گذاری در مرز خواب و بیداری
بررسی داستان «من هومبولتم» اثر هادی خورشاهیان
رمزگشایی رمان 120 صفحه ای خورشاهیان از نام آن آغاز میشود. برای بیشتر مخاطبان نام «هومبولت» غریب و البته کمی هم عجیب است، اما اگر پشت جلد کتاب را ببینیم، نوشتهای از ویلهلم فون هومبولت 1835-1767را میبینیم. پس پی میبریم که هومبولت به احتمال قوی نام یک شخصیت است و وقتی به فصل اول رمان برسید (رمان از فصل سفر شروع میشود) متوجه میشوید هومبولت نام مستعار بردیا روای داستان است، ولی راستش را بخواهید تا فصل نهم هنوز نمیدانید هومبولت واقعی چه کسی است؟
رمان «من هومبولتم» را خود هومبولت یا همان بردیا که خود شخصیت محوری رمان است روایت میکند. بردیا که همکار و دوستش اسفندیار اسم هومبولت را روی او میگذارد، ابتدا گزارشگر ورزشی در تلویزیون و بعد روزنامهنگار بوده است حالا یک نویسنده شده است و ماجرایی که برایش اتفاق میافتد و البته ماجراهایی که کاملاً عجیب و غریب و درهم ریخته است، مینویسد. در لابه لای روایت بردیا این طور استنباط میشود که در زمان جنگ بردیا و ابوالفضل سرباز بودهاند. تا این جایش را بردیا به خاطر دارد سندی هم که ارایه میدهد آلبوم عکسی است از درون سربازی که در خانه ابوالفضل میبیند. اما ظاهراً بردیا در اثر برخورد خمپاره به ماشین جیپی که بردیا و ابوالفضل و یک نفر دیگر اصابت میکند موجی میشود و مدتی را هم در آسایشگاه بستری بوده است.
داستان «من هومبولتم» داستانی پست مدرن است با مولفههای خاص این گونه داستان ها. داستانهای پست مدرن مثل داستان مذکور اساسا طرح خاصی ندارند بلكه نوعی فروپاشی و دگرگونی در قالب داستان وارد میشود تا این گونه داستانها را از لحاظ ساختاری و زبانی از داستانهای کلاسیک و مدرن جدا کند.
برای اولین بار که کتاب «من هومبولتم» خوانده میشود از همان شروع داستان، ذهن مانند فضای فکری شخصیت اصلی داستان؛ درگیر میشود. داستان از زبان اول شخص و یا همان راوی، روایت میشود. سطر به سطرش را که میخوانی و جلو میروی احساس میکنی که باز باید برگردی و جملههای قبلی را از نو بخوانی. نه از آن جهت که سطرهای قبلی از یاد خواننده میرود بلکه از آن جهت که در جملههای بعدی به چیز تازهای دست پیدا میکنی که تکمیل کننده جملههای قبلی است. شخصیت اصلی داستان، نقش پررنگی را ایفا نمیکند. این از همان نوع مولفههای پست مدرن است که برخلاف داستانهای کلاسیک، اثر داستانی را متفاوت میکند. در داستان کلاسیک، شخصیت اصلی داستان حضور جامع، قاطع و به اصطلاح اکتیوی را در داستان به خود اختصاص میدهد. اما شخصیت داستانهای پست مدرن این حالت اکتیو بودن را ندارند و به اصطلاح شخصیتهای داستانهای پست مدرن نوعی حالت کاریکاتورگونه دارند.
مثل بردیا شخصیت اصلی داستان مذکور، که با اوهام و تخیلاتش بین مرزی از خواب و بیداری، خیال و واقعیت دست و پا میزند.
بیشتر جملات این کتاب از نوع مکالمه تلفنی است برای پیشبرد داستان. و همچنین فلش بک زدنها تا داستان را از حالت تک بُعدی بودن خارج کند و با آوردن چند داستانِ درهم البته با همان مضمون اولیه، داستانی پست مدرن را تحویل مخاطب دهد.
رمان «من هومبولتم» را خود هومبولت یا همان بردیا که خود شخصیت محوری رمان است روایت میکند. بردیا که همکار و دوستش اسفندیار اسم هومبولت را روی او میگذارد، ابتدا گزارشگر ورزشی در تلویزیون و بعد روزنامهنگار بوده است حالا یک نویسنده شده است و ماجرایی که برایش اتفاق میافتد و البته ماجراهایی که کاملاً عجیب و غریب و درهم ریخته است، مینویسد.
هادی خورشاهیان، شهری نویس است. فضای داستان «من هومبولتم» از همان نوع قصه گوییهای شهری است، که ماهیت بومی نویسی را حتی در برخی قسمتهای این داستان، زیر سوال میبرد. به طور مثال آن جا که بردیا با دختر خیالیاش –مهرنوش- به شمال و کنار دریا میرود. نشان میدهد که راوی در جستوجوی فضایی بکر است تا با کسانی که دوستشان دارد لحظههایی دور از هیاهوی شهری را داشته باشد. اما از طرفی دیگر در قید و بند بودنهای شهر و شهرنشینی به طور بارزی این محیطهای بکر را تحت الشعاع خود قرار داده. که این سرگشتگیها لا به لای سطرهای داستان به چشم میآید. «من هومبولتم» داستانی تلفیقی است. تلفیقی از شعر و نثر. شعرهایی که در این رمان آمده، داستان را از لحاظ ساختار زبانی زیبا و شیک کرده است. داستان به سبک پست مدرن نوشته شده است. مولفههای پست مدرن در جهان داستان نویسی امروزی شکلهای متفاوت و بسیاری دارد. نوشتن در این سبک، اثر داستانی را از سطحی بودن خارج میکند و فضای جدیدی را به ذهن خواننده القاء میکند. این طور داستانها جدای از آن که مخاطبان خاص خودشان را دارند، برای پیشرفت ادبیات کشور هم لازم و ضروری هستند. اما جدای از زیبایی داستانهای پست مدرن، خواندنشان نیاز به آموزش دارد. داستانهای پست مدرن نقطه مقابلِ داستانهای کلاسیک و مدرن هستند که شیوه خاصی در نوشتنشان رعایت میشود. این طور داستانها قانون خودشان را دارند که اگر به درستی رعایت نشود فهم داستان را برای خواننده مشکل میکند.
«من هومبولتم» از همین نوع سبک داستانی است که برخی از ویژگیهای قوانین پسامدرن را در خود جای داده است. علاوه بر آن که نویسنده توجه داشته که به کل مولفههای این سبک نوشتن بپردازد و همه را در جملات داستان خود بیاورد. به طور مثال عنصر هجو یکی از ویژگیهای این سبک نوشتن است که چه در ساختار و چه در زبان داستان اهمیت ویژهای دارد. در داستان مذکور این مولفه تا حدی در زبان داستان، مشهود است. به طور مثال بردیا، راوی داستان دچار نوعی سرگشتگی و تلاطم فکری و روحی است. از نوع همان تخیلات بیشمارَش و پیوندهایی که در دنیای مجازی با آنها ارتباط دارد.
داستانهای پسامدرن از داستانهای پست مدرن رئالیسم و ناتورالیسم جدا هستند و باید این ویژگی را در ساختار جملات خود هم حفظ کنند. اما داستان «من هومبولتم» تا حدی به سوی پسامدرن رئالیسم معطوف میشود و آن حالت هجو و گسست را در بیان روایت خود از دست میدهد.
یکی دیگر از مولفههای این گونه داستانها عنصر طنز است. نوعی به سخره گرفتن ماهیت وجوبی جهان و طبیعت منظم. در داستان مذکور، زندگی بردیا و سر و کار داشتنش با کسانی که از دنیا رفتهاند این ویژگی را تا حدی رعایت کرده است. این که ارواح به لحاظ مادی بودنشان نمیتوانند بین این دنیا و برزخ رفت و آمد داشته باشند و حتی حالت انجماد و کالبد جسمی را داشته باشند. اما در داستانهای پست مدرن این نظم طبیعت کنار گذاشته میشود و نویسنده در صدد خلق اثری با گسستگی و روایتی تکه تکه و پاره پاره است. اما عنصر طنز در این داستان رعایت نشده. «من هومبولتم» داستانی است در مرز بین خواب و بیداری، فکر و رویا. برخی از جملات حالت طنزگونه دارند، اما این طنز به کار رفته از نوع طنز مربوط به اشیا و اجسام میشود. در حالی که ماهیت داستانهای پسامدرن برمی گردد به قالب جهان هستی. نوعی ابهام آفرینی برای این که خواننده را در تضاد فکری قرار دهد تا برداشتهای متفاوتی از داستان داشته باشد. در سویی دیگر برخی از جملههای داستان کاملأ جدی نوشته شدهاند. تمام حالاتی که در انسان وجود دارد در نهاد شخصیت اصلی این داستان آورده شده است. همچنین احساسات خاص و بیمثال، مانند ترس از تنهایی، حالت افسردگی و حتی یک جور روانکاوی شخصیت در این رمان به تصویر کشیده شده است. کتاب «من هومبولتم» با مضمون شیوه زبانی پست مدرن نوشته شده اما از لحاظ ساختاری تلفیقی است و بین برخی از جملهها رعایت قوانین این شیوه داستانی کنار گذاشته و تا حدی رو به سوی نوشتههای کلاسیک و مدرن آورده است. با توصیفات زمانی، اشیا و اشخاص و کمتر توجه کردن به این که باید از بینظمی و وهم و طنز در جملات استفاده میشده. که عدم رعایت این اصول اولویت پست مدرن بودن این داستان را تا حدی از میان برده است.
پایان داستان باز است و زندگی راوی در خیال و ابهام هم چنان در جریان است. باز ماندن داستان یکی از همان نوع ویژگیهای داستان پست مدرن است که به طور تاثیربرانگیزی در پایان داستان رعایت شده و ذهن خواننده را به این امر میرساند که با داستانی پست مدرن رو به روست. البته با همان نقاط ضعف و قوتی که در هر داستانی یافت میشود.
حرف آخر اینکه رمان «من هومبولتم» سرشار از نکتههای ظریف و گاهی پیچیده است که البته اگر مخاطب موفق به رمزگشایی تمام رمزها هم نشد باز از خواندن رمان لذت میبرد. درست مثل خواندن شعری از سهراب که ارگ حتی تمام نکات و ظرافتهای شعرش را در نیابی باز از خواندنش لذت میبرد پس شاید بهتر این باشد که «آب بی فلسفه» بنوشیم و به همان برداشت خود از داستان اکتفا کرده و از خواندن آن لذت ببریم.
فرآوری: مهسا رضایی بخش ادبیات تبیان
منابع: تهران امروز، خبرگزاری مهر