تبیان، دستیار زندگی
ای که آغاز زندگی ات، پایان یکّه تازی شیطان بود و میلاد خجسته ات، کابوس ستمگران! لبخند بزن که جادوی لبخندت، پرده نشینان ملکوت را به ولوله انداخته است. لبخند بزن، رسول خدا، لبخند بزن!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سر فصل کتاب هستی

حضرت محمد (ص)

و آمد آن که هستی، در انتظار آمدنش بود.

و آمد آن که نور وجودش، تاریکی‏های شب دیجور جاهلیت را شکافت و آفتاب هدایت را از آسمان حجاز بر سر تا سر گستره هستی تاباند.

و آمد آنکه چشم‏هایش، زلال‏ترین چشمه ایمان بود و نگاهش، سرشار از لطافت باران.

و او محمد بود؛ سرفصل کتاب هستی و سر آغاز آفرینش عشق، شجره طوبای بهشت و ستاره دنباله دار هدایت.

او که جهان، سال‏های سال، چشم انتظار آمدنش بود.

که دختران زنده به گور شده در زیر خروارها خاک، صدایش می‏زدند.

که آه دل درد مندان و نجوای شبانه مظلومان، مهربانی بی کرانش رامی طلبیدند.

آمد تا برای همیشه برود، هر چه تباهی است!

ای بهترین بنده خدا! اینک در خجسته‏ترین صبح تاریخ، به این تاریکخانه پر از کینه و نفرت خوش آمدی!

خوش آمدی ای رحمه للعالمین! ای یتیمان را پدر!

به یمن آمدنت کنگره‏های کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکی‏ات هنوز خاکی مانده باشیم؟

خوش آمدی به این آسمان تیره بی‏خورشید، ای محو کننده شک و تردید!

خوش آمدی به این خاک تفتیده ریگزار، ای گل همیشه بهار! بیا که با آمدنت، خونی تازه در رگ‏های تاریخ جریان یافت و پنجره‏های امید، به روی ستمدیدگان باز شد.

بیا که با آمدنت، عطر گل محمدی، در کوچه باغ‏های زمان پیچید و تا فراسوی آن مشام جان‏ها را تازه کرد.

آری!

این صدای فرو ریختن کنگره‏های ایوان مدائن است که لابه لای خنده‏های تو گم می‏شود.

این سِحر جاذبه چشمان توست که در یک دَم، سحرِ همه ساحران را تا ابد بی اثر می‏کند.

این نورانیت توست که آتشکده هزار ساله پارس را خاموش می‏کند و آمدن عصر ایمان را نوید می‏دهد.

ای که آغاز زندگی ات، پایان یکّه تازی شیطان بود و میلاد خجسته ات، کابوس ستمگران! لبخند بزن که جادوی لبخندت، پرده نشینان ملکوت را به ولوله انداخته است.

لبخند بزن، رسول خدا، لبخند بزن!

سفره کرامت

به یمن آمدنت کنگره‏های کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکی‏ات هنوز خاکی مانده باشیم؟

ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی! آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد. می‏خواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری. ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی

سهم من از بهارِ آغازین، سهم من از آفتاب چشمان تو در این ماهِ شکوفه پوش تابیده، سهم من از روزی که طلوعِ تماشای تو را دیده است، چه باید باشد؟

ای ستوده برگزیده!

در وصف تو زبانِ تکلمم گُنگ می‏خواند و پای بی اراده قلمم لنگ می‏ماند.

نه باغی که سراغت را از بهار بگیرم، نه گُلی که برایت پروانه بچینم.

حتی درخت هم نیستی تا سبزینه اندیشه‏ام در شاخسارت به بار بنشیند.

که تو دلیل خلقتی، سرّ آفرینشی، منتهای بینشی.

ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی!

آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد.

می‏خواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری.

ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی.

آفتابِ نگاهمان برای تو التهاب گرفت و راهمان در شبِ دیجور، فانوس ماهتاب گرفت.

به یمن آمدنت، پیروان کتاب شدیم.

شما بند بندگی شیطان از گریبانمان برداشتید و در قلب‏های دردمندمان بی کرانی از محبت کاشتید.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


نسرین رامادان

الهام نوری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.