تعریف حق و باطل از زبان نهج البلاغه
از دیدگاه لغت،حق به طور کلی به امر و چیز ثابت و پایدار گفته میشود، باطل در مقابل آن به چیز غیر ثابت، ناپایدار و غیر دائمی، موقت، گذرا و هر تعبیر دیگری که مناسب باشد، گفته میشود.
«الحق نقیض الباطل» به بیان باطل هم که میرسد اولین مطلبش این است: «الباطل نقیض الحق» باطل به چیزی میگوییم که نقیض حق است، حق چیست؟ حق چیزی است که نقیض باطل است، پس حق چیست و باطل کدام است؟
باز از لغت استمداد میجوییم، در معنی لغوی و ریشهای حق میگوید: «حق یحق حقا اذا ثبت» حق به چیز ثابت میگویند به چیز پایدار، به چیز استوار، محکم و متناقض آن میشود باطل، باطل یک چیز و شیء ناپایدار، پوچ، و امر ضایع «بطل بطلانا اذا ضاع» وقتی باطل میگویند که ضایع است، تباه است، پوچ است، هیچ است، پس از دیدگاه لغت، حق به طور کلی به امر و چیز ثابت و پایدار گفته میشود، باطل در مقابل آن به چیز غیر ثابت، ناپایدار و غیر دائمی، موقت، گذرا و هر تعبیر دیگری که مناسب باشد، گفته میشود.
اما مصادیقی که در کتابهای لغت به عنوان حق و باطل تعیین شده، خداوند متعال حق است یا اسم خداوند متعال و از جمله اسماء ذات ذوالجلال است و در مقابل ابلیس، در روایات فراوان وارد شده که باطل است، یعنی ابلیس یا شیطان به عنوان مصداق باطل معرفی شده است.
در نهجالبلاغه همین مفهوم و معنای لغوی حق محفوظ است و آن همان تقابل با باطل است، وقتی لفظ حق گفته میشود، مقابلش باطل است، وقتی باطل گفته میشود، مقابلش به اصطلاح حق است، امیرالمؤمنین مواردی را که در کلیت حق و باطل مطرح میکند که به نمونههایی اشاره خواهیم کرد.
حق و حقوق به مفهوم اصطلاحی کلمه در نهجالبلاغه زیاد است، و آن هم با اقسام مختلفی آمده، مثلاً: حق الهی و حق بشری و در حق بشری هم، حقولات و زمامداران، حق ملت، امت و حق مالی و امثال اینها حتی نکته ظریفتر آنکه در نهجالبلاغه مواردی وجود دارد که امیرالمؤمنین برای اشیاء حق معین میکند، میفرماید: که این شمشیرها حقی دارند، و در سیره رسول الله صلوات علیه هست که در یکی از جنگها پیامبر شمشیر را به دست گرفت و فرمود: کیست که حق این شمشیر را ادا کند؟ پرسیدند یا رسول الله حق این شمشیر چیست؟ فرمود: حق این شمشیر این است که آنقدر با آن جنگ کنند و بر سر دشمن بکوبند تا شکسته شود، افرادی بلند شدند و گفتند: ما میتوانیم حق این شمشیر را ادا کنیم، پیغمبر فرمود: بنشینید تا اینکه ابو دجانه بلند شد و پیغمبر هم شمشیر را به دست او داد و او با تبختر در میان سپاه و در حضور رسول الله راه رفت و شمشیربازی کرد، پیغمبر فرمود: «تلک مشیة یبغضها الله الا فی هذا الموطن» این یک نوع راه رفتن متبخترانه است، یک نوع راه رفتنی است که خدا آن را دوست ندارد جز در میدان جنگ.
اولین معنایی که اشاره میکنم، ملموسترین معنای حق و باطل است، و آن تقابل و تناقض این دو مفهوم است که به طور کلی این گونه مطرح میشود، امیرالمؤمنین سلام الله علیه هم در نهجالبلاغه آن را به همین صورت سربسته و کلی بیان فرموده، از جمله در خطبه 69 میبینیم که امام میفرماید: «لا تعرفون الحقکمعرفتکم الباطل» شما آن گونه که باطل را میشناسید حق را نمیشناسید، خطاب امیرالمؤمنین به مردم عصر خودش است، اما به صورت یک بیان کلی که شما از روی انس، عادت، تناسب، و هر عاملی که میتوان آن را بررسی کرد، با باطل آشناترید تا حق.
وقتی محیطی،جامعهای،ملتی و مردمی از نظر فرهنگی و سوابق ذهنی و آداب و رسوم زندگی اینگونه بار آمدهاند طبیعی است که با باطل مانوستر و آشناتر و مالوفتر است و با آن چیزی که نسبت به آن ناآشنا است، یعنی حق بیگانه است، امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه خیلی زیاد درد دل دارد و مردم زمان خود را مذمت و سرزنش و نکوهش میکند مولا در واقع آن ویژگی و خصوصیتی که یک ملت و یک مردمی ممکن است داشته باشند و به لحاظ مجموعه فکری حاکم بر آنها، با باطل بیشتر مأنوسند بیان میکند، ما امروز این بیان امیرالمؤمنین را به صورت یک قانون بسیار دقیق میبینیم که در جامعه حاکم است، امروز کشورهای غرب و ابرقدرتها دنیا را جز جاهایی که انشاء الله تابش نور اسلام نفوذ کرده و فرهنگ حیات بخش اسلام گسترش پیدا کند، با همین مجموعههای فکری نگه داشته تا با باطل مأنوستر و آشناتر باشند،و باطل را بهتر از حق بشناسند، طبیعی است که منظور از شناخت همان آشنا بودن و مانوسبودن است نه معرفت و شناخت به معنای نظری کلمه.
حضرت در خطبه 201 میفرماید که: «ان فی ایدی الناس حقا و باطلا» در دست مردم حقی است و باطلی، امیرالمؤمنین بیان میکند که اگر وقتی انسان دچار اشتباه مطلق گرایی شود دچار انحراف خواهد شد، باید بداند که آنچه در دست مردم است همیشه خوب یا بد،حق یا باطل آمیخته است، درست همان چیزی که گاه ما در جریانات سیاسی اجتماعی میبینیم، در جریانات گروهها، اقلیتها، حزبها و جریانات سیاسی معمولاً هوادارها و افراد عضو و پیرو، و گرفتار یک نوع مطلق گرایی هستند، وقتی که صحبت از حزب خودشان، و گروه خودشان به میان میآید،آن را مطلقاً حق میدانند، و لذا امیر المؤمنینمیفرماید: اصل را بر این بگذار که در دست مردم آنچه هست اعم از حق یا باطل با یکدیگر آمیخته است، تو باید حق را از باطل تمیز بدهی حق را بگیری و باطل را رها کنی.
نمونهای دیگر از حق الله در خطبه 216 میفرماید: «و لکن من واجب حقوق الله علی عباده النصیحة به مبلغ جهدهم» یعنی از جملهحقوق خدا بر مردم،خیر خواهی مردم است یعنی این حق خدا است که از مردم خواسته که خیر خواه همدیگر باشند، خیر خواه خدا باشند، همانطوری که درجاهای دیگر عنوان شده گویی خدا از آن سودی میبرد، همان طور که قرآن وروایتبه صراحت بیان داشته،سود اینها به انسان و خود بشر برمیگردد که خدا غنی مطلق است و بینیاز مطلق،اما در عین حال برای صلاح جامعه این را به عنوان حق خود مقرر میکند،که حق خدا این است که مردم ناصح باشند،خیر خواه باشند.
نمونه دیگر در نامه 16 است که میفرماید:
اینان کسانی هستند که حق شمشیرها را ادا کردهاند،اشاره به مبارزان،مجاهدان،سلحشوران میدان جهاد و جنگ است،آنان حق شمشیرها را ادا کردهاند،یعنی در مبارزه با مشرکین کفار،معاندین و مخالفین اسلام،تن پروری نکردهاند و از این سلاح به موقع استفاده کردهاند و حق سلاح هم همین است که در مقابل دشمن به کار گرفته شود.
معنای سومی که در مورد حق و باطل مطرح است این است که اتفاقاً در لغت هم بدان اشارهای شده است،یعنی گاهی حق به معنای صدق و راستی کذب در نظر است،گاهی گفته میشود حق و مراد صدق و راستی است،که مقابلش کلمه کذب است،این نمونهای است از موارد متعدد که کلمه حق یراد بها الباطل،که در یکی دو جا در نهجالبلاغه آمده،مثلاً در خطبه چهل میفرماید:سخن حقی است،اما باطل از او اراده شده،اینکه آنها میگویند:(لا حکم الا لله)حکم،حکومت و حاکمیت از آن خدا است،این سخن،سخن درستی است و راست است،پس اینجا منظور از حق،راست است،که از آن باطل اراده شده،درنهج البلاغه موارد متعددی بیان شده که چگونه انسانهایی حق را وسیله قرار دادهاند برای باطل،و البته محکوم است،همچنان که باطل نمیتواند برای رسیدن به حق ابزار باشد.
اما مورد چهارم و معنی چهارم،تلخی و مرارت حق است،امیر المؤمنینمیفرماید که:حق تلخ است،مر است،در مورد حکام در عهدنامه مالک اشتر میفرماید: «ثم لیکن اثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک»ای مالک برگزیدهترین فرد نزد تو بین این والیان کسی باشد که بتواند حق تلخ را به تو بگوید،و در واقع از بیان حق تلخ امتناع نکند با وجود اینکه حق اصولاً مرارت دارد و تلخ است.
در بیان دیگر،امام میفرماید:حق،سنگین است،اما گواراست،باطل،سبک است اما بیماریزا است،این کلام از نظر مسائل اجتماعی خیلی باردار و خیلی با مفهوم است،میفرماید: «ان الحق ثقیل مریء،و ان الباطل خفیف و بیء»حق سنگین است و گوارا اما باطل سبک است و وبادار،یعنی بیماریزا،یعنی خوشایند است،اما به دنبالش تلخی و بیماری و ناراحتی است،اما حق سنگین است و اگر تحمل سنگینیاش بشود گوارا هم هست(حکمت 68).
فرآوری : زهرا اجلال
بخش نهج البلاغه تبیان
منابع :
سایت حوزه
مقاله سید ابراهیم سید علوی