انتخابی برای سه نفر
درباره سریال «لبه آتش»
جواد افشار اما زاویه متفاوتی را در روایت خود از انقلاب برگزیده كه كمتر در مجموعههای تلویزیونی شاهد بودیم یا دستكم به عنوان یك مفهوم بنیادی و مستقل دستمایه كار قرار نگرفته است. «لبه آتش» بیشتر تلاش كرده تا به تاثیر و نفوذ نیروهای بیگانه و دخالت و دسیسه و توطئهچینیهای آنان در اوضاع داخلی ایران بویژه نفوذ اسرائیل بپردازد.
داستان از حیث تحلیلی در 2 فضای داخل ایران و پاریس روایت میشود و از لحاظ داستانی و دراماتیك نیز بیش از همه بین 2 موقعیت نظامی در منطقه كوهستانی و مقر جاسوسی و درون خانواده و فلاشبكهایی كه بهواسطه تداعی خاطرات شخصیتهای قصه ایجاد میشود. این سریال، هم روایت تازهای از وقایع انقلاب اسلامی را به تصویر میكشد و زاویه نگاه آن به سوژه از منظر دشمنان انقلاب اسلامی است و هم این كه یكی از رخدادهای مهم سیاسی كه كمتر مورد توجه فیلمسازان قرار گرفته در این سریال دستمایه كار است.
داستان سریال لبه آتش متاثر از ماجرای كودتای ژنرال هایزر آمریكایی در ایران است. وی پس از فرار شاه به ایران آمد و در دولت بختیار ماموریت یافت ارتش را به همكاری با دولت مجاب كند. اما شكست در این پروژه موجب شد آنها دست به كودتای نظامی بزنند و برخی مناطق شمال تهران را كه مركز تجمع انقلابیون بود به توپ ببندند و در مردم رعب و وحشت ایجاد كنند. قصه سریال با تكیه بر این واقعیت تاریخی، ماجرای 3 نفر را كه یك افسر درجهدار، سرگرد و یك سرباز است، روایت میكند كه برای انجام این كودتا به رهبری ژنرال هایزر اقدام میكنند و درگیر ماجراهایی میشوند كه قصه لبه آتش را شكل میدهد. اگر با تهیهكنندگان این سریال و كارنامه آنها آشنا باشید، متوجه خواهید شد این دو زوج هنری همواره به دنبال طرح دغدغههای سیاسی و اجتماعی در آثارشان بودهاند؛ حمید آخوندی، تهیهكننده این سریال كه همواره در كنار علیرضا جلالی مسوولیت تهیهكنندگی پروژههای مختلف را به عهده داشتهاند و لبه آتش را میتواند در امتداد منطقی كارنامه آنان قرار داد.
«لبه آتش» بیشتر تلاش كرده تا به تاثیر و نفوذ نیروهای بیگانه و دخالت و دسیسه و توطئهچینیهای آنان در اوضاع داخلی ایران بویژه نفوذ اسرائیل بپردازد.
جواد افشار كه سال گذشته سریال سیامین روز را در ایام ماه رمضان روی آنتن داشت بعد از تجربه یك كار ماورایی سراغ داستانی تاریخی ـ سیاسی رفته است. واقعیت این است كه 3 گونه و ژانر سینمایی در كارنامه حرفهای جواد افشار بیش از سبكهای دیگر دیده میشود: ژانرهای تاریخی، وحشت و ماورایی. فیلم سینمایی او به نام كلبه در ژانر وحشت اثر قابل قبولی بود. در واقع نوع فیلمنامه و داستان بسیار جدید و مدرن است. در ضمن به لایههای شخصیتهای وقایع انقلاب در سال 57 میپردازد.
شاید مهمترین جذابیت قصه فارغ از سویههای سیاسی ـ تاریخیاش توجه كارگردان به درون این آدمها و یك نوع بازنمایی روانكاوانه شخصیتهای نظامی است كه زندگی كاملا متفاوتی نسبت به اقشار دیگر دارند. بیشترین حجم این واكاوی روانشناختی به جلال با بازی فرهاد قائمیان برمیگردد كه مدام در حال كابوسدیدن است، خواب راحتی ندارد و حتی نشانههایی از اسكیزوفرنی و توهمهای شدید نیز در او دیده میشود كه انگار به عذاب وجدانی برمیگردد كه از عملكرد خود در گذشته داشته است. مثلا اینكه چگونه با خوشخدمتی و البته كشتار مردم ترفیع درجه پیدا كرده و مسوول این عملیات خائنانه شده است. هرچند دوربینهایی كه آنها را نظارت میكنند نشان میدهند آنها صرفا ابزار و طعمهای برای اهداف قدرت مافوق خود نیستند.
فرهاد قائمیان، هم به لحاظ ظاهری و هم از حیث بازیگری حضور موثر و موفقی در این مجموعه دارد. درگفتوگویی كه با وی داشتم درباره این نقش گفته بود: آنچه برای من جذابیت داشته موقعیت روانشناختی این شخصیتها در یك شرایط بحرانی است تا مابهازای تاریخی آنها. ضمن آن كه این سه شخصیت اساسا واقعیت تاریخی ندارند، اگرچه در بستر یك اتفاق تاریخی مورد استفاده قرار گرفتهاند. او كه با كارگردانهایی مثل ابراهیم حاتمیكیا، اصغر فرهادی، رسول ملاقلیپور، احمدرضا تبریزی، احمدرضا درویش، رسول صدرعاملی و... كار كرده تجربه نقشآفرینی در شخصیتهای متفاوت و چه بسا سخت را داشته و یكی از جذابیتهای نقش سرگرد در لبه آتش به خاطر همین تفاوت و سختی نقش است. قائمیان درباره نقشاش میگوید: برای من به عنوان بازیگر چالش داشتن با موقعیت روانی سرگرد جلال خسروی اهمیت داشت و این كه در شرایط مختلف چه واكنش رفتاری از خودش نشان میدهد. او باید تصمیم بزرگی بگیرد كه در ارتباط با گذشته آنهاست و بسیار تصمیم دشواری است. در واقع این شخصیت یك نقش كلیشهای نبود و چون مابهازای تاریخی هم نداشت باید از آموختهها و تجربیات خودم استفاده میكردم و همین، بازی در این نقش را برایم جذاب میكرد.
در واقع هریك از این سه نفر 3 نوع شخصیت مختلف انسانی را نمایندگی میكنند كه اینك در یك موقعیت حساس قرار گرفته و واقعیت درونی خود را بیشتر بروز میدهند. مثلا مجید با بازی امیرحسین دلاوری از یك طبقه مرفه و ثروتمند بوده كه بر اثر مشكلاتی كه در خانواده داشته به سربازی میرود و در نهایت برای ماموریت در این عملیات انتخاب میشود. تعامل و تضادهایی كه بین این سه نظامی شكل میگیرد بیشترین حجم قصه را تشكیل داده و از این طریق به موقعیت رژیم شاه و مسائلی كه منجربه وقوع انقلاب اسلامی شد، نگریسته میشود.
واقعیت این است كه تاریخ انقلاب اسلامی فارغ از سویههای سیاسی، سرشار از وقایع و ماجراهایی است كه واجد ظرفیتهای دراماتیكی بالایی هستند و بهواسطه پیوستگی ذاتی، حوادث تاریخی آن در جامعهای كه امتداد طبیعی رخدادهای سال 57 است، هم قابلیت تاویلپذیری بالایی دارد و تعمیمپذیر است و هم اگر در ساختار جذاب بصری و داستانی روایت شوند با استقبال مخاطبان مواجه خواهند شد.
منبع:جام جم /سیدرضا صائمی