمان هند باید برای حفظ موجودیت خود در برابر اکثریت متخاصم هندو مذهب ، از قدرت متجاوز واستعمارگر غاصب استمداد کند . گرایش اقبال به افکار سید جمال الدین اسد آبادی و وحدت جهانی اسلام که او تبلیغ می کرد ، بیشتر نتیجه ی روبه رو شدن با این بن بست تاریخی بود.
در 1915 م و با انتشار منظومه ی " اسرار خودی " ، دوران شاعری اقبال به زبان فارسی آغاز می شود. سه سال بعد ، در 1918 م دومین منظومه ی فارسی او به نام " رموز بیخودی " انتشار یافت که درحقیقت ادامه و مکمل اسرار خودی است . ترجمه ی منظومه ی " اسرار خودی " به زبان انگلیسی به قلم شرق شناس معروف " نیکلسن " و انتشار آن در لندن در 1920 م، و مقدمه ای که مترجم در معرفی این اثر نوشت، مایه ی شهرت اقبال در اروپا شد. اقبال در این دو منظومه ، اصول فلسفه ی نظری و دیدگاه های اجتماعی و سیاسی خود را بیان داشته است. در " اسرار خودی " ، حیات فردی مطرح و در " رموز بیخودی " حیات اجتماعی مورد نظر است، و پیام هر دو، تحقق کمالات فردی و اجتماعی است . در منظومه ی دوم، بیخودی به معنایی که در فرهنگ و ادب صوفیانه به کار می رود، نیست. بیخودی در اینجا یکی شدن فرد در جامعه و خود را در جمع و جمع را در خود دیدن است و بدین سان است که خودی فرد درحیات جامعه جاودانی و مخلد می شود. آنچه در این دو منظومه ، مرکز و محور اندیشه های اوست، نظریه " خودی" است که ازاین زمان به بعد در تمامی آثار اقبال مطرح است و همه افکار و نظریات او بر آن قرار می گیرد." خودی" انسانی بنیاد شخصیت وهویت فردی و مرکز حیات و مرکز ثقل وجود اوست ، و کمال خودی در حقیقت کمال وجودی هر فرد است.
فلسفه سیاسی اقبال بردو اصل بنیان نهاده شده است: توحید الهی و رسالت محمدی . توحید الهی ، اساس فکر وحدت جامعه اسلامی و یگانگی امت جهانی اسلام است و رسالت محمدی ، اساس نظریه آزادی، برابری و اخوت جهانی را تشکیل می دهد. این جامعه نهایت مکانی و زمانی ندارد، به هیچ حد و مرز جغرافیایی محدود نمی شود، مرکز آن کعبه ، وقانون آن مبتنی بر شریعت اسلام و احکام قرآنی است.
به زعم اقبال ، آنچه در ادوار پایانی قرون وسطی غرب را به حرکت درآورد و نهضت های فکری و فرهنگی دوره رنسانس و اصلاح کلیسا را به وجود آورد، ورود جهان بینی و تفکر علمی اسلام به غرب بود ، ولی مسلمانان خود به علل گوناگون دچار رخوت و رکود فکری شدند و در طی سده های گذشته از حرکت باز ماندند، در صورتی که غرب به حرکت خود ادامه داد و موانع رشد و ترقی را از پیش راه برداشت. او بر آن است که مسلمانان باید نخست به نقد شیوه های تفکر و جهان بینی دیرین خود بپردازند و نقاط قوت وضعف آن را خوب بشناسند. سپس با برخورداری از این بینش نو و بهره گیری از یافته های علوم و تجربه های جدید جهانی ، معارف دینی و حیات اجتماعی خود را نوسازی و آن را با احکام معیشت جدید وروح و عقل حاکم بر زمان سازگار نماید.
در نظر اقبال ، علم و اندیشه ، شرقی و غربی ندارد و موهبتی است الهی که به انسان ارزانی شده است و سهم مسلمانان در همین علوم و یافته های مردم مغرب زمین و نیز در تمدن غربی و تحولات آن ، بسیار بزرگ و اساسی بوده است.
از نظراو ، برخورداری از پیشرفتهای علمی غرب مذموم نیست. آنچه مذموم است خود کم بینی وسستی در برابر غرب و هراس از سلطه جوییهای آن است . گرچه وی دراشعار خود غالباً از" فتنه های علم و فن" و " دلاویزی فرنگ" و " نیرنگهای فرنگ" می نالد ؛ لیکن باید توجه داشت که فریاد شکوه او از نفس " علم و فن " نیست. بلکه از علم و فنی است که از " عشق"( به معنای یاد شده) جدا مانده، و از فرنگی است که بی دین وبی خدا و ماده پرست و متجاوز و ستمگر شده ، وعقل و زیرکی را خدای خود قرار داده است.
اقبال ، خود از اندیشه های متفکران غربی بهره های فراوان گرفته که آثار آن در افکار و آراء او آشکار است. تاثیر نظریه ی " نیروی حیاتی" و " تحول خلاقه" برگسن، " ابر مرد" نیچه، " اراده معطوف به حیات" شو پنهاور و" من فعال" فیخته را در افکار و آثار او به روشنی می توان باز شناخت.
باید توجه داشت که نظریه های "خودی"،" تسخیر فطرت"،" تغییر طبیعت" و سایر عناصر اصلی فکر اقبال، گرچه از جهاتی شباهتهایی با نظریات فلاسفه یاد شده دارد و طبعاً چنانکه گفته شد تأثیرات فراوان از آنها پذیرفته است. لیکن اساس این عناصر ، دریافت های خود او از مسائل و موضوعات فکری و اجتماعی زمان، و حاصل مطالعات در اوضاع و احوال تاریخی جاری در شرق و غرب بوده است. وی بیش از آنکه متاثر از افکار متفکران غربی باشد، بر آراء حکما وعارفان اسلامی در باب انسان و جهان و نظریه های مربوط به مراتب وجود ، خلافت الهی و خلق مدام متکی و مبتنی است و بر خلاف آراء و نظریات فلاسفه غرب که غالباً خاستگاهی دنیوی و غیر الهی دارد ، اقبال سرچشمه همه امور عالم را در مشیت الهی و عنایت ربانی می بیند. و گاه در مواردی بر نظریات این فیلسوفان ، انتقادهایی تند دارد .
وی در 21 آوریل 1938 درگذشت و درمسجد بزرگ شهر لاهور به خاک سپرده شده.
آثار: نوشته های اقبال را می توان به چند گروه تقسیم کرد :
الف- به نثر اردو :
1- علم الاقتصاد2- تاریخ تصوف
3- انوار اقبال
4- گفتار اقبال
5- اقبال نامه( مجموعه مکاتیب اقبال)
6- خطوط اقبال
7- مقالات اقبال
8- روح مکاتیب اقبال
ب- به نظم اردو:
1- بانگ درا، مجموعه اشعار متفرقه او است.2- بال جبرئیل
3- ضرب کلیم، مجموعه اشعار
4- ارمغان حجاز
ج- به نظم فارسی:
1- اسرار خودی2- رموز بی خودی
3- پیام مشرق
4- جاوید نامه
6- مثنوی مسافر
7- پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟
د- به انگلیسی:
1- " رشد ما بعدالطبیعه در ایران" این کتاب رساله دکتری اقبال در دانگشاه مونیخ بوده و سیری است در جریانهای فکری و فلسفی در ایران تا دوره های جدید، این اثر در 1349 ش به قلم امیر حسین آریان پور با عنوان سیر فلسفه در ایران ترجمه شده است.2- " شش گفتار درباره بازسازی تفکر دینی در اسلام"
3- " تفکرات پراکنده"، به کوشش جاوید اقبال
4- " مباحثات اقبال"
5- " نامه های اقبال به عطیه بیگم"
6- " نامه ها و نوشته های اقبال"، به کوشش بشیر احمد دار.
7- " نامه های اقبال" ، به کوشش بشیر احمد دار
8- " نامه های اقبال به جناح"، با پیشگفتاری به قلم محمد علی جناح
9- " یاداشتهای اقبال"، گردآورده ی رحیم بخش شاهین.
10- " سخنرانیها، نوشته ها و بیانات اقبال " ، به کوشش لطیف احمد شروانی
11-" اندیشه ها و تاملات اقبال" ، به کوشش سید عبدالواحد ( لاهور، 1964م.)