تبیان، دستیار زندگی
آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی برخوردم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرخصی عراقی‌ها به سرباز ایرانی


آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی برخوردم


شهید محمود اسدی

محمود اسدی از شهیدان شهرستان ساوه است که در «روستای صفی آباد» چشم به جهان گشود. این شهید در زندگی، خود را شریک مشکلات دیگران می‌دانست. مسجد خانه دوم او بود. ظلم ظالمان و فقر درماندگان از مسائلی بود که همیشه آزارش می‌داد.

وی تنها 20 بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود که برای انجام خدمت به سربازی رفت و چند ماه در جبهه انجام وظیفه کرد. هر وقت به مرخصی می‌آمد و قصد بازگشت را داشت، می‌گفت: انشاءالله با رفتن ما راه کربلای حسین باز می‌شود اگرچه در این راه جان ناقابل خود را فدا کنیم.

بار آخر که به جبهه رفت، گویا خیال بازگشت ندارد و در نهایت در کربلای «مهران» به خیل شهیدان پیوست.

خاطره‌ای از زبان مادر شهید محمود اسدی:

آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی که آنها هم به گشت آمده و راه را گم کرده بودند، برخوردم. فورا اسلحه را رو به آنها گرفتم و ایست دادم. در دم، تسلیم شدند و سلاح‌هایشان را زمین انداختند و دست روی سرش گذاشت. سلاح‌هایشان را برداشتم و اسیرشان کردم سپس آنها را به مقر آورده و تحویل فرمانده دادم. اگرچه در بین راه وقتی فهمیدند که من تنها هستم و می‌خواستند سرم را زیر آب کنند و فرار کنند اما از فرارشان جلوگیری کردم و به همین علت فرمانده جهت تشویق به من یک هفته مرخصی داد.

گفتم: پسرم چرا این طور مرا نگاه می کنی؟ گفت: مادر، این بار رفتنم با شهادت توأم است و بعد شروع به شیرین زبانی و مزاح کرد و گفت این بار با سرنگونی صدام کافر به مرخصی همیشگی خواهم آمد. خندید و خداحافظی کرد. رفت و به شهادت رسید. انشاء‌الله که با جوانان امام حسین (ع) محشور شود

هنگام خداحافظی چنان بر چهره من خیره شده بود که همان وقت دریافتم که آخرین دیدار با فرزند دلبندم است.

گفتم: پسرم چرا این طور مرا نگاه می کنی؟ گفت: مادر، این بار رفتنم با شهادت توأم است و بعد شروع به شیرین زبانی و مزاح کرد و گفت این بار با سرنگونی صدام کافر به مرخصی همیشگی خواهم آمد. خندید و خداحافظی کرد. رفت و به شهادت رسید. انشاء‌الله که با جوانان امام حسین (ع) محشور شود.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : ایسنا