تبیان، دستیار زندگی
کنار نهری که به نهر علی بن ابی‏طالب(ع) مشهور شده بود، مسجدی قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانه‏ی مسجد، سوله زده و روی آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمی درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقی‏ها
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وصیت هایی که پای نخل ها نوشتند


کنار نهری که به نهر علی بن ابی‏طالب(ع) مشهور شده بود، مسجدی قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانه‏ی مسجد، سوله زده و روی آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمی درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقی‏ها اگر شناسایی هوایی می‏کردند، متوجه هیچ عارضه‏ی اضافه‏ای نمی‏شدند


اروند رود

اروند (3)

عقبه‏ی لشکر عاشورا، در کنار اروند رود بود. قرار بود نیروهای اطلاعات که حضورشان در کنار گردان‏ها ضرورتی نداشت، به آن جا منتقل شوند. پس از مدت‏ها آموزش، دیگر نیازی به نیروهای اطلاعات در جمع گردان‏ها نبود.

مینی‏بوس وتویوتایی آمد. مهدی ودوستانش وسایلشان را جمع کردند و به سوی منطقه‏ی عملیاتی به راه افتادند، مقصد آن‏ها نخلستان‏های حاشیه‏ی اروند بود.

کنار نهری که به نهر علی بن ابی‏طالب(ع) مشهور شده بود، مسجدی قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانه‏ی مسجد، سوله زده و روی آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمی درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقی‏ها اگر شناسایی هوایی می‏کردند، متوجه هیچ عارضه‏ی اضافه‏ای نمی‏شدند.

در لشکر، همه‏ی واحدها این نکته را برای حفاظت اطلاعات، رعایت کرده بودند. بهداری لشکر در مدرسه و قرارگاه لشکر هم تا آخرین روزهای قبل از عملیات، درون یک دهکده بود.

مهدی و دوستانش به مسجد هدایت شدند. پله‏هایی از طبقه‏ی هم‏کف جدا می‏شد. پشت سر، اتاقی به منزله‏ی هال بود و از آن جا راه به اتاق دیگری داشت. سمت دیگر هال، اتاقی بود که سنگر مهدی و دوستانش شده بود. آن جا حمید اللهیاری، علی شیخ علی‏زاده، کریم وفا، کریم حرمتی و... و مهدی با هم بودند. جمعی صمیمی که به علت سنگینی کار، کسی فرصت توجه به غیر نداشت. اگر فرصتی کوتاه هم پیش می‏آمد، از خستگی بی‏هوش می‏شدند.

فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدی و دوستانش گذاشته بودند. آن‏ها هم تحقیق و بررسی را به کمک آن اطلاعات به شدت پی‏گیری می‏کردند. شاید اگر موعد حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسی روی آمار و ارقام ارایه شده، می‏توانست تا حد زیادی زمان جزر و مد کامل در روزهای مختلف را معلوم کند؛ اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشی با فصل‏های دیگر داشت

آن روزها، مسؤولشان کریم حرمتی بود. کریم قبلا روی مین رفته و کف پایش انحراف پیدا کرده بود. او به شکل خاصی می‏لنگید. بعد از بهبود نسبی در شهر مانده بود تا برای امرار معاش خانواده کاری پیدا کند! اما، نیاز جنگ و واحد اطلاعات لشکر او را می‏طلبید. مسؤولین لشکر با او تماس گرفتند و خواستند، اگر می‏تواند برای شناسایی‏های حمله‏ی آتی، خودش را به منطقه برساند. کریم هم کار و خانه را رها کرد و به جبهه آمد.

لشکر عاشورا، شناسایی جدی از اروند را تازه شروع کرده بود؛ اما انبوه تجهیزات دشمن در منطقه، مساله‏ساز شده بود. نیروها با دیدن ابهت اروند و عظمت کار دچار دلهره و ترس شده بودند. مساله‏ی رادارهای رازیت هم مزید بر علت بود. کریم نزدیک ظهر به منطقه رسید. فتحی، مسؤول واحد اطلاعات به او فهماند که قضیه از چه قرار است. کریم با همان لبخند همیشگی گفت: این که مشکلی نیست. همین امشب خودم می روم شناسایی.

خیلی‏ها حرف او را به شوخی گرفتند، آن هم با مجروحیت‏های پی در پی کریم در یک سال اخیر.اما فتحی، کریم را خوب می‏شناخت؛ بنابراین، فقط به او گفت که بقیه‏ی بچه‏ها خیلی آموزش دیده‏اند، با این همه نتوانستند خوب جلو بروند. کریم در پاسخ گفت: این که چیزی نیست! من هم امروز آموزش می‏بینم.

خلاصه همان روز کریم، یکی دو ساعت داخل یکی از نهرها آموزش غواصی دید و تمرین کرد و شب، با یکی از بچه‏های اطلاعات به شناسایی رفت. آن‏ها، خورشیدی‏ها و سیم خاردارهای دشمن را که مقابل سیل بند و داخل آب ایجاد شده بود، پشت سر گذاشتند و مواضع عراقی‏ها را شناسایی خوبی کردند. بعد هم به سلامت به مقر برگشتند. از فردای آن روز، نیروهای اطلاعات از کار کریم قوت گرفتند و کارشان را با جدیت و سرعت بیش‏تر پی‏گیری کردند.

اروند رود

اطلاعات لشکر عاشورا در دو محور کار می‏کرد. مسؤول اطلاعات محور یکم، اصغر عباسقلی‏زاده و محور دوم کریم حرمتی بود. برای هر دسته از نیروهای خط شکن، دو نفر نیروی اطلاعاتی در نظر گرفته شده بود. در هر محور، 6 تا 8 نفر، هدایت غواص‏ها را بر عهده داشتند؛ اما مهدی چون دیر به خط و شناسایی اروند رفته بود، از همراهی دسته‏های خط شکن جا ماند. قرار شد او مسیر گردان امام حسین (ع) را مطالعه کند. هر چند هنوز حضور وی قطعی نبود اما او کار خود را شروع کرد.

فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدی و دوستانش گذاشته بودند. آن‏ها هم تحقیق و بررسی را به کمک آن اطلاعات به شدت پی‏گیری می‏کردند. شاید اگر موعد حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسی روی آمار و ارقام ارایه شده، می‏توانست تا حد زیادی زمان جزر و مد کامل در روزهای مختلف را معلوم کند؛ اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشی با فصل‏های دیگر داشت. پرآبی و کم‏آبی اروند تحت تأثیر بارندگی‏ها بود و همین عامل در تغییر جریان آب مؤثر بود.

شناسایی‏ها هم ادامه یافت و کم کم پایان کار نزدیک می‏شد. گاه شدت جریان آب، کار شناسایی را نیمه تمام می‏گذاشت و گاه غواصان در برگشت، به جای مورد نظر نمی‏رسیدند و آب آن‏ها را به ساحل دیگری می‏برد. این مساله، با توجه به اصل رعایت حفاظت اطلاعات، مشکل ساز هم می‏شد.

کم‏کم کار شناسایی محورهای عملیاتی تکمیل شد. با جدیت، تلاش و رعایت اصل حفاظت، تقریبا هیچ درگیری‏ای که ظن عراقی‏ها را برانگیزد، به وجود نیامد. روزهای آخر، روزهای غریبی برای بسیجیان بود. هم دل‏تنگی‏ها رو به افزایش بود و هم لذت‏ها. نخلستان حاشیه‏ی اروند، پناهگاه بچه‏ها بود. وصیت‏نامه‏های زیادی پای درختان نخل نوشته می‏شد. نمازها، نیازها، گریه‏ها، دل‏تنگی‏ها، قرار و مدارها با خدا و شهدا، عهد اخوت بستن‏ها و...

علی، انگار طور دیگری شده بود. روی جاده می‏دوید، می‏خندید، بالا و پایین می‏پرید، معلق می‏زد و فریاد می‏کشید. فرماندهان گردان‏ها برای توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. آن‏ها تا حدی جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریتشان را ببینند. اروند مطمئن شده بود که خبرهایی هست. از خواب بلند شده بود و منتظر نیروها تا آن‏ها را ببلعد

نخلستان در لحظات غروب، حال و هوای دیگری داشت؛ گوشه‏ای از تصویر تنهایی و غم امیرالمومنین (ع). نخل‏ها شاهد صمیمی‏ترین و پاک‏ترین لحظات بسیجیان بودند.

منطقه به تدریج تغییر می‏کرد. جاده‏ی عملیاتی را شن‏ریزی کردند، فرماندهان محورهای عملیاتی و گردان‏ها برای توجیه منطقه مرتب در حال رفت و آمد بودند. سلاح‏های سنگین در منطقه مستقر شد و برنامه‏ریزی برای انتقال نیروها به منطقه و جست و جوی محل مناسب، شروع شده بود.

بالاخره یک روز صبح، جاده آماده‏ی عبور شده بود. مهدی و علی شیخ علی‏زاده، اولین قدم‏ها را بر روی جاده‏ی عملیاتی گذاشتند. علی، انگار طور دیگری شده بود. روی جاده می‏دوید، می‏خندید، بالا و پایین می‏پرید، معلق می‏زد و فریاد می‏کشید. فرماندهان گردان‏ها برای توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. آن‏ها تا حدی جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریتشان را ببینند. اروند مطمئن شده بود که خبرهایی هست. از خواب بلند شده بود و منتظر نیروها تا آن‏ها را ببلعد. افزایش نیرو، این نگرانی را در فرماندهان به وجود آورد که مبادا حساسیت دشمن برانگیخته شود. گردان‏ها تا آن زمان در دو منطقه مستقر بودند، گردان‏های خط شکن در کنار کارون بودند و گردان‏های پشتیبان در بهمن شیر. قبل از انتقال کل این نیروها، محل‏هایی برای استقرارشان در خط در نظر گرفته شد. قرار شده بود که گردان‏های خط شکن کنار نهر چهارم مستقرشوند. محل استقرار گردان امام حسین (ع) - که مهدی در آن بود - روستایی بود که هم به مقر مهدی و دوستانش نزدیک بود و هم به قرارگاه. پاسگاه‏هایی که کنار نهرها و نزدیک اروند رود بودند، برای استقرار نیروهای غواص خط شکن - حدود 8 دسته - در نظر گرفته شده بود. جلسات توجیهی و سخنرانی‏های قبل از عملیات در سطح لشکر عاشورا شروع شده بود.

                                            ادامه دارد...

لینک های مرتبط:

اروند (1) 

اروند(2)  

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : برگرفته از کتاب اروند