تبیان، دستیار زندگی
محمدرضا طالقانی پیشکسوت کشتی ایران با گذشت سی و سه سال از آن روز به یادماندنی هنوز دوازدهم بهمن ماه 1357 را به عنوان یکی از بهترین روزهای زندگی خود می‌داند
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طالقانی: صبوری امام خیلی عجیب بود


این روزها بوی بهار می رسد. به هر طرف که نگاه می کنید حال و هوای  روزهایی باشکوه انقلاب اسلامی ایران به مشام می رسد.انقلابی که میلیون ها نفر تلاش کردند تا بتوانند پایه های بنیان گذاری آن را ایجاد کنند.

طالقانی

هنوز هم نگاه کردن به تصاویر و به یاد آوردن آن روزها حس و حال خاصی دارد.

آن روزها وقتی تصاویر ورود امام خمینی(ره) به میهن اسلامی از رسانه‌های بین المللی روی آنتن رفت، چهره جوانی تنومند کنار حضرت امام کاملا خودنمایی می‌کرد، خیلی‌ها آن روزها نمی‌دانستند این جوان تنومند کیست و چگونه این‎قدر به امام خمینی نزدیک شده بود اما امروز هر وقت تصاویر آن لحظه تاریخی از رسانه‌های داخلی و خارجی پخش می‌شود همه آن چهره را به خوبی به خاطر می‌آورند، محافظ جوان بنیانگذار انقلاب در بدو ورود به میهمن اسلامی کسی نبود جز محمدرضا طالقانی.

محمدرضا طالقانی پیشکسوت کشتی ایران با گذشت سی و سه سال از آن روز به یادماندنی هنوز دوازدهم بهمن ماه 1357 را به عنوان یکی از طلایی‌ترین روزهای زندگی خود می‌داند.

وی ابتدا به دلیل انتقادات و اتفاقات گذشته که در مجلس رخ داده بود و عنوان شده بود طالقانی چیکاره است که در صحنه حضور پیدا کرده است تمایل زیادی به بیان کردن خاطرات شیرین اش نداشت اما پس از اصرار های فراوان پذیرفت تا اتفاقات روزهای خوش 57 را برایمان بازگو کند.

اولین بادی گارد امام در پاسخ به اولین سوال در مورد مهمترین و بارزترین خصلت امام (ره) گفت: من در آن اندازه نیستم که بخواهم در مورد خصوصیات و اخلاقیات ایشان اظهار نظر کنم. اما از اولین روزی که بنده با ایشان برخورد داشتم و در حالی که سن ایشان بیشتر از بنده بود اما برخورد فوق العاده ای داشتند. به جهت دیگر ایشان با آدم های ورزشی، ورزشی برخورد می کردند و با افراد سیاسی برخورد دیگری داشتند. من جاذبه های زیادی در درون ایشان دیدم و من از افکار ایشان که محور کارشان بود به شدت لذت می بردم.صبوری امام در برخورد با اتفاقات برایم خیلی عجیب بود و می توانم بارزترین خصلت ایشان صبوری بود.

رئیس پیشین فدراسیون کشتی در مورد تفاوت ها و پیشرفت ورزش ایران در زمینه های اخلاقی و پهلوانی در سالهای پس از انقلاب افزود: متاسفانه پیشرفت مناسبی در زمینه های اخلاقی،فرهنگی و اجتماعی در حوزه ورزش نداشته ایم. اگر بخواهیم ورزش مان را با گفته ها و فرامین دین اسلام منطبق کنیم در حال حاضر فاصله فراوانی داریم.

وی در ادامه در مورد دیدن تصاویر سال 57 افزود: من با خاطره ها زندگی می کنم و نمی توانم خاطرات روز 12 بهمن را هیچ وقت از ذهنم خارج کنم. آن روز یک روز فراموش نشدنی برای من و ایرانی ها خواهد بود و هنوز هم خاطراتش برایم تازگی دارد.

رئیس پیشین فدراسیون کشتی در مورد تفاوت ها و پیشرفت ورزش ایران در زمینه های اخلاقی و پهلوانی در سالهای پس از انقلاب افزود: متاسفانه پیشرفت مناسبی در زمینه های اخلاقی،فرهنگی و اجتماعی در حوزه ورزش نداشته ایم. اگر بخواهیم ورزش مان را با گفته ها و فرامین دین اسلام منطبق کنیم در حال حاضر فاصله فراوانی داریم. در زمان گذشته پهلوان ها سرآمد تمام اتفاقات بودند و در تمامی امور خیر شرکت داشتند. امام علی(ع) می فرماید اگر می خواهید در میان مردم محبوب باشید از مردم چیزی طلب نکنید اما امروزه متداول شده است و هر کسی مقامی بدست می آورد سریعا به دنباش می روند و دست ها به سمت او دراز می شود.

محمدرضا طالقانی

دین ما می گوید اگر می توانید ماشین لوکس سوار شوید این کار را نکنید و به شان مردم نگاه کنید. به نظر من ما در زمینه های اخلاقی عقب افتاده ایم و تنها روش ترمیم آن هم بازگشت مجدد به فرامین دین عزیزمان اسلام خواهد بود.

ما در راستای انبیا و علیا حرکت نکرده ایم و اگر بخواهیم به خوبی دقت کنیم به شعار گذرانده ایم. بنده خیلی سعی کرده ام تا در روز اول که با امام وارد ایران شدم از این اتفاق سو استفاده نکنم.

پس از بیان صحبت های اولیه محمدرضا طالقانی، وی اتفاقاتی که باعث شد تا به سمت انقلاب گرایش پیدا کند را اینگونه بیان کرد: من در سال 1357 موفق شدم در کشتی ایران خودی نشان دهم و به قول معروف سری بین سرها در بیاورم،پس از این موفقیت از سوی کادر فنی تیم ملی وقت به عنوان ملی پوش تیم ملی کشتی انتخاب شدم، چون به گفته مربیان تیم ملی شانس زیادی برای کسب مدال طلا داشتم، آذرماه 1357 قرار بود در تهران مسابقات بین المللی با حضور کشورهای صاحب قدرت کشتی جهان برگزار شود، به همین دلیل من و سایر کشتی‌گیران تیم ملی مجبور بودیم در اردوی تیم ملی شرکت کنیم، حضور ما به صورت شبانه روزی بود اما روزهای پنج شنبه اجازه داشتیم به خانه برگردیم. آن روزها، اوج تظاهرات‌های مردمی علیه شاه بود. شب‌ها حکومت نظامی بود اما با این حال، مردم همچنان به تظاهرات های اعتراضی خود علیه شاه ادامه می‌دادند. آن موقع در محله ما که یکی از محله های جنوب شهر بود مردم به شدت علیه شاه فعالیت می‌کردند، آن روزها پائین شهر محل تجمع مخالفان شاه بود.

وقتی از اردو به خانه رفتم خیلی‌ از بزرگ‌ترها از من گلایه کردند که چرا در این برهه که همه مردم جان خود را برای امام و آزادی کشور گرو گذاشتند، تو در اردوی تیم ملی شرکت می‌کنی، وقتی صحبت بزرگ‌ترها را شنیدم، به رگ غیرت من و بقیه بچه های تیم ملی برخورد، به همین دلیل تصمیم گرفتم پیام مردم را به بچه‌های تیم ملی برسانم.

وقتی به تهران آمدیم و آن روز تاریخی را شاهد بودیم، دیگر به خود می‌بالیدیم که محافظ آقا هستم. من آن روز را که هیچ گاه از خاطر نمی‌برم، با حضرت آیت الله طالقانی به فرودگاه رفتیم

وقتی صبح شنبه به اردوی تیم ملی برگشتم، اتاق من در اردوی تیم ملی تبدیل شد به ستاد سلب آسایش حکومت! بچه ها دور هم جمع کردم و پیام مردم را به آنها منتقل کردم. به بچه های تیم ملی گفتم آقا مردم نمی‌خواهند ما کشتی بگیریم، برای همین باید به مردم ملحق شویم تا آنها فکر نکنند ما پشت آنها را خالی کرده‌ایم.

بعد از آن دوباره با بچه ها جلسه گذاشتیم صبح که برای صبحانه رفتیم به سمت سالن غذاخوری دیدم تمام دیوارهای  محل اقامت ما پر شده از اطلاعیه‌های اعتراضی که روی آنها نوشته شده بود ورزشکاران به مردم محلق شدند و زیر آن نوشته شده بود محمدرضا طالقانی که به جان مولا من اصلا در جریان نبودم. وقتی از صبحانه برگشتیم سرپرست اردو مرا خواست و با عصبانیت گفت تو اخلال گری کردی! و همین روزهاست که تو را بگیرند و بکشند. گفتند جرم تو این‌است که جام شاه را به هم می‌ریزی! گفتم الان باید چه‌کار کنم که به من گفتند تو را رئیس فدراسیون بیرون کرده و حالا باید از تیم ملی بیرون بروی! من هم آمدم بیرون اما قبل از این که تیم ملی را ترک کنم زرنگ بازی درآورم و گفتم بچه ها مرا بیرون کردند!

محمدرضا طالقانی

من به دلیل اعتراض به شاه از اردوی تیم ملی اخراج شدم، از 42 ملی پوش 37 نفر ساک و وسائل خود را جمع کردند و با من از اردو بیرون آمدند. آن وقت ها مثل امروز هر کسی یک ماشین نداشت، با چند ژیان و هیلمن و پیکان از اردو بیرون آمدیم. بلافاصله پس از خروج از اردو به یکی از امام‌زاده های تهران رفتیم. پس از این که دو رکعت نماز خواندیم، با یک‌دیگر هم قسم شدیم که به مردم ملحق شویم، پس از آن به روزنامه دنیای ورزش رفتیم که فردای آن روز همه روزنامه ها نوشتند، قهرمانان به مردم ملحق شدند. همین مسئله آغاز ورود من به موضوع انقلاب بود.

وی در ادامه افزود: پس از خروج از اردو وقتی به خانه برگشتیم، گفتند منزل آقای عراقی دعای کمیل است، برای روضه و دعای کمیل هفتگی به منزل حاج مهدی عراقی رفتیم. من رفتم منزل ایشان که حاج آقا به محض این که مرا دید، برایم چای ریخت و گفت آفرین به تو که به مردم اضافه شدی واقعا دست مریزاد، حالا حاضری با من به پاریس بیایی؟  به حاج آقا گفتم یا علی هر وقت شما امر بفرمائید در خدمتیم.

شب که به خانه برگشتم، می خواستم بخوابم که پدرم صدا زد که محمدرضا بیا جلوی در تو را کار دارند، رفتم جلوی در دیدم چند نفر پاسبان با دست‌بند منتظر من هستند. همان جا بلافاصله مرا با خودشان بردند کلانتری و بعد از آنجا به باغ شاه بردند که نزدیک به سیزده روز در آنجا مرا نگه داشتند، از آنجا که تمام مردم بازداشتی را به باغ شاه می‌آوردند، تصمیم گرفتم برای این افراد مسابقات کشتی بگذارم. آن‌قدر نظم آنجا را به هم زدم آقایی که مسوول آنجا بود به نام کمانگیر که بعد اعدام شد، گفت تو باید از اینجا بروی چون نظم و انضباط اینجا را به هم زدی!

محمدرضا طالقانی در زمان سخنرانی امام خمینی

به محض این که از زندان باغ شاه بیرون آمد، خدمت حاج مهدی عراقی رسیدم که پس از آن یک‌سره به پاریس رفتیم، آنجا بود که وقتی خدمت سید احمد آقای خمینی رسیدم، قرار شد محافظ آقا شوم، من تا قبل از این نمی‌دانستم بادی گارد و محافظ یعنی چه اما وقتی به من این ماموریت را دادند، تصمیم گرفتم که با جان و دل از آقا محافظت کنم. وقتی به تهران آمدیم و آن روز تاریخی را شاهد بودیم، دیگر به خود می‌بالیدیم که محافظ آقا هستم.

من آن روز را که هیچ گاه از خاطر نمی‌برم، با حضرت آیت الله طالقانی به فرودگاه رفتیم تا در خدمت امام باشیم اما آنجا آقای رفیق دوست به من گفتند مقابل دانشگاه بروم و خدمت روحانیونی که جلوی مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند تا امام به آنجا بروند و سخنرانی کنند، عرض کنم همه به بهشت زهرا سلام الله علیها بیایند تا سخنرانی امام را در آنجا گوش کنند.

من هم با موتور خودم را به دانشگاه تهران رساندم تا خدمت آقایان روحانیون متحصن، پیام را بدهم. بعد از آن سوار بلیزر شدم و به بهشت زهرا سلام الله علیها رفتیم. بعد با هلی کوپتر به قطعه 17 شهریور رفتیم و از آنجا بعد از سخنرانی حضرت امام به بیمارستان هزار تخت‌خوابی رفتیم که من آن موقع به تنهایی ماموریت گرفتم که به مدرسه علوی بروم و خبر بدهم که آقا می‌خواهند سخنرانی کنند.

بعد از آن برای نماز ظهر و عصر به منزل آقای پسندیده رفتند. برای نماز مغرب هم که متوجه شدیم حضرت آقا قرار است به محله خیابان ایران بیایند با بچه ها خیابان را گل آرایی کردیم و آذین بستیم تا از امام استقبال کنیم، دقیقا از آن لحظه، نبض انقلاب در کوچه مدرسه علوی زده شد و من هیچ وقت ان روز را از یاد نمی‌برم.

چند روزی خدمت امام بودم، بعد یکی از روزها خدمت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم که من کشتی‌گیر تیم ملی هستم و باید در تمرینات تیم ملی شرکت کنم که ایشان آن جمله معروف «من ورزشکار نیستم اما ورزشکاران را دوست دارم» را بیان فرمودند.

مصاحبه: رضا سیگاری

بخش ورزشی تبیان